ویلبر در این گزارش توضیح میدهد که چگونه سازمان اطلاعات مرکزی آمریکا (سیا) پس از جلب موافقت آیزنهاور، رئیسجمهور وقت برای برنامهریزی کودتایی علیه دولت مصدق، با همکاری اینتلیجنس سرویس، امکانات پروژۀ بدامن (جنگ روانی علیه شوروی و متحدانش در ایران) که شامل فعالیت برنامهریزی شده و متحد مطبوعات، رسانههای جمعی، فعالان سیاسی و نیروهای اجتماعی علیه دشمن بود را در خدمت پروژۀ سرنگونی مصدق قرار داد. او در این گزارش، با توجه به فاصله زمانی کم با دوران انجام کودتا، روایتی دقیق از وقایع پیش و پس از کودتای ۱۳۳۲ به دست میدهد که همچون قطعههای پازلی هزار تکه به یکدیگر متصل میشوند تا تابلوی سرنگونی مصدق را تکمیل کنند. اطلاعات یاد شده در این گزارش، مؤید برخی مطالبی است که پیشتر از سوی مارک گازیوروسکی، تاریخنگار برجستۀ آمریکایی دربارۀ دخالت نیروهای تی.پی.بدامن در کودتای ۲۸ مرداد منتشر شده بود. اطلاعاتی که به گفتۀ گازیوروسکی، او بر اساس مصاحبههایش با ۹ نفر از نیروهای سابق سیا از جمله دونالد ویلبر جمعآوری کرده بود.
در لابلای روایت ویلبر از ماجرای کودتا، به برخی جزئیات و شایعاتی برمیخوریم که شاید کمتر خوانده و شنیده شده باشد. وقایعی که هر کدام بر فرض صحت زوایای قابل توجه و صحنههای جالبی از ابعاد کودتای مزبور را به تصویر میکشد.
نقش کلیدی ثریا در امضای حکم زاهدی
مطابق گزارش ویلبر، یکی از مسائل مهمی که در جریان کودتا برای طرف آمریکایی مطرح بوده، اهمیت نقشآفرینی شاه در برکناری مصدق و انتصاب فضلالله زاهدی به نخستوزیری است. داستان تردید شاه تا آنجا پیش رفت که علاوه بر فرستادن افرادی چون اشرف پهلوی، ژنرال شوارتسکف و اسدالله رشیدیان به عنوان حامل پیام آمریکا و انگلیس، روزولت فرستادۀ ویژۀ آمریکا و فرمانده عملیات کودتا، در جلسهای با شاه او را تهدید کرد. به نوشتۀ ویلبر: «در ۳ اوت [۱۲ مرداد] روزولت جلسهای طولانی و بینتیجه با شاه داشت. شاه گفت ماجراجو نیست و از این رو نمیتواند دل به دریا بزند. روزولت خاطرنشان کرد که هیچ راه دیگری برای تغییر دولت وجود ندارد و اینک آزمونی بین مصدق و قدرتش و شاه و ارتشاش مطرح است که هنوز در کنار وی بود، اما به زودی از دستش میرود. سرانجام روزولت گفت چند روز دیگر در انتظار یک تصمیم قاطع در دسترس میماند و سپس کشور را ترک میکند. در این صورت شاه باید درک کند که ناتوانی در اقدام تنها میتواند به یک ایران کمونیستی یا کرۀ دوم منجر شود. در عین حال وی با بیان اینکه دولتش آمادۀ پذیرش این احتمالات نیست و ممکن است طرحهای دیگری به اجرا گذاشته شود، حرف خود را به پایان برد.» (ص۴۸)
ثریا اسفندیاری، همسر شاه در کتاب «حالا خودم حرف میزنم» که به خاطرات او از دوران زندگی با شاه ایران اختصاص دارد، خود را «نخستین پیشنهاددهندۀ کودتا علیه دولت مصدق به شاه» میداند. جالب اینکه به نوشتۀ ویلبر، قفل تردیدهای شاه که مدتی عملیات را به تعویق میاندازد، سرانجام نه فقط به خاطر دیدار اشرف، ژنرال شوارتسکف یا تهدیدهای روزولت، بلکه به دست ثریا همسر اول شاه گشوده شد: «اواخر عصر ۱۳ اوت، سرهنگ [نصیری] با فرمان نهایی که توسط شاه امضا شد، به تهران بازگشت و آنها را تحویل زاهدی داد. به گفتۀ وی [که هرگز تایید نشد] این ملکه ثریا [همسر شاه] بود که نهایتاً شاه را متقاعد کرد که فرمانها را امضا کند. اگر این مطلب درست باشد، در اینجا متحدی از زاویهای کاملاً غیرمنتظره ظهور کرده بود.» (ص۵۱)
مقالات، کاریکاتورها و انفجارهای سیا در تهران
یکی دیگر از ابعاد کمتر شناخته شدۀ کودتای ۱۳۳۲، عملیات روانی ساخته و پرداختۀ سیا علیه مصدق و حزب توده است؛ موضوعی که در گزارش تحقیقی ویلبر، به تفصیل بیان شده است. او از جمله به کارکرد عوامل اصلی ایستگاه سیا در تهران یعنی کیوانی و جلیلی و همچنین عوامل بریتانیا یعنی برادران رشیدیان اشاره میکند. نیروهایی که مسئول توزیع پول و خوراک اطلاعاتی علیه مصدق در میان فعالان سیاسی و مطبوعات هدف بودند. آنها همچنین مسئول سازماندهی نیروهایی بودند که قرار بود با انجام اقدامات ایذایی به اسم اعضای حزب توده به بدنام کردن هرچه بیشتر این حزب بپردازند. ویلبر با اشاره به کمکهای سیا به پیشبرد اهداف جنگ روانی شامل تبلیغات خاکستری علیه دولت و تبلیغات سیاه علیه حزب توده مینویسد: «توافق شد که ایستگاه بلافاصله با تبلیغات خاکستری سیاست جدید حمله به دولت مصدق را آغاز کند. تبلیغات خاکستری به تبلیغاتی گفته میشود که اشارۀ روشنی به منبع آن نشده است. این در مقابل تبلیغات سیاه است که به خاطر بیاعتبار کردن متهم به همکاری کردن به منبع آن استناد میشود. ایستگاه این خط مشی را به عوامل خود مخابره کرد و به برادران رشیدیان در اینتلیجنس سرویس منتقل نمود. از گروه هنری سیا خواسته شد تا تعداد قابل توجهی کاریکاتورهای ضد مصدقی تهیه کند.» (ص۲۷)
مسئولیت تهیه این اقلام تبلیغاتی که ۲۸ تیرماه، یک ماه پیش از کودتا به تهران رسید، با دونالد ویلبر بود که پیشتر نیز در سال ۱۳۲۸ با سفر به ایران در تبلیغات پروژۀ بدامن علیه شوروی شرکت داشت. اوج استفاده از اقلام تبلیغاتی سیا علیه مصدق در دوران برگزاری رفراندوم انحلال مجلس هفدهم بود، چنانکه به نوشتۀ ویلبر: «در خلال روزهای رفراندوم، ایستگاه گزارش مفصلی از تلاش چندجانبۀ عوامل خود برای بهرهبرداری از غیرقانونی بودن این رفراندوم، پیش از این حادثه و خلال آن، ارائه کرد. بیانیههای یک رهبر مذهبی در این روزها نیز بر همین نکته تاکید داشت. ایستگاه خاطرنشان کرد که بیست روزنامۀ محلی به شدت مخالف مصدق بودند و پانزده کاریکاتوری که توسط ادارۀ مرکزی سیا علیه مصدق تهیه شده بود در طول هفتۀ برگزاری رفراندوم در این روزنامهها چاپ شده بود.» (ص۴۷)
یک هفته مانده به کودتا، شدت گرفتن جنگ روانی علیه مصدق، با اقداماتی علیه حزب توده همراه شد که این حزب را به عنوان خطری بزرگ برای استقلال کشور و دین مردم معرفی میکرد. ویلبر با اشاره به آنچه تبلیغات سیاه علیه حزب متحد شوروی در ایران میخواند، نوشته است: «عوامل سیا با به راه انداختن تبلیغات سیاه به اسم حزب توده، به هشدار دادن به رهبران مذهبی تهران توجه جدی داشتند و این رهبران را تهدید میکردند که اگر با مصدق مخالفت کنند، با مجازات سختی مواجه میشوند. تماسهای تلفنی تهدیدآمیزی به اسم حزب توده با آنها صورت گرفت و یکی از چند بمبگذاری ساختگی در منزل این رهبران به اجرا درآمد.» (ص۵۱)
استقبال در فرودگاه، توطئه در سفارت
لوی هندرسون سفیر کبیر وقت آمریکا در تهران چندی پیش از وقوع کودتا، تهران را به مقصد سالزبورگ اتریش ترک کرد. ویلبر در گزارش خود، دربارۀ نقش هندرسون در جریان کودتای ۲۸ مرداد تصویری عجیب ارائه میکند. برآیندش اینکه لوی هندرسون نه تنها از نتیجۀ عملیات آژاکس و عدم موفقیت آن بیمناک بود بلکه حتی مقامات آمریکا نیز میدانستند نباید حساب خاصی روی او باز کنند، برای همین معتقد بودند او بهتر است در دوران انجام عملیات در تهران نباشد تا مبادا خرابکاری رخ دهد.
ویلبر در بخشی از گزارش خود اشاره میکند که: «سفیر هندرسون برای استراحت به سالزبورگ آمده بود تا ظرف دو هفتۀ بعد در آنجا نگران، اما همکار باقی بماند.» (ص۴۴) هندرسون ۲۶ مرداد، پس از شکست مرحلۀ اول کودتا که از ایستگاه سیا واقع در سفارت آمریکا در تهران هدایت میشد، پس از توقفی در بیروت به تهران آمد و نمایندگان دولتی که قرار بود در کودتای ۲۵ مرداد سرنگون شود به استقبالش آمدند. ویلبر مینویسد: «اوایل بعدازظهر، سفیر هندرسون از بیروت به تهران آمد. اعضای سفارت برای ملاقات با وی در مسیر فرودگاه از محل مجسمۀ برنزی رضاشاه در انتهای خیابانی به همین نام عبور کردند. فقط پوتینهای مجسمه روی ستونها باقی مانده بود...دکتر غلامحسین مصدق پسر نخستوزیر و دکتر عالمی وزیر کار از طرف دولت برای خوشامدگویی به هندرسون آمده بودند. ساعت ۱۶:۳۰، ایستگاه تلگرافی دربارۀ ارزیابی کلی اوضاع محلی فرستاد که اگرچه تقویت جایگاه مصدق در چند هفتۀ آتی را پیشبینی میکرد اما تاکید داشت که سیاست مخالفت با وی باید ادامه پیدا کند.» (ص۷۰)
نگاه منفی ایستگاه سیا به نقشآفرینی سفیر کبیر در مسیر کودتا، آنجایی مشخصتر میشود که ویلبر پس از شکست کودتای اول، از پنهان کردن عوامل کودتا از چشم سفیر مینویسد و درحالی که زاهدی، فرزانگان و گیلانشاه زیر چتر حمایتی سفارت آمریکا اسکان داده شدهاند و با روزولت جلسه برگزار میکنند، سفیر از این واقعه بیاطلاع است. در گزارش ویلبر آمده است: «شامگاه [۲۶ مرداد] پرکارترین و خستهکنندهترین زمان برای ایستگاه بود. عوامل اصلی [کیوانی و جلیلی] رسیدند و دستورات را دریافت کردند. در محوطۀ سفارت، روزولت و کارول یک شورای جنگ طولانی با رؤسای تیم خود برگزار کردند: سرلشکر زاهدی و اردشیر زاهدی، سرلشکر [گیلانشاه]، برادران رشیدیان و سرهنگ [فرزانگان]. این همتیمیها، در صورت لزوم، در داخل یا خارج از محوطه در انتهای خودروها و جیبهای بسته یا سرپوشیده به صورت قاچاقی انتقال داده میشدند. چند صد متر آنطرفتر، سفیر هندرسون و ژنرال مککلور در باغ جلوی محل اقامت نشسته بودند و روزولت تلاش میکرد به آنها اطمینان دهد که هیچ فرد ایرانی در محوطۀ [سفارت] مخفی نشده است تا آنها بتوانند در صورتی که این مسئله مطرح شد، با صداقت تمام به مصدق پاسخ بدهند.» (ص۷۰)
حربۀ تازۀ کودتاچیان: حفظ سلطنت و دین
یکی از مهمترین پایههای اقدام مجدد علیه مصدق، همراه کردن برخی علمای دین در اقدام علیه دولت به بهانۀ ممانعت از قدرت گرفتن کمونیستها بود. ویلبر مینویسد: «در حوزۀ اقدامات سیاسی، قرار شد روحانی تهرانی [آیتالله بهبهانی] به قم برود و تلاش کند روحانی برجسته آیتالله بروجردی را به صدور فتوا برای اعلام جنگ مقدس علیه کمونیستها متقاعد کند. و همچنین راهپیمایی بزرگی در روز چهارشنبه با این عنوان برگزار شود که وقت آن رسیده که سربازان و افسران نظامی وفادار و مردم در حمایت از دین و سلطنت با هم متحد شوند.» (ص۷۰)
هرچند تحولات بعدی نشان داد، گرفتن فتوا از آیتالله بروجردی که به عنوان یکی از مجتهدان معتقد به دوری از سیاست شهره بود، کاریست غیرممکن، اما کودتاچیان تلاشهای دیگری نیز برای تقویت جنبۀ دینی مخالفت با مصدق سامان دادند. ویلبر به یکی از این اقدامات اشاره میکند که با شکست مواجه شد: «درست بعد از نیمه شب، ادارۀ مرکزی سیا از افسر ایستگاه پاریس در جنوب فرانسه خواست بلافاصله با آقاخان [رهبر روحانی میلیارد شیعیان] تماس بگیرد تا وی طی پیامی حمایت معنوی خود را از شاه اعلام کند. پس از آن، ادارۀ مرکزی سیا باخبر شد که تماس برقرار شده، اما نتیجۀ مورد نظر به دست نیامده است. آقاخان همان موقع گفته بود فرمانروایی که تاج و تخت و کشورش را ترک کند هرگز برنخواهد گشت و پس از این اظهارات، دیگر هیچ تلاشی برای جلب حمایت وی از شاه صورت نگرفت. البته، بعدها وی با شنیدن خبر بازگشت شاه به تاج و تخت خود خوشحال شد.» (ص۷۲) همانطور که آیتالله بروجردی نیز، هر چند فتوایی در حمایت از کودتا نداد، اما سوم شهریورماه ۱۳۳۲ در تلگرافی خطاب به شاه، به تلگراف او مبنی بر بازگشت به ایران پاسخ داد و نوشت: «حضور مبارک اعلیحضرت همایونی خلدالله تعالی ملکه – طهران – تلگراف مبارک که از رم مخابره فرموده بودید و مبشر سلامت اعلیحضرت همایونی بوده موجب مسرت گردید. نظر به اینکه تصمیم مراجعت فوری بوده جواب تاخیر شد. امید است ورود مسعود اعلیحضرت به ایران مبارک و موجب اصلاح مقاصد دینیه و عظمت اسلام و آسایش مسلمین باشد.»
پیروزی عملیاتی که قرار بود متوقف شود
شکست عملیات آژاکس در ۲۵ مرداد ۱۳۳۲ و بیاطلاعی واشنگتن و لندن از تحولاتی که زیر پوست شهر در حال رخ دادن بود، باعث شد فرماندهان خارج از محل، عملیات را تمام شده بدانند، چنانکه ویلبر در توصیف شرایط کودتاچیان، یک روز پیش از پیروزی کودتا در ۲۸ مرداد مینویسد: «ادارۀ مرکزی سیا، روز بحرانی و ناامیدکنندهای را سپری کرد. مدیریت فوری پروژه از شاخه و بخش به عالیترین سطح منتقل شد. در پایان صبح، چند نفر از افراد روی پیشنویس پیامی کار کردند که قرار بود به عملیات خاتمه بدهد. پیامی که نهایتاً شب ارسال شد مبتنی بر این دیدگاه محتاطانۀ وزارت خارجه بود: «عملیات آزمایش شد و به شکست انجامید»، موضع بریتانیا: «مایۀ تاسف است که نمیتوانیم به جنگ ادامه بدهیم» و موضع ادارۀ مرکزی سیا مبنی بر اینکه در صورت عدم مخالفت جدی روزولت و هندرسون، عملیات علیه مصدق باید متوقف شود.» (ص۷۶)
هندرسون از ابتدا هم چندان در جریان ریز عملیات نبود، اما روزولت نمیخواست عملیاتی که فرماندهیاش را برعهده دارد متوقف کند. او ترجیح داد بدون اطلاع دادن به لندن و واشنگتن، بار دیگر شانس خود را امتحان کند. اینچنین بود که عملیات آغاز شد. ویلبر مینویسد: «با اینکه در روز هجدهم [۲۷ مرداد] فقط [روزنامۀ شاهد دکتر بقایی] فرمان سلطنتی مبنی بر انتصاب زاهدی به نخستوزیری را منتشر کرده بود، در روز نوزدهم [۲۸ مرداد] به محض اینکه مردم شهر از خواب بیدار شدند افراد سحرخیز توانستند نسخههای کپی یا تایپ شدۀ فرمان را در روزنامههای ستارۀ اسلام، جوانان آسیا، آرام، مرد آسیا، ملت ما و تهران ژورنال ببینند. چهار روزنامۀ اول به علاوۀ شاهد و داد، مصاحبۀ صوری با زاهدی را که در آن تاکید کرده بود دولت وی تنها دولت قانونی موجود است چاپ کردند. این مصاحبه به وسیلۀ [جلیلی] جعل شده بود. کمی بعد از صبح، اولین نسخه از هزاران نسخه اعلامیهای که حاوی کپی فرمان و متن بیانیۀ زاهدی بود، در خیابانها ظاهر شد. اگرچه این روزنامهها تیراژ محدودی داشتند، اما خبرها بدون شک به طور شفاهی در سراسر شهر پخش شد؛ زیرا قبل از ساعت ۹ صبح گروههای طرفدار شاه در حال تجمع در منطقۀ بازار بودند. اعضای این گروه نه تنها بین مصدق و شاه دست به انتخاب زدند، بلکه به واسطۀ اقدام روز گذشتۀ حزب توده [در سر دادن شعار جمهوری دموکراتیک و تخریب آثار رضاشاه و فرزندش از خیابانهای شهر] تحریک شده و آمادۀ حرکت بودند. آنها فقط به یک رهبر نیاز داشتند.» (صص۷۸-۷۷)
رهبر کودتا با تانک، از سفارت به رادیو رفت
کودتای ۲۸ مرداد با تصمیمگیری بدون مشورت روزولت و همکاری گسترده عوامل داخلی به پیروزی رسید. رادیو تهران تصرف و خانۀ مصدق ویران شد و حالا نوبت ظهور رهبر اعتراضات یا همان نخستوزیر دولت کودتا بود. صحنهای که ویلبر از به هم رسیدن دو تن از رهبران اصلی کودتا، فضلالله زاهدی و گیلانشاه توصیف میکند، تصویری گویا از یک کودتای نظامی است. نظامیانی که با تانک بر سر قرار میآیند و سوار بر غول آهنی به میعادگاه میروند: «روزولت عازم مخفیگاه سرسپردههای ارزشمند خود شد و اندکی پیش از ساعت ۱۶ با آنها ملاقات کرد. وقتی به آنها گفته شد زمان آن رسیده که نقش فعالی را ایفا کنند، هر دو بلافاصله آماده شدند. توافق شد که سرلشکر زاهدی راس ساعت ۱۶:۳۰ با یک تانک در نبش خیابان مشخصی با سرلشکر [گیلانشاه] ملاقات کند و با همین وسیله به سمت رادیو تهران حرکت کنند و در آنجا زاهدی با مردم صحبت کند. سرلشکر گیلانشاه به وسیلۀ سرگرد [کیرز] با یک جیپ از منزل خارج شد و سپس در طول مسیر، دو افسر نیروی هوایی را دید. او از آنها خواست که بروند و به آنها گفت خودش مراقب همه چیز خواهد بود. این افسران در خیابان به گرمی از وی استقبال کردند و زمانی که وی گفت به یک تانک نیاز دارد به سرعت برایش فراهم کردند. وقتی از او سؤال شد آیا میداند زاهدی کجاست، گفت از این موضوع اطلاع دارد و قرار است ساعت ۱۶:۳۰ با وی ملاقات کند. دوستانش او را وادار کردند که یک ملاقات فوری با زاهدی داشته باشد؛ بنابراین وی تانک را به طرف محوطۀ سفارت که خانۀ محل اختفای زاهدی در آنجا بود، هدایت کرد. زاهدی بیرون آمد و تانک دوباره به راه افتاد. ساعت ۱۷:۲۵، زاهدی در رادیو تهران سخنرانی کرد و این سخنرانی کمی بعد از ساعت ۲۱ شب دوباره پخش شد.» (ص۸۳) نطقی که پایان دوران حکومت ملی مصدق و آغاز به کار دولت کودتاچیان را نوید میداد.
منبع: تاریخ ایرانی
همیشه دلم برای افرادی مثل مصدق تنگ میشه