به عنوان یک مورخ، تاریخ توافق هسته ای وین را چگونه ارزیابی خواهد کرد؟
شهبازی: توافق هسته ای حادثه ای تاریخی است، این تعبیری است که مطبوعات و رسانه های غربی نیز آن را به کار بردهاند و اهمیت تاریخی آن تقریباً مورد اجماع است. بعبارت دیگر، توافق وین نقطهعطفی در تاریخ تحولات منطقه خاورمیانه بشمار میرود.
توافق وین به خودی خود تا چه اندازه در صلح جهانی و منطقه ای نقش دارد؟
شهبازی: هنوز نمی توان در رابطه با نقش توافق وین در این موضوع صحبت کرد. من توافق را از منظر دیگری دنبال می کنم. از نظر غربی ها و امریکا توافق وین اگر حاصل نمیشد ایران به سمت سلاح اتمی و سپس خاورمیانه به سوی جنگ هسته ای پیش می رفت. خب، من این را قبول ندارم، این صحت ندارد. توافق وین چیزی را از ما سلب کرد که هیچ وقت به دنبال آن نبودیم.
در سند ارزیابی اطلاعات ملی National_Intelligence_Estimate (NIE) سال ۲۰۱۰ درباره ایران، که حاصل کار تخصصی ۱۶ سرویس اطلاعاتی امریکا است و در کارپایه سیاست دولت آمریکا قرار دارد، به صراحت اعلام شد که ایران از پائیز ۲۰۰۳ به دنبال سلاح هستهای نبوده است. در مارس ۲۰۱۲ موساد و سایر سرویسهای اطلاعاتی اسرائیل رسماً موافقت خود را با سند فوق اعلام کردند یعنی پذیرفتند که ایران در پی سلاح هستهای نیست.
پس، این مسئله که اگر توافق وین نمی شد، ایران به سلاح هستهای دست مییافت و در پیامد آن خاورمیانه وارد جنگ هسته ای می شد، دروغی بزرگ است. سرویسهای آمریکایی و حتی موساد معترفاند که ایران دنبال سلاح هسته ای نبوده است و الان هم خیلی خوشحالند که حقی را از ایران سلب کردند که البته هیچ وقت به دنبال ان نبوده است.
جلسات ارزیابی توافق هسته در سنا آمریکا با حضور جان کری برگزار شد. مواضع سناتورهای جمهوریخواه علیه توافق به شدت تند بود، به نظر شما با وجود این افراد که به صراحت با توافق هسته ای مخالفت می کردند، این امکان وجود دارد که کنگره توافق وین را تصویب نکند؟
شهبازی: آقای اوباما موضع خود را روشن اعلام کرده است قانون بازبینی توافق هسته ای، مصالحه ای بین اکثریت کنگره با اوباما بود و ایشان براساس این مصالحه و تفاهم ان را وتو نکرد. با این حال، معتقدم که کنگره به توافق رای خواهد داد زیرا توافق بهترین گزینه است، البته اگر رای ندهد آقای اوباما همانطور که اعلام کرده آن را وتو خواهد کرد.
اگر وتو آقای اوباما خنثی شود چطور؟
شهبازی: اوباما حتماً دو سوم آراء کنگره را داراست. مخالفان نمی توانند دو سوم آرا را بدست آورند. با این حال، جمهوریخواهان خیلی جنجال میکنند و لابی اسرائیل یعنی آیپک میلیون ها دلار خرج میکند برای تبلیغات علیه توافق وین. شبکه فعالین مطبوعاتی مرسوم به نئوکان ها که با لابی قدرتمند اسرائیل شناخته می شوند نیز همراه با نتانیاهو به شدت در حال تبلیغات هستند.
با تمام این اوصاف، معتقدم که ما باید مسئله را در چارچوب کلان تر ببینیم. از 11 سپتامبر 2001 دکترینی شکل گرفت تحت عنوان جنگ با تروریسم توسط جرج بوش که منجر به لشکرکشی به افغانستان و اشغال نظامی عراق شد. در اوایل 2008، جرج بوش در برنامه ای تلویزیونی اعلام کرد که نیروهایش را در عراق افزایش می دهد، این ماجرا موجی شدید در امریکا علیه سیاست های او ایجاد کرد و دموکرات هایی مثل باراک اوباما، نانسی پلوسی و جمهوری خواهانی چون چاک هیگل رهبری علیه سیاست افزایش نیروها در عراق را برعهده گرفتند و شورش کردند که همین عبارت «شورش کنگره علیه بوش» در آن زمان در مطبوعات آمریکایی استفاده شد. فشار علیه دکترین جرج بوش در سال 2008 به اوج رسید و در پیامد این موج بود که اوباما در انتخابات نوامبر ۲۰۰۸ بعنوان رئیس جمهور برگزیده شد. این موج آنقدر قدرتمند که به تصویب قانون خروج نیروهای آمریکایی از عراق انجامید و جرج بوش مجبور شد در ماه دسامبر ۲۰۰۸، یعنی پس از پیروزی اوباما، در بغداد حاضر شود و توافق خروج نیروهای نظامی آمریکایی از عراق را با نوری مالکی، نخستوزیر وقت عراق، امضاء کند. توافق بوش - مالکی حاصل جنبش ضد مداخلهگری نظامی در خاورمیانه بود که با روی کار آمدن اوباما اجرایی شد.
سپس اوباما سخنرانی مهم و تاریخی ۲۸ مه ۲۰۱۴ را در آکادمی نظامی وستپوینت انجام داد که پایان دوران نظامیگری در سیاست خارجی ایالات متحده و پایان دکترین جرج بوش را اعلام کرد. این سخنان اوباما موجی بزرگ از اعتراض لابیهای قدرتمند آمریکا را برانگیخت و تعابیری بسیار تند علیه اوباما به کار رفت. ۱۲ روز بعد، در ۱۰ ژوئن ۲۰۱۴، با سقوط عجیب و غیرمنتظره شهر دو میلیون نفری موصل هیولای داعش ظهور کرد و طی یک سال اخیر دکترین وستپوینت اوباما را بکلی به حاشیه راند.
در واقع سخنرانی اوباما و ظهور داعش نقاط عطف بود. داعش شروع موج بزرگ «خودسری» قدرتهای محلی وابسته به آمریکا در خاورمیانه علیه دکترین وستپوینت اوباما بود. برغم این اوباما کم و بیش به تلاش پیشین خود برای به محاق بردن دکتری مداخلهگری در خاورمیانه ادامه میدهد که نمونه برجسته آن همین تلاش اخیر وی برای توافق با ایران، برغم فشار کانونهای نظامیگرا و مداخلهگرا، است.
اگر یادتان باشد در اوت 2013 شاهد انتشار ویدئوهایی در یوتیوب بودیم که مدعی بود حکومت سوریه در حومه دمشق دست به کشتار گسترده مردم با سلاح شیمیایی زده است. بر اساس این ویدئوها، که بعداً معلوم شد ساختگی است، موجی بزرگ ایجاد شد برای تهاجم نظامی به سوریه. اوباما حمله نظامی به سوریه را منوط به رأی کنگره کرد. یعنی توپ را به زمین کنگره پرتاب کرد. در آن ماجرا اکثر اعضای کنگره مجبور شدند برای جلب افکار عمومی علیه جنگ جدید در خاورمیانه موضع بگیرند حتی فردی مثل سناتور تد کروز. این وضع داخلی آمریکاست که عملاً احیاء دکترین مداخلهگرایانه جرج بوش را غیرممکن کرده است حتی اگر جنگطلبترین نامزد جمهوریخواهان به قدرت برسد. یعنی دکترین بوش شکست خورده است. اگر جب بوش و میت رامنی هم بیابند اعاده دکترین بوش غیرممکن است مگر اینکه اتفاق خیلی خاصی رخ دهد.
با این اوصاف، اگر جب بوش و دیگر افراطیون پس از اوباما روی کار بیایند، لغو توافق هسته ای از سوی آن ها بعید است. درست است؟
شهبازی: بله، مگر اینکه فضایی مثل 2001 به بعد در منطقه خاورمیانه ایجاد شود که اوج تهاجم امریکا در این منطقه به بهانه جنگ علیه تروریسم بود. در چنین اوضاعی، اگر فضایی به طرفداری از جنگ در داخل امریکا ایجاد شود و رئیس جمهوری مثل نیکسون یا ریگان یا جرج بوش روی کار بیایند که مجری سیاست های کانون های نظامی گرا باشند، توافق نقض می شود. البته احتمال وقوع چنین وضعی خیلی ضعیف است مگر اینکه با تبلیغات فراوان و هزینه سنگین آن را محقق کنند.
در حال حاضر، باید سیاستمداران را در آمریکا به دو جناح تقسیم کرد: حامیان دکترین مداخلهگرایانه در خاورمیانه و مخالفان این دکترین. الان وضعیت در آمریکا مانند سال 2008 است یعنی در حزب جمهوریخواه دکترین بوش، که دکترین نظامی گرایانه معطوف به خاورمیانه است، از پایگاه ضعیفی برخوردار است در حدی که حتی جب بوش جرئت نمی کند از سیاست های برادرش دفاع کند و مجبور است یکی به نعل یکی به میخ بزند، زیرا مشاورانش گفته اند دفاع از سیاست های برادرش باعث ریزش آراء او می شود.
از سال 2007، سیاست های بوش باعث ایجاد بحران های داخلی در امریکا شد که رکودی عجیب بر این کشور حاکم کرد. این رکود به سراسر اروپا نیز سرایت کرد . الان در حزب کارگر بریتانیا با تحولات سیاسی بزرگی مواجه هستیم. ما در انتخابات داخلی حزب کارگر با ظهور فردی به نام جرمی کُربین روبرو هستیم که اگر رهبری حزب کارگر را بدست آورد زلزله ای بزرگ محسوب می شود. تونی بلر اخیرا به شدت به او حمله و حتی توهین شدید کرد و رهبری او را فاجعه بار توصیف کرد. این نشان دهنده بحرانی جدی در داخل بریتانیا است. چه کُربین رهبر حزب کارگر بشود چه نشود این پدیده زلزله است در سیاست بریتانیا. اوباما اخیراً، در برنامه طنز «دیلی شو» با اجرای جان استوارت، خیلی راحت به مردم گفت که باید برای مبارزه با لابی های به تعبیر ما قدرت و ثروت مشارکت مستقیم داشته باشید. این سنت شکنی در سیاست امریکاست. تحولاتی که در حال وقوع است، بسیار فراتر از ایران، توافق وین و خاورمیانه است. دنیا اکنون در مقطعی است که نیاز به تحلیل جدی تری دارد و برای درک آن تحولات باید قالب های تحلیلی سنتی سابق را بشکنیم.
در داخل ایران، مسیر تصویب توافق وین راحت است یا دشوار؟
شهبازی: مجلس توافق را تصویب می کند. در واقع با ما در ایران با مشکل کمتری مواجه هستیم. مجلس منتظر آن است که کنگره چه می کند تا متناسب با آن واکنش نشان دهد.
با توجه به گمانه زنی ها در مورد اعطای صلح نوبل به آقای ظریف، معیارهای کمیته نوبل برای انتخاب افراد چیست؟
شهبازی: اعطای احتمالی این جایزه به آقایان کری و ظریف به دلیل اهمیت توافق وین طبیعی است اما نباید برای این جایزه بهای جدی قائل شد. جایزه صلح نوبل برخلاف جوایز دیگر که به دانشمندان اعطا می شود جایزهای کاملاً سیاسی است و در سال های اخیر سطح آن به شدت سقوط کرده.
و نیز توجه کنیم که مسلماً آقای ظریف دیپلمات بسیار خوبی است، اما آنچه توافق وین را بدست آورد دیپلمات های ما نبودند بلکه اوضاع منطقه، توازن قوا، تحولات پس از 2013 و رویکرد ایران در قبال سوریه بود. من اسم توافق وین را «پیروزی وین» می گذارم، زیرا قبل از تحولات اخیر منطقه بویژه از سال ۲۰۱۳ قدرتهای غربی هیچ حقی برای ایران قائل نبودند. دیپلمات های ما نمره درخشانی می گیرند اما باید تأکید کنم که دیپلمات ها ابزارند. ابزارها می توانند خوب باشند یا بد. تعیینکننده چیز دیگر است.
برخی معتقدند که اسرائیل مانع اصلی اعطای جایزه صلح نوبل به کسانی هستند که توافق وین را محقق کردند. نظرتان در این رابطه چیست؟
شهبازی: اسرائیل نه به عنوان دولت بلکه به عنوان لابی های بزرگ یهودی که در پشت دولت اسرائیل و جایزه صلح نوبل هستند، اقداماتی می توانند انجام دهند. توجه کنید به اعطای جایزه به خانم شیرین عبادی و توکل کَرمان که کاملا سیاسی بود، خانم عبادی فرد چندان شناخته شده ای در ایران نبود. اگر میخواستند به حقوقدانان برجسته ایران حتی از مخالفان جمهوری اسلامی جایزه دهند افرادی مثل عبدالکریم لاهیجی خیلی سرشناستر و سابقهدارتر از خانم عبادی بودند. اما کمیته نوبل این خانم تقریباً گمنام را انتخاب کرد. چرا؟ لابد دلایل خود را داشتند. خانم توکل کَرمان یمنی مدتی مواضع خوبی داشت ولی اخیراً روشن شده که در سال های اخیر پیوندهای قوی با آلسعود ایجاد کرده است. بنظر بنده، جایزه صلح نوبل خیلی «چیپ» و سبک شده.