پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) :
میگوید: من هم کور نیستم و مشکلات را میبینم. در ٧٤ سالگی این را میگوید، چندروز بعد از بازگشت از سفری به آلمان که رفت زانویش را عمل کرد و سرپا و سرحال بازگشت. معتقد است جز امیدواری راه دیگری برای ادامه نیست. اول قرار بود گفتوگویی داشته باشیم درباره علل بلاتکلیفی نمایش آخرین ساختهاش. قرار بود بگوید در این دو سال بر او و فیلمش چه گذشته است. قرار بود بگوید تهیهکننده جوان و بیتجربه چگونه حاصل زحمات گروهی از سینماگران ایران را معطل نگه داشته است. اما اینطور نشد. گفت روز قبل از گفتوگو، عباس گنجوی به وقت دیدار او را منصرف کرد از گفتن این حرفها؛ بیا راجع به گذشته حرف نزنیم. بیا از آینده بگوییم.
بهنظر بهمن فرمانآرا، درکل اوضاع تغییر کرده است؟
شکل ظاهریاش، بله. آدمها معقولتر هستند؛ با شما درست صحبت میکنند. فیلمنامهتان را میخوانند اما در عمل گرفتاری اصلی ما پابرجاست؛ یعنی مثلا برای یک فیلم در تهران میتوانی جایزه بگیری و در ارومیه، برای همان فیلم، تنبیه شوی. در این صورت دولت مرکزی هیچ کنترلی بر این اوضاع ندارد تا حمایت کند. این مسئله همیشه کار ما را مشکل کرده است. پروانه ساخت میگیریم، دو، سه میلیارد هزینه ساخت فیلمت میشود. همه کارهای آن را انجام میدهی و ناگهان گروهی خارج از وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی میگویند فیلم اکران نشود. با این مثال یاد خاطرهای از سینما میهن میدان حسنآباد میافتم؛ هر کسی فیلم را نمیپسندید جلو پروژکتور میایستاد تا پخش نشود. حالا آن فیلم ممیزی خاصی هم نداشت و فیلم دیگری پخش میکردند.
هنوز با این همه علاقه دولت به مسائل فرهنگی، باز هم گروههای فشار اجازه نمیدهند؛ وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی چهارپنجم زمانش را وقف بازیهای دفاعی اینچنینی میکند. لبه تیز این شمشیر هم به سوی سینماست. معمولا گالریها این گرفتاری را ندارند. کتاب هم هنوز این مسئله را دارد. سینما، مثل کتابی که چاپ میشود، موجودی زنده است. از تئاتر هم بگوییم، من «مردی برای تمام فصول» را کار کردم، بعد از اجرای آن فقط بروشورهایش ماند. حتی آن ویدئو هم احساس آن نمایش را نمیرساند. چرا رخشان بنیاعتماد نباید فیلمی که میخواهد بسازد؟ ایشان زن مهمی برای جامعه هستند. فیلمساز مهمی هستند. برخی چه واهمهای از ما دارند که نمیگذارند ما راحت کار کنیم؟
مثال مشخصتری بزنم. در همان سال اول ریاستجمهوری، آقای روحانی از اهالی فرهنگ و هنر دعوت کردند و در ردیف اصلی میهمانها، شما و آقای محمود دولتآبادی نشسته بودید که بازتابهای متفاوت و بسیاری در جامعه داشت. خیلی جالب است که الان دو سال از آن واقعه میگذرد اما نه تکلیف کتاب «کلنل» روشن شده است و نه تکلیف فیلم شما. بخواهیم شفاف توضیح دهیم، باید بگوییم شما و آقای دولتآبادی به این جمع رفتید و به دعوت رئیسجمهور پاسخ دادید اما پشتیبانیای اتفاق نیفتاد. آیا دولتمردان نگران نیستند اهالی فرهنگ و سرشناسی مثل شما پس از این از دولت حمایت نکند؟
درست است. من با احتیاط درباره این مسائل صحبت میکنم چون میبینم مشکلات مدیریتی انگشتشمار نیست. ما هم جزئی از آن هستیم. درست است من در سینما هستم، اما از مسائل دوروبرم هم اطلاع دارم؛ بحران آب، تورم و ...، درنتیجه وقتی در ابتدای دولت حرف از تدبیر و امید شد، ما امیدش را برای خودمان پررنگ کردیم؛ چون بدون امید از خواب هم نمیشود بیدار شد. اما بهعلت اتفاقات هشت سال قبل، چالهای بهوجود آمده که باید پر شود. کار من همدردی با دولت نیست؛ چیزی که میخواهم، بدون دغدغه کار انجامدادن است. در اکران فیلمها پارتیبازی نباشد و سیاست وزارت ارشاد درباره کارها شفاف باشد. ما اینجا زندگی میکنیم و علیه مملکت کاری نمیکنیم. برخی هر مسئله اجتماعی را سیاهنمایی قلمداد میکنند، درحالیکه اینطور نیست! پس تمام کارهای مهرجویی، سیاهنمایی است؟ نه. شما داری شمایی از مملکت و زندگی دوروبرمان را نشان میدهی. اگر ما نتوانیم اینها را نشان دهیم، چه چیزی نشان دهیم؟ تجربه کردیم و دیدیم فیلمهای تبلیغات سیاسی بدون استثنا شکست خوردهاند.
به جایی هم میرسیم که کارگردانی را کلی تشویق و تأیید کردهاید و همین کارگردان، فیلمی به نام «رستأخیر» میسازد. مجوزش را چطور گرفت؟ چطور ساخته شد؟ چطور پول گرفت؟ بدون توجه به هیچکدام از اینها؛ ناگهان میگویید پرونده «رستاخیز» بسته است، اکرانش ممنوع! بر فرض چون دولت هستید، بتوانید زیانش را هم بدهید.
بله در مواردی اتفاق افتاده است که خسارات سرمایهگذار را دادهاند. از نمایش «به رنگ ارغوان» به دستور وزیر اطلاعات درجشنواره بیستوسوم فجر جلوگیری شد و در همان سال هم به طور غیررسمی اعلام شد زیان تهیهکننده پرداخت میشود. جالب اینکه دولت که تغییر کرد، در جشنواره فجر بیستوهشتم، به رنگ ارغوان جایزه بهترین فیلم را دریافت کرد و فیلمی که در یک دولت با نظر عالیترین مقام امنیتی کشور توقیف شد، در دولت بعدی در برنامه اکران نوروز یعنی اسفند ٨٨ به نمایش عمومی درآمد.
ولی بهواقع پنجسال از زندگی فیلمساز حرام شده است. یا در مورد رستاخیز میگویند ما نمیتوانیم شمایل معصوم را نشان دهیم! خب، این تصمیم را زمانی که فیلمنامه را میخواندند یا هنگام صدور پروانه نمایش میشد اعلام کرد. البته این فقط در کشور ما رایج نیست. زمانیکه در آمریکا بودم، شرکتمان فیلمی به نام «آخرین وسوسه مسیح» را ساخت. نمایش آن هرقدر هم درآمدزایی کرد هزینه حفاظت تماشاچیان را داد؛ با پلیس و چککردنهای اضافه! درنهایت نمایش آن متوقف شد برای اینکه فردی از متعصبان جنوب آمریکا، با این نگرش که نباید مسیح را نشان داد، با کامیون صف گیشه را زیر گرفت و چهار نفر کشته شدند.
سؤال اینجاست چون این متعصبها وجود دارند، آیا باید جلو نمایش فیلم را گرفت؟
خیر، نباید جلو نمایش فیلم گرفته شود. سیاست وزارت ارشاد باید آنقدر شفاف باشد که بتواند باقدرت بگوید من مجوز ساخت و پروانه ساخت دادهام و پایش میایستم. تا کی میخواهیم تاوان این را دهیم که مثلا عدهای از دیوار راست بالا میروند و ما تا پنج سال بعدتر میخواهیم ثابت کنیم که جزء آنها نبودهایم. با تحتنظرگرفتن این مسائل این روزها، باز هم سالن سینما ساخته میشود. در سالهای اخیر هم در مراکز بزرگ تجاری سینماهای متعددی ساخته شده. باید به فیلمهای خارجی هم اجازه نمایش داد. هرکسی که میگوید سینمای ایران بسته میشود؛ نه، اینطور نیست. مگر قبل انقلاب نبود؟ کی سینما تعطیل شد؟ هم موفقتر بود و هم موج نو سینمای ایران مربوط به آن زمان است.
الان به جایی رسیدیم که میخواهیم به بازار جهانی برویم. حالا چرا فیلمهای بازار جهانی را در اینجا نمایش ندهیم؟ تا من هم مجبور نشوم برای درستکردن یک افکت خاص هشت، نه ماه صبر کنم. باید قبول کنیم این صنعت را ما از آنها گرفتهایم. من موافق ساخت مدرسه عالی سینمایی ایران توسط دولت هستم ولی وقتی استعدادهای درجه یکی وجود دارند یا افراد فراموششدهای که از قبل هم در سینما بودهاند و حالا به دلیل کهولت سن جلو دوربین نمیروند، خب دوباره از آنها استفاده کنیم. وقتی میخواهیم یک فیلم بزرگ بسازیم میگویم فلانی نه و فلانی نه، درحالیکه اینها خوب هستند. ما همیشه در حال درستکردن مسائل مختلف هستیم اما درنهایت همین مسائل انگار وارد قیفی میشوند که از طرفی گروهها به آن فشار میآورند.
تا پیش از انقلاب نظارت بر سینما بر عهده یک اداره کل بود که بعد از انقلاب تبدیل به معاونت و الان هم سازمان شده، درکنار آن هم یک شورایعالی سینما داریم که همواره درخواست شرکت رئیسجمهور در جلسات آن از سوی ریاست این سازمان در دولت قبلی و کنونی مطرح بوده است. با وجود این همه طول و عرض که قائدتا به دنبال اهمیتبخشی به سینماست، شاهدیم هر گوشه این سازمان که میرویم، از این معاونت کلیدی و اداره کل تخصصی تا بنیادهای زیرمجموعه، همه در مشکلات بسیار دستوپا میزنند. با این واقعیات امیدواری شما ازکجا نشئت میگیرد؟
من ٧٤ سال دارم. با توجه به تجربیات شخصی و حرفهایام، که حاصل بیش از ٤٠ سال کار مداوم است، در زندگی دیدگاهی پیدا کردهام که ناامیدی جز منفیبافی، افسردگی، و ناراحتی چیزی نمیآورد. من هم کور نیستم و مشکلات را میبینم. در نظر بگیرید شش سال از اکران «خاک آشنا» میگذرد اما هنوز پروانه نمایش خانگی ندارد.
باید توجه کرد منبع درآمد سینما از کجاست. چرا میگوییم مثلا اگر یک میلیون هزینه ساخت فیلمی شده، باید سه میلیون تومان فروش کند تا خرجش را دربیاورد؟ پخش آن، تبلیغات، هزینه سینما و ... است که باید تأمین شوند.
نرخ جهانی، ٣٣ درصد از هر دلار آمریکاست اما آمریکاییها ویدئو، پخش خانگی و ... هم دارند. درنتیجه بعضی از فیلمها که در سینما پخش موفقی نداشتهاند، با این فروشها به سودشان میرسند حتی با سود بیشتری از سینما. تلویزیون هم که فیلمهای ایرانی را نشان نمیدهد و معمولا ترجیح میدهند عصر جمعه فیلمهای درجه هشتم را نشان دهند. چرا به تهیهکنندهای که فیلماش چند سال پیش اکران شده اجازه پخش در تلویزیون نمیدهند، مگر اینکه نامه محرمانه برایش نوشته باشد؟ مگر ما از هم جدا هستیم؟ من که انتظار تعریف و تمجید از فلان روزنامه ندارم؛ نه آن را میخرم، نه توجهی میکنم. ولی صداوسیما متعلق به ملت ایران است، بودجهاش را از مردم ایران میگیرد، متعلق به هنر ایران است. چطور هنری مثل فیلم را از آن حذف میکنید؛ فیلمهایی که هر کدام در سینمای ایران تولید میشود از مجموع تلهفیلمهایی که سیمافیلم یا شبکهها میسازند، بهتر است.
درگیری صداوسیما با سینمای ایران ریشهدار است. بعد از چند بار عوضشدن تیم اجرائی و سردبیر و مجری برنامه «٧» -که هرکدام بنا به قاعده، مورد تأیید مدیران بودند - خانم بنیاعتماد را همزمان با اکران فیلمش دعوت کردند اما رئیس شبکه گفته است این برنامه از خطی که برای سینما درنظر داشتیم، خارج شده است. پس برنامه «٧» هم نمیتواند به همه فیلمهای مجوزدار و در حال اکران بپردازد.
گرفتاری اصلی ما این است که در مملکتی زندگی میکنیم که عدهای از ابتدا تافتهجدابافته هستند. صداوسیما خواستار این است که ما آن را گوش دهیم و ببینیم، پس اگر مردم جِم تیوی و منوتو را تماشا میکنند، از بیکفایتی مدیران داخلی است. همه ترجیح میدهند زندگی خودشان را در تلویزیون ببینند، نه سلطان ترکیه را. خب وقتی نیاز مردم از صداوسیما تأمین نشود، معلوم است فیلمهای آنها پررنگتر میشود. حتی اقتصاد ترکیه هم سود میکند که دوبله میگذارد و چه و چه؛ بنابراین تلویزیون ایران بینندهاش را از دست میدهد. اگر رخشان بنیاعتماد از خط سینمایی ایران خارج است، پس هرکسی که سرش به تنش میارزد هم خارج است.
کارشناسان اقتصادی میگویند سرمایهگذارهای خارجی وقتی به ایران بیایند سردرگم میشوند. در فرهنگ هم همین است؛ درواقع بعد از هشت سال و اتفاقاتی که در دولت قبل افتاد، جوایزی که پس دادید و نامههایی که نوشتید، بازگشت شما به سینما مانند ورود سرمایهگذار خارجی بود؛ انگار فردی را از جای دیگری بیاوری. الان امکان نمایش فیلمتان به هر دلیلی وجود ندارد. باز انگیزه دارید کار تازه شروع کنید؟
بعد از سالیان دراز تصمیم به بازکردن دفتر سینمایی گرفتم که این اتفاق با همراهی عباس گنجوی شکل گرفت تا راحت بتوانیم بنشینیم و صحبت کنیم، بدون آنکه مشکلی پیش بیاید. اسمی هم برای این دفتر درنظر نگرفتیم؛ اسمش شده است دفتر عباس و بهمن. میخواستیم بتوانیم بدون دردسرهای معمول کار کنیم. فیلمنامه تازهای به نام «راز چشمه» دارم که درواقع دو داستان مجزا در کنار هم است. دو خواهر هستند که یکی از آنها را دکترها جواب کردهاند و دارد میمیرد. خواهر بزرگتر بنا بر خواست خواهر کوچکتر او را از بیمارستان بیرون میآورد و به سمت چشمهای میروند که در زادگاه پدرشان است. دیگری داستان جوانی است که از خارج آمده و به گمانش پدر و مادرش هردو فوت کردهاند. برای او رازی را برملا میکنند که مربوط به جدایی پدر و مادرش در سالهای دور است. بعد از طلاق به دلیل اینکه زنان از حقوق بسیاری محروماند، پدر به مادر میگوید دیگر پیدایش نشود و به بچه میگوید مادرش مرده است. این آقا هم به سمت آن چشمه به دنبال مادرش به راه میافتد. فیلمی جادهای است؛ چون ایران جاهای عجیب و زیبایی دارد که میتوان آنها را نشان داد. آن چشمه همان امید است! تصمیم گرفتهام نگاه مستقیمی به جهان اطرافم داشته باشم؛ دو داستان متفاوت که در مسیر روایت بههم برخورد میکنند.
بنابراین باید امیدوار باشیم این فیلم در دفتر «عباس و بهمن» تهیه میشود؟ فیلم قبلیتان هنوز امکان نمایش پیدا نکرده است. بهنظر خودتان در نمایشندادن فیلم تا به امروز چه مقدار اعمال تهیهکننده فیلم دخیل است و به چه میزان مسائل ممیزی باعث این مشکل است ؟ چون هنوز هم رسما مشخص نیست چرا فیلم شما اکران نمیشود.
درست است، مسئله اکراننشدن فیلم به مسائل ممیزی برنمیگردد. اصلاحاتی خواستند و انجام دادیم و آنها چیزهایی نیستند که بخواهد جلو پخش فیلم را بگیرد. نگاهشان مثبت است. مشکلات به تهیهکننده برمیگردد که غیرحرفهای عمل کرده.
ارشاد فهرستی برای تصحیح داد. در کانادا در بیمارستان بستری بودم اما به آقای گنجوی گفتم تغییرات را انجام دهد. حتی مقداری از موسیقی را هم تغییر دادیم. خوشبختانه هر بار که فیلم ساختهام، برای فیلمهایم سرمایهگذار داشته و دارم. حتی پرداختهای عوامل در تکتک فیلمهایم، چه آنها که به تهیهکنندگی خودم بوده چه آنها که فقط کارگردان بودهام، همه بهموقع انجام شده و پرداختها روی روال بوده است. نکته این است که اتفاقا آن عوامل ساده و آدمهای معمولی که در فیلم هستند، بیشتر به پولشان نیاز دارند. معلوم است نمیتوان پول سوپراستار را نداد اما در کنارش آن عوامل شناختهنشده هم هستند که نیاز بیشتری دارند.
همین اواخر سردبیر یکی از مجلات با من تماس گرفت و گفت آقایی که از شهرستان آمده بوده و در فیلم آخر شما فعالیت داشته، هنوز به دستمزدش نرسیده است. من فقط یکروز با آن آقا کار داشتم و با اینکه وظیفه من نبود، بابت یک روز کارش پولی به حسابش پرداخت کردم. بالاخره این فرد نماینده فیلم فرمانآرا در آن شهر است و نباید با این مبالغ نگاههای دیگری را به سمت خودمان بکشیم و غیرحرفهای عمل کنیم. آنهایی که تعهدی در قبال عواملشان نشان نمیدهند، ما و این صنعت را بدنام میکنند. برای همین تصمیم قطعیمان را برای راهانداختن این دفتر گرفتیم. اولین کاری هم که دفتر انجام داده، فیلم مستندی درباره سیمین بهبهانی است به نام «ننهدلاور ما». کار میکس و صداگذاری آن هم تمام شده و آماده است؛ روایت خانم بهبهانی از زبان خودش به مدت صد دقیقه.
برنامهتان این است جدا از کارگردانی، در تولید و تهیه فیلم هم فعالیت کنید؟
بله. الان مسئله اصلی سینما این است که تهیهکنندگان کمی داریم که فیلمنامه را بخوانند، بفهمند، حمایت کنند و حتی اگر کارگردان جوانش بخواهد کاری انجام دهد، بگویند بهصلاحش است یا نیست. من تهیهکننده فیلمهای عباس کیارستمی، بیضایی و دیگران بودهام. اسم من پای آن فیلمها میرفت. کاری به دکوپاژها و... نداشتم اما بعضی از اشتباهات معمول جریان سینمای ایران را نمیگذاشتیم اتفاق بیفتد؛ «کلاغ»، «گزارش»، «ملکوت» و بقیه، تجربههایی هستند که نشان میدهند کار باید حرفهای شروع و تمام و بهموقع عرضه شود؛ نه اینکه چهار سال در تونل زمان بمانیم. اصلا بیاییم پروانه ساخت را برداریم، بالاخره این فیلم باید اکران شود و شما باید نظارت داشته باشید. نه اینکه به علت نداشتن پروانه نمایش کلا جلو پخش فیلمی گرفته شود که تمام مراحل مجوز فیلمنامه و پروانه ساخت را طی کرده است.
زمانی مطرح بود پروانه نشر را هم بردارند؛ بهنحوی که ناشر بعد از ٣٠ سال تجربه ضوابط نشر خودش صلاحیت داشته باشد و بداند چه کتابی باید منتشر شود. اما این تصمیم هم عملی نشد و دوباره کتاب باید در زمان پخش مجوز بگیرد.
بله، مثل سینما. مهری میزنید و هیچ ضمانتی نیست بعد آنکه شما پولت را خرج کردهای. من که نمیخواهم پولهایم را بیهوده خرج کنم، میخواهم فیلمی بسازم که مردم ببینند. «خاک آشنا» هم با حذفیات فراوان دچار همین مشکل شد و دیگر در زمان نمایش حرفش بهروز نبود. وقتی در آن فیلم میگویم نسل شما نکاشته میخواهد درو کند و جواب میگیرم ما درو هم نمیخواهیم بکنیم، درباره ناامیدی بنیادیای صحبت میکنم که درش اعتیاد و... هم است. ٦٥ درصد جامعه ما جوان است، آرزو دارد و میخواهد کار کند. وقتی میبیند یکی با پنج کلاس سواد میلیاردر شده، با خودش میگوید چرا بروم در فلان شرکت کار کنم و حقوقبگیر شوم و درنهایت حداکثر یک میلیون تومان حقوق بگیرم! آن فیلم در آن زمان حرفش این بود که باید دستتان به این خاک برود تا بتوانید این مملکت را بشناسید.
سرعت تحولات در ایران به حدی است که اساسا نمیدانیم داریم با کدام جامعه صحبت میکنیم، کسی به طور معمول حرف دلش را نمیزند. انباشت این محدودیت در طول زمان در درون افراد یا جامعه تبدیل به حالتی میشود که پیشبینیشدنی نیست.
قبول دارم. به این دلیل هم سالهای اولیه بعد از انقلاب نمیتوانستی فیلم بسازی. حوادث و اتفاقات خیلی سریعتر از گرفتن پروانه فیلم و باقی کارها بود. «سایههای بلند باد» را که در ١٣٥٦ ساختم، در آن دوره مجوز نگرفت. بعد از انقلاب، سه روز اکران شد و دوباره عدم نمایش گرفت. واقعا نمیشود با سرعت حوادث پیش رفت.
و در این دوره و زمانه که سرعت تحولات بسیار بیشتر از گذشته است، شما مجددا وارد صنعت سینما شدید؟
صنعت سینما در ایران تعریف اشتباهی دارد. تعریف آن پخشکردن تولید است و تنها سینمایی که صنعت دارد، سینمای آمریکاست. مثلا وقتی «جدایی نادر از سیمین» را به آمریکا میبری، باید به شرکت سونی بدهی و منتظر صورتحسابت باشی. ما که آنجا قدرت پخش نداریم. حتی در همین کشور هم معضل پخش داریم وقتی سر اکران فیلمی که پروانه گرفته مثلا استان کرمان میگوید فیلمهای فلان فرد را پخش نمیکنم، چه ربطی به استان دارد؟ ما غیرصنعتی عمل میکنیم. قوانین سینمای صنعتی را رعایت نمیکنیم.
سال گذشته وقتی مردی برای تمام فصول را در تالار وحدت روی صحنه بردید، خیلیها فکر کردند فضای فعالیت برای فرمانآرا باز شد. اما شما ١٠ سال برای آن پروژه زمان گذاشته بودید و همهچیز آماده شکوفایی بود. یا مستندی از آقای یاحقی هم براساس فیلمهای آرشیو شخصی خودش ساختید که پروسهای بود که ایدهاش از چندین سال پیش با شما بود. بنابراین روحیات شما را میدانم که وقتی میخواهید کاری را انجام دهید مدتها روی آن وقت و انرژی میگذارید، اما این فعالیتها وقتی به منصهظهور میرسد خارج از انتظار مخاطبان است و مورد استقبال قرار میگیرد.
شاید اینطور باشد. ما در این دفتر داریم سه داستان از آقای فصیح را آماده میکنیم که در موقع حیاتشان اجازه دادند ساخته شوند؛ «داستان جاوید»، «زمستان ٦٢» و «باده کهن». هیچکدام در زمان حیاتشان عملی نشد. بعد از فوتشان با اجازه ورثه حقوق تلویزیونی و سینمایی «داستان جاوید» را خریدم که در حال حاضر حق کپیرایتش را دارم. در حال حاضر با گروهی نویسنده، به سرپرستی ماهان حیدری، فعالیت میکنیم تا سریال «داستان جاوید» آماده شود. هدفم این است داستانی قوی مثل «داستان جاوید» با دکور تهران قدیم و بازیگران خوب آماده شود.
اسماعیل فصیح رمانهای پرتیراژ و جذابی مینوشتند که خوانندگان زیادی چاپ چندم کارهایش را هنوز میخرند. با تجربهای که شما در سینمای بینالمللی دارید و با برخی محدودیتهای داخلی که در کشور داریم، آیا این سریال میتواند در شبکههای خارجی پخش شود؟ چهکار کنیم این اتفاق برای فیلمها و مجموعههای استاندارد ایرانی بیفتد؟
خدابیامرز آقای زورلینی که با هم فیلم «صحرای تاتارها» را ساختیم، در اینباره به من گفت باید صمیمانه در درون فیلمت ملی باشی تا بینالمللی شوی . چون فرانسویها، که فیلم خودشان را دارند، چه زمانی جذب فیلم ما میشوند؟ وقتی فیلمی متفاوت، از فرهنگی دیگر را میبینند. اگر «بینوایان» چندین بار ساخته میشود، برای قصه اصیلش است. تمام مردم جهان با آن همذاتپنداری و همدردی میکنند. حتی سریال آمریکایی «فراری» براساس همان داستان است. وقتی این اتفاق بیفتد، میتوان درباره بازار خارجی فکر کرد.
همانطور که الان داریم «بازی تاجوتخت» را تماشا میکنیم. میبینیم در جاهای مختلف دنیا، تلویزیون تولیدات بهتری از سینما میسازد، داستانگوی بهتری است و نوآوری دارد. مثل «خانهای از ورق» که کارگردانهای معروفی آن را ساختهاند. گرچه قبلتر در سینما، تگگویی با دوربین را داشتیم ولی با این سریال، این نوع شیوه بیانی یک نوآوری در تلویزیون به حساب میآید و بر آن تأکید شده تا مخاطب را درگیر شخصیت کند.
یک سال است دارم فکر میکنم در این سریال شخصیت جاوید را تا نوجوانی چه کسی بازی کند. تلاش میکنم آدمهای درجه یکی را پیدا کنم تا مخاطب را جذب کند.
گفتوگو را با تحلیل شرایط این روزها شروع کردیم و آن را با خبر تمام کنیم. آیا فیلم «دلم میخواد» را قبل از به جریانافتادن پروژههای جدیدتان روی پرده خواهیم دید؟
به جایی رسیدم که دیگر دلم نمیخواد! همیشه فکر میکنم آدمها میآیند و میروند و اشتباه میکنند. مسئلهای نیست، پذیرفتهایم. دولت این قدرت را دارد و من فقط دلم میخواهد از این آقا، که پروانه تهیهکنندگی دارد، بپرسند این اعمال یعنی چی؛ تا این را نپرسند، نمیتوانم چیزی بگویم.
منبع: شرق