پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) : در اوت 1914 ميلادي، ناقوسهاي ممالك اروپا به نشانه آغاز جنگ بهصدا درآمد و بايد ديگر بار، در پايان جنگ نواخته ميشد؛ ليكن از ژنرالهاي بزرگ جنگ چون هيندنبورگ و ژوفر، گراندوك نيكلا تا سربازان عادي، گمان ميكردند، در بدترين شكل سه تا پنج ماه ديگر در خانههايشان خواهند بود، اما 4 سال و 15 ميليون كشته در انتظار بود. بههمينسان هنگام هجوم ارتشِ بعث بهشكل وسيع و قطعي در 31 شهريور 59، چه مهاجم و چه آن مردانِ شريف مدافع كمتر باور به 8ساله شدن جنگ داشتند؛ اما در اين بين رخدادهاي عجيبي بهميان آمد،نخبگاني از اين سرزمين برخاستند كه يا چونان سردار شهيد حسن باقري، با پشتكار و نبوغ و خرد خويش، پايان جنگ را خلاف تصوراتِ مهاجم كردند يا همچون سردار رشيد و فرمانده گرامي؛ حسين همداني، نه تنها تمامي 8 ساله جنگ كه تا آن لحظة ناب رجعتش در پنجشنبه گذشته 35 سال در حال دفاع از ميهن و اصول خويش بودند، جنگي كه 27 سال از پايانش ميگذشت براي سرداراني مانند همداني گرانقدر به تحقيق تا همين لحظه ادامه داشت.
اول بار وي را پنجسال قبل، ديدم؛ پيش از ديدار، شيفته وي شدم، چرا كه نگاه ژرف و سرشار از تعمق او درخصوص جنگ برايم ارجمند بود، بهويژه آنكه وي با درك و بينش نكته سنجانهاي از شهيد بزرگوار حسن باقري بهعنوان (نخبة جنگ ما) نام برد.
سردار همداني كه رنگ پيري بر رخ جوانش نشسته بود اما بر جان و روحش هرگز، سالهاي متمادي، همرزم محمود شهبازي، محسن وزوائي، كاظم رستگار، محمد ابراهيم همت و احمد متوسليان بود، شهيداني كه بحق هر يك در تحقق آرمانهاي اين سرزمين، از ارتفاعاتِ بازي دراز تا جلگه خوزستان و از قلة شمشير تا خرمشهر، نقشي به اندازة يك سپاه داشتند. در ارديبهشت61، شناساييهاي سردار همداني در كنار سردار شهيد شهبازي، چنان دقيق و ميليمتري در غرب كارون انجام شد كه به محض رؤيتِ شهيد باقري كه در شرقِ كارون منتظرشان بود، با دست اشاره ميكنند كه دستشان (شهيد شهبازي) به جاده آسفالت اهواز ـ خرمشهر خورد! موضوعي كه تأكيد ويژة شهيد باقري روي آن بود و سردار شهيد همداني نقل ميكردند كه شب پيش از واپسين شناسايي، پاي تمام ما تاول و خونابه بود يك شب از حسن مهلت خواستيم و ايشان خود با يك سوزن، تاولهاي ما را تخليه و پانسمان كرد و گفت: امشب برويد! رفتيم و خدا را شكر لحظهاي كه حسن آقا گفت اين يعني خرمشهر آزاد ميشود (شناسايي دقيق تا جاده آسفالت) همداني، از همان روزها تا سه دهه بعد، بهراستي كمترين آسايش و استراحت را بر خويش روا نداشت. جنگي كه در سال 67 و حتي براي برخي ابداً وجود نداشت، براي اين سردار رشيد و اهل تفكر پايان نپذيرفت. چه سپاه محمدرسولالله(ص) تهران و چه در قلب سرزمينهاي شام. پرسشي كه همواره ذهن آدمي را بهخود مشغول ميدارد كه بحق چه كسي از يك مرد بيش از پنجاه ساله و با بيش از سه دهه رزم در خط مقدم و نه اندكي عقبتر، انتظارِ دفاع و حماسه در سرزميني ديگر دارد؟ چه كسي جز خود او. اميدوارم شهادتي كه استحقاقِ نوع نگاه و عمل مردي چون تو بود، هماره متبركت.
آنچه گفته شد، تنها موجزي بود به ياد تو انسان شريف و صرفنظر از همه آنچه در ساليان حيات بر تو رفت.
شايد و چه بسا بيترديد، در جهانِ معنا و ازّليت، جايي در غرب كارون، حسن باقري، محمد ابراهيم همت، محمود شهبازي، مَحسن وزوائي، كاظم رستگار، عباس كريمي، رضا دستواره و همه رفقايِ متجلي در تاريخ رهايي اين سرزمين منتظرت بودند؛ و گفتند: اينم حسين آقايِ ما!
*عماد فرحنيا