arrow-right-square Created with Sketch Beta.
کد خبر: ۲۳۰۸۱۴
تاریخ انتشار: ۲۲ : ۱۳ - ۲۵ مهر ۱۳۹۴

چرا زندگی سنتی فروپاشید؟

پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) :

بیژن عبدالکریمی استاد فلسفه است، کتاب‌هایی چون «‌هایدگر و استعلا: شرحی بر تفسیر هایدگر از کانت»، «ما و جهان نیچه‌ای» و «شریعتی و تفکر آینده ما» از وی منتشر شده است، سخنرانی این استاد فلسفه با موضوع «مطهری و عدم درک سوبژکتیویسم جدید» بهانه‌ای برای گفت‌وگوی خبرگزاری بین‌المللی قرآن (ایکنا)، در خصوص وضعیت تفسیر «متون مقدس» و وضعیت سنت تاریخی «عبری-یهودی» شد که ادیان ابراهیمی به آن تعلق دارد، آن‌چه حاصل شد گفت‌وگویی عمیق و پردامنه بود.
 
در پی متن کامل این‌گفت‌وگو را می‌خوانید:
 
آقای دکتر، شما در آثارتان بارها از سنتی به نام «سنت عبری‌ ـ ـیهودی» نام برده، سه دین بزرگ یهودیت، مسیحیت و اسلام را حاصل این سنت تاریخی برشمرده‌اید. آیا می‌توان اساساً از پارادایم یا سنت واحدی به نام «سنت عبری-یهودی» سخن گفت، در حالی که ما ادیانی گوناگون و گرایش‌های مختلفی در سنت‌ دینی داریم؟
 
هر سنت تاریخی را با دو نگاه و از دو زاویه و به دو اعتبار گوناگون می‌توان مورد بررسی قرار دارد: از یکسو به اعتبار تکثر، گسست و افتراق و از سوی دیگر به اعتبار وحدت، اتصال و یگانگی. برای مثال با دو چشم می‌توانیم به سنت تاریخی متافیزیک یونانی نظر کنیم. از یکسو به این اعتبار می‌توانیم به سنت متافیزیک یونانی بنگریم که در این سنت چهره‌ها،  فلسفه‌ها، اندیشه‌ها، نحله‌ها، مکاتب، امکانات و نظام‌های گوناگون و دوره‌های متفاوت تاریخی هم‌چون افلاطون، ارسطو، توماس آکوئیناس، دکارت، کانت، هگل، ویتگنشتاین، آمپریسم، راسیونالیسم، ایده‌آلیسم، رئالیسم، پوزیتیویسم، فلسفه‌های تحلیلی، فلسفه‌های قارّهای، حلقه وین، مکتب فرانکفورت؛ هرمنوتیسم، پست مدرنیسم، فلسفه باستان، فلسفه قرون وسطی، فلسفه جدید، و... وجود دارند، اما از سوی دیگر به همین سنت متافیزیک یونانی می‌توانیم به اعتبار وحدت و یگانگی‌اش بنگریم یعنی ببینیم که در همه فیلسوفان و شخصیت‌های بزرگ تاریخ فلسفه و در همه نحله‌ها، مکاتب، فلسفه‌ها و دوران‌ها‌ی گوناگون تاریخی‌اش چه عناصر مشترکی وجود دارند که همه آن‌ها‌ را جزیی از تاریخ فلسفه و سنت متافیزیک قرار می‌دهد. اگر در میان عناصر متکثر، متفاوت و گوناگون و در همه ادوار یک سنت تاریخی اوصاف و عناصر مشترکی وجود نداشت، ما نمی‌توانستیم آن‌ها‌ را به منزله یک سنت واحد درک کنیم. برای مثال، درست است که در اندیشه‌های فارابی، ابن سینا، شیخ اشراق، میرداماد و ملاصدرا تفاوت‌هایی وجود دارد، لیکن در همه آن‌ها‌ عناصر و مؤلفه‌های مشترکی وجود دارد که سبب ظهور یک سنت تاریخی واحد و یگان‌ها‌ی می‌گردد که معمولاً از آن به سنت فلسفه اسلامی یاد می‌شود، سنتی که با دیگر سنت‌های یونانی، مسیحی و غیره، علی رغم وجود وجوه مشترک، تمایزاتی نیز دارد.
 
بنابراین، سنت عبری-یهودی راــ که سه دین بزرگ یهودیت، مسیحیت و اسلام در آن به منصه ظهور رسیده است، به این اعتبار که در هر سه دین مذکور عناصر و ویژگی‌های مشترک وجود دارند و اساساً این عناصر مشترک حاصل همین حقیقت است که آنان به سنت واحدی تعلق دارند و در بستر سنت تاریخی خاصی شکل گرفته‌اند می‌توان و باید به منزله یک سنت تاریخی واحد تلقی کرد، و این امر منافاتی با تمایزات موجود میان ادیان یهودیت، مسیحیت و اسلام ندارد. به هر تقدیر، نباید فراموش کرد که میان سه دین نامبرده، مبانی وجودشناختی، معرفت‌شناختی، انسان‌شناختی و روش‌شناختی کاملاً واحد و مشترکی وجود دارد که سنت دربرگیرنده آن‌ها‌، یعنی سنت عبری-یهودی را از دیگر سنت‌های تاریخی هندی، یونانی، خاور دور و غیره متمایز می‌سازد.
 
آیا تفسیرهای جدیدی که از قرآن در ده‌های اخیر صورت گرفته اند می‌توانند پاسخگوی نیازهای ما باشند؟
باید توجه داشت تفسیرهای قرآن، چه تفسیرهای گذشتگان مانند «تفسیر مجمع البیان»، «تفسیر کشّاف» یا «تفسیر کشف الاسرار» و چه تفسیرهایی که در دهه‌های اخیر صورت گرفته‌اند، همچون «تفسیرالمیزان» و «تفسیر تسنیم»  یا «تفسیر نمونه»، جملگی در زیست‌جهان سنت و بر اساس مفروضات اساسی‌ای صورت گرفته‌اند که در عالَم سنت و در سنت عبری-یهودی وجود داشته است. اما امروز و در روزگار ما که عقلانیت مدرن سیطره پیدا کرده، بسیاری از آن مفروضات به خصوص بر اساس بسط سوبژکتیویسم متافیزیکی و سیطره سوبژکتیویسم جدید، مورد پرسش و تردید قرار گرفته است.
 
حال مسأله این است که در تفاسیر سنتی، «کتب مقدس» به منزله «متون آسمانی» و «متون الهی» تلقی می‌شود و این مفروض بزرگ همه تفاسیر سنتی بوده است، اما عقلانیت جدید اساساً امکان نیل به امر قدسی و کلام الهی را منتفی دانسته است، لذا کتاب‌های آسمانی کتاب‌های زمینی تلقی می‌شوند، به این معنا که این‌ متون دیگر به منزله «کلام خداوند» نگریسته نمی‌شود، بلکه محصولی از شرایط زیستی، تربیتی، قومی، نژادی، جغرافیایی و تاریخی‌اند. برای مثال گفته می‌شود انجیل کلام خداوند نیست، بلکه کلام مسیح است و یا قرآن حاصل ویژگی‌های ذهنی نبی است و از آسمان نیامده است. این گفته‎ها منجر به تلقی فرهنگی از متون مقدس گردیده است، یعنی تلقی متون مقدس به منزله اثری فرهنگی و نه متنی حاصل کلام و اراده الهی.
 
اگر متفکری در روزگار ما از متون مقدس و تفسیر آن‌ها‌ صحب کند، باید از پیش امکان گسست از سوبژکتیویسم و امکان ارتباط با عالم قدس (ساحت الوهیت) را اثبات کند و نشان دهد که این امر یعنی برقراری ارتباط با ندای آسمان و خداوند برای بشر امکان‌پذیر است.
 
لذا تا زمانی که ما قدسی بودن متن مقدس را به لحاظ متافیزیکی، فکری و فلسفی اثبات نکنیم برای کسی که، همچون جوانان ما، در زیست‌جهان مدرن زندگی می‌کند، قدسی بودن متون مقدس مورد تردید و پرسش است. به همین دلیل، بسیاری از بحث‌های تفسیری که در حال و هوای عالَم سنت صورت می‌گیرند، از آنجا که قدسی بودن متون مقدس را پیشاپیش و به نحو تأمل‌ناشده‌ای مفروض می‌گیرند، برای مخاطبی که در فضای ذهنی عالم جدید می‌اندیشد، از اساس محل تردید و انکار است و بحث‌های تفسیری به بحث‌های فرهنگی، و متون مقدس صرفاً به آثاری فرهنگی، یعنی بشری و غیرالهی، تبدیل می‌شوند. نتیجه این روند این است که کتب مقدس به حاشیه رانده شده و نخواهند توانست نقشی اساسی و تعیین‌کننده در زندگی کنونی و حیات معاصر ما ایفا کنند.
 
جایگاه «تقدس» در زیست‌جهان سنتی چه بود و به چه منجر می‌شد؟ یا دین در حیات سنتی چه جایگاهی داشت و تأثیرش بر دیگر امور فرهنگی و تمدنی چه بود که امروزه در زیست‌جهان مدرن شاهد بی‌تأثیر شدن و قطع ارتباط آن با دیگر بخش‌های فرهنگ و تمدن هستیم؟
لازمه پاسخگویی به این پرسش نگاهی اجمالی به تاریخ چندهزارساله پیش از ظهور مدرنیته و نیز تاریخ خود دوران مدرن است. زیست‌جهان «عالَم سنت» و به صورت مشخص «عالَم شرق»، در معنایی بسیار کلی و در معنای «عالَم غیرمتافیزیکی یونانی» که به مدرنیته منجر شده است از مبانی انتولوژیک، اپیستمولوژیک و آنتروپولوژیک خاص خودش برخوردار بود.
 
در عالم سنت و در عالم شرقی واقعیت بنیادین «عالم الوهیت/ ساحت قدس» است و تمام مقوّمات فکری و فرهنگی با این نوع انتولوژی، یعنی با آن نوع وجود‌شناسی که ساحت الوهیت را واقعیت اصیل و بنیادین جهان می‌داند، مرتبط است. اساساً در وجودشناسی عالَم سنت و عالَم شرقی جهان دارای مراتب گوناگونی است که با تعابیر مختلف عالم بالا و عالم پایین، عالم لاهوت و عالم ناسوت، عالم غیب و عالم شهادت،  عالم مجرد و عالم ماده، عالم ماورالطبیعه و عالم طبیعت، عالم معقول و عالم محسوس و... از آن‌ها‌ یاد می‌‍شود. این نحوه از وجودشناسی کاملاً در تقابل با وجودشناسی دوران مدرن است که در آن جهان صرفاً دارای یک مرتبه وجودشناختی است و جهان آن چنان که عقلانیت دکارت، گالیله ای، نیوتنی برای ما تصویر می‌کند، صرفاً سیستم بسته‌ای از ماده و حرکت است. در وجودشناسی سنتی و شرقی این عالم بالا، عالم غیب یا ساحت الوهیت است که اصالت دارد و جهان محسوس، یا عالم واقع و طبیعت در واقع سایه‌ای از ساحت الوهیت است. در این تلقی جهان کیهانی یا عالم محسوس نیستی یا به تعبیر مولانا «عدمی هستی‌نما» است.
 
به تعبیر ساده‌تر، هستی واقعی و اصیل از آن ساحت الوهیت است و کل جهان کیهانی صرفاً جلوه و سایهای از ساحت قدس/ الوهیت است. اما در دنیای جدید، به تبع سنت یونانی، این کاسموس یا جهان کیهانی است که اصل است و اصالت دارد. به تبع همین وجودشناسی است که در  جهان‌شناسی جدید و در عالم جدید این علم تجربی است که این همه اصالت و اهمیت می‌یابد و بر اساس همین نگرش علمی جهان محور و موجودمحور است که گاه رویکرد ماتریالیستیک به جهان وجود داشته، ساحت الوهیت/ قدس کاملاً انکار می‌‍شود یا نسبت بدان نوعی بی تفاوتی وجود داشته، وجود و عدم این ساحت چندان محلی از اعراب در زندگی آدمیان ندارد.
 
لذا «متن مقدس» در جهان سنت و در زیست‌جهان گذشتگان بود که کاملاً معنا و جایگاهی اثرگذار داشت. اما در جهان و زیست‌جهان مدرن مبانی تفکر، فرهنگ و تمدن کاملاً دگرگون شده است. چون در این جهان امر قدسی چندان مورد التفات نیست، لذا متون منسوب به ساحت قدس نیز نمی‌توانند چندان مورد اعتنا باشند و اساساً قدسی بودن این متون از اصل مورد انکار قرار می‌گیرند. به همین دلیل است که معتقدم ما نیازمند تفسیر و تبیین جدیدی از مبانی متون مقدس هستیم تا بتوانیم در وهله نخست مبانی «قدسیت متون مقدس» را با زبان دیگری بیان و آشکار کنیم؛ در غیر این صورت، متون مقدس دیگر نخواهند توانست نقش چندانی در زندگی انسان‌ها‌ی عصر کنونی ایفا کنند و این متون به مقوله‌ای فرهنگی و متعلق به گذشته و بیاثر در جهان کنونی تبدیل خواهند شد. درست همانگونه که فرضاً مراسم «چهارشنبه سوری»ــ که در دوره ایران باستان قبل از اسلام مراسمی آیینی بود و به منظور تطهیر و تهذیب نفس برگزار می‌شد و نقشی در تحولات روحی و باطنی معتقدان به آیین زرتشت ایفا می‌کرد، لیکن در روزگار ما به مقوله‌ای فرهنگی تبدیل شده است وــ در زندگی ما هیچ کارکرد اصیلی ندارد، به همین ترتیب، اعتقاد یا عدم اعتقاد به متون مقدس، به منزله متون الهی در زندگی شخصی بسیاری از افراد روی کره زمین، از جمله مسلمانان نقش اصیلی بازی نمی‌کند. به حاشیه رانده شدن کتب مقدس ابتدا در کشورهای غربی اتفاق افتاد و این روند در کشورهای به اصطلاح اسلامی نیز از دو قرن پیش شروع شده، با سرعت در حال گسترش است.
 
اگر بپذیریم تفکر آینده ما در استمرار سنت تاریخی ما خواهد بود، آیا نمیتوان امیدوار بود که در آینده بتوانیم میان مدرنیته با تفکر دینی و اعتقاد به کتب مقدس نوعی سازگاری ایجاد کنیم؟ آیا مگر ظهور یک چنین سازگاری میان نظام‌های معرفتی گوناگون همان اتفاقی نبود که در دوران طلایی تمدن اسلامی و با فلسفه اسلامی روی داد و پلی بین شرق و غرب، یعنی فلسفه یونانی و ایمان دینی و به تعبیر شما وحدتی میان سنت متافیزیک یونانی و سنت دینی عبری شکل گرفت؟
در پرسش شما چند موضوع قابل بحث وجود دارد. اولاً، درست است که آینده با گذشته و حال نسبت دارد و «تفکر آینده» و «آینده تفکر» ما نمی‌تواند منقطع از گذشته و سنت تاریخی ما باشد، لیکن نکته اینجاست که با ظهور مدرنیته انقطاع و گسست ژرفی میان جوامع مسلمان با سنت تاریخی خودشان شکل گرفته است و بسیاری از تلاش‌هانیز برای پر کردن شکاف حاصله عقیم مانده است و این شکاف روز به روز نیز عمیق‌تر شده، سیطره زیست‌جهان مدرن بر عالم سنت بیشتر و بیشتر می شود. لذا اگر ما با سنت تاریخی خود ارتباطی زنده و پویا داشتیم که امروز با یک چنین بحران‌ها‌یی مواجه نبودیم. به زبان دیگر، یکی از دلایل بحران کنونی ما این است که ما بی‌تاریخ شده‌ایم، یعنی ارتباط خود را با سنت تاریخی خویش عمیقاً از دست دادهایم، و در همان حال به یک انسان و جامعه مدرن نیز تبدیل نشدهایم. به همین دلیل «بی‌خانمان»ایم و این بی‌خانمانی مهمترین وصف بسیاری از جوامع از جمله جوامع به اصطلاح مسلمان است.
 
اما در بیان این امر نیز که مسلمانان توانستند به نظام معرفتی وحدت بخشی میان عقل و ایمان، یا فلسفه و وحی، یا به تعبیری میان سنت متافیزیک یونانی و سنت عبری یهودی دست یابند، باید کمی دقت کرد و در خصوص اندیشه درباره آن باید از خود صبر و حوصله نشان داد. در صدر تاریخ اسلام و از نیمه دوم قرن دوم هجری که نهضت ترجمه در عالم اسلام آغاز شد و مسلمانان با یونانیان روبرو شدند، آنان، همانند مسیحیان در عالم مسیحیت، ابتدا در برابر متافیزیک یونانی مقاومت کردند. اما نه مسیحیان و نه مسلمانان نتوانستند یونان و فرهنگ یونانی را نادیده بگیرند، درست همان گونه که در دوره جدید نتوانستیم غرب و مدرنیته را نادیده بگیریم. سپس، هم مسیحیان و هم مسلمانان، هر یک در صدر تاریخ خویش، کوشیدند تا با متافیزیک یونانی کنار آیند. آن‌ها‌ هر یک ابتدا به سراغ افلاطون رفتند، زیرا در فلسفه او برخی از مهم‌ترین عناصر تفکر شرقی و شور و جذبه‌های دینی، مثل اصالت بخشیدن به عالم فرامحسوس (عالم مُثُل) و نیز تکیه بر سیر و سلوک درونی و باطنی برای رسیدن به حقیقت به سهولت یافت می‌شد. اما با ورود فلسفه و نگرش ارسطویی هم به عالم مسیحی و هم به عالم اسلام رفته، رفته تفکر متافیزیکی یونانی بر تفکر دینی غلبه یافت و فرهنگ دینی به شدت متافیزیک زده و لذا سکولاریزه شد. این روند هم در عالم مسیحیت و هم در عالم اسلام لیکن با سرعت، شدّت و حدّت متفاوتی روی داد. لذا این ادعا که  فلسفه اسلامی توانست تعارضات میان دو سنت متافیزیک یونانی و سنت عبری یهودی را حل کند کاملاً قابل بحث و حتی قابل مناقشه است.
 
البته می‌توان پذیرفت که «فلسفه به اصطلاح اسلامی» نحوه‌ای از تحقق متافیزیک یونانی در عالم اسلام است، و عقلانیت یونانی در جهان اسلام به گونه ای تحقق تاریخی یافت که با دیگر سنت‌های فلسفی، مثل خود سنت متافیزیک یونانی یا با سرنوشت فلسفه در عالم مسیحیت تفاوت هایی دارد، و می‌توان پارهای از ویژگی‌ها را برای فلسفه به اصطلاح اسلامی برشمرد، لیکن در این که سنت فلسفه به اصطلاح اسلامی تعارض میان عقل و وحی یا تعارض میان دو سنت متافیزیک یونانی و سنت ادیان عبری-یهودی را حل کرده باشد، تردیدهای جدی دارم. اگر ما توانسته بودیم بر آن تعارض غلبه یابیم امروز در مواجهه با تمدن جدید غرب با بحرآن‌ها‌ی کنونی‌مان مواجه نبودیم.
 
برخی از جوامع اسلامی در آسیای شرقی یا ترکیه به نوعی توانسته‌اند فرهنگی به نظر سازگار با مدرنیته و با محتوای تفکر اسلامی داشته باشند. آیا این جوامع را می‌توان تحقق نوعی تمدن جدید اسلامی دانست؟
به هیچ وجه باور ندارم کشورهایی چون مالزی و ترکیه توانسته باشند به فرهنگی سازگار میان اسلام و مدرنیته دست یافته باشند یا توانسته باشند به تحقق نوعی تمدن نوین اسلامی مبادرت ورزیده باشند. البته این نفی به معنی اثبات خود ما نیست. به اعتقاد این جانب، کل جهان اسلام در حال مضمحل شدن در مدرنیته و منحل شدن در تمدن جدید غربی است. از آنجا که کشورهایی چون مالزی و ترکیه انحلال‌شان در مدرنیته بیشتر بوده است، توانسته‌اند اقتصاد و مناسبات‌شان را با جهان بهتر از دیگر جوامع مسلمان سامان بخشند، اما هویت اسلامی خود را نیز به همان اندازه از دست داده‌اند و عقل مدرن در جوامع آن‌ها‌ بیشتر سیطره پیدا کرده و‌ غربی‌تر شده‌اند. اما این سخن به هیچ وجه بدان معنا نیست که دیگر کشورهای به اصطلاح مسلمان، از جمله جامعه خود ما، از آن‌ها‌ ‌اسلامی‌ترند. جوامعی چون مالزی و ترکیه با جهان مدرن کنار آمدند و تا حدودی به اقتصادشان سامان بخشیدند، لیکن جوامعی چون ما ناآگاهانه و نامتأملانه، همچون پر کاهی در میان طوفانی از تحولات و استحاله ها در دل عقلانیت جدید مضمحل ‌می‌‍شویم، بی آن که توانسته باشیم حتی به معیشت و اقتصادمان سروسامانی بخشیم. جوامعی همچون جامعه ما، برخلاف مالزی و ترکیه، هم از توسعه اقتصادی محروم مانده ایم و در همان حال هویت اسلامی خود را نیز روز به روز بیشتر از دست می‌دهیم.
 
در یک چنین شرایطی است که قرآن، متون و میراث دینی به اموری فرهنگی، نمایشی و غیراصیل تبدیل شده‌اند و به هیچ وجه نمی‌توانند همچون گذشته در جان‌ها‌ تفکر، خودآگاهی و گرما بیافرینند. علی‌رغم آن که ما در ظاهر تأکید زیادی بر اقدامات قرآنی داریم و نهادهای قرآنی بسیاری تأسیس کرده‌ایم، هیچگونه تغییر و تأثیر واقعی و حقیقی در زندگی افراد جامعه ایجاد نشده است و ایجاد نخواهد شد و زندگی مردم روز به روز بیشتر در جهت انحلال و انجذاب در مدرنیته غربی، که در روزگار ما به امری جهانی تبدیل شده است، طی طریق می‌کند.
 
آقای دکتر! آیا به نظر شما سنن گوناگون تاریخی مثل سنت عقلانیت متافیزیکی یونانی یا سنت ادیان عبری ـ یهودی نوعی جواهر نامکشوف‌اند، یعنی از نوعی ذوات ازلی، ابدی، الهی، ثابت و لایتغیر برخوردارند یا برعکس، آن‌ها‌ اموری تغییرپذیرند؟ با توجه به شناختی که از نگرش تاریخی‌تان به مسائل دارم، تصور میکنم شما با ذات گرایی در خصوص سنن گوناگون تاریخی مخالف باشید. آیا در این صورت و بر اساس تفکر تاریخی خود شما نمی‌توان شرایط اجتماعی و تاریخی شکل گیری سنن تاریخی را کشف کرد و از این طریق بر آن‌ها‌ اثر گذاشت؟
پرسش شما حاوی دو سؤال است. سؤال نخست این است: آیا هر یک از سنن نظری تاریخی ذاتی ثابت و لایتغیر دارند؟ پاسخ این است که نه، به هیچ وجه. سنن گوناگون تاریخی کاملاً تغییر می کنند. سنت‌های گوناگون با یکدیگر داد و ستد داشته، بر هم اثر می‌گذارند و از هم اثر می‌‎پذیرند. همان گونه که تاریخ نشان می دهد سنت تاریخی یونانی و اندیشه های فیثاغوریان و افلاطون تحت تأثیر فرهنگ شرقی بوده است، از سوی دیگر سنت دینی عبری-یهودی در عالم مسیحیت و عالم اسلام با فلسفه و عقلانیت یونانی آمیخته می گردد. همچنین حضور اندیشه‌های زرتشتی و مانوی در عالم مسیحیت و در نزد متفکری چون آگوستین مسیحی دیده می‌شود. حضور سنت عرفانی هندیـایرانی و نیز اندیشه‌های گنوسی هم در عالم اسلامی و هم در عالم مسیحیت نیز کاملاً آشکار است. در روزگار جدید نیز مدرنیته غربی با تمام فرهنگ‌ها و سنن تاریخی آمیخته و ترکیب شده است. بنابراین، سنن و فرهنگ‌های گوناگون همواره با هم می‌آمیزند. با این وصف، هر یک از سنن تاریخی را به اعتبار وحدت و یگانگی شان می توان به منزله یک سنت واحد تلقی کرد. اما این وحدت نه حاصل برخورداری از یک ذات لایتغیر، بلکه از نوع شباهت های خانوادگی ویتگنشتاینی است.
 
اما بخش دوم پرسش شما این بود که آیا نمی توان شرایط اجتماعی و تاریخی شکل گیری سنن تاریخی را کشف کرد و از این طریق بر آن‌ها‌ اثر گذاشت؟
این که براستی سنت‌های تاریخی چگونه شکل گرفته‌اند و چرا سنت‌های تاریخی با هم متفاوت‌اند و چرا سنت و فرهنگ هندی ایرانی با سنت عبری-یهودی، و این دو با سنت نظری چینی و خاور دور یا با سنت متافیزیک یونانی متفاوت‌اند، یا این که چرا متافیزیک و عقلانیت یونانی در شرق ظهور نیافت و همه ادیان بزرگ تاریخ بشری تنها در شرق پیدا شده‌اند یا چرا علم و تکنولوژی جدید صرفاً در دل سنت متافیزیک یونانی ظهور یافت، پرسش های بسیار ژرفی هستند که پاسخ دادن به آن‌ها‌ ساده نیست و ما نمی‌توانیم رویدادگی تاریخی و ظهور سنن و تمدن‌های گوناگون را واسازی کرده، ظهور یا اثرگذاری بر آن‌ها‌ را تبدیل به یک طرح و برنامه کنیم و بگوییم اگر این عوامل دست به دست هم داده اند و یک چنین سنن وتمدن‌هایی ظهور یافته اند، حال ما می‌توانیم با دخالت دادن این عوامل، بر آن‌ها‌ تأثیر بگذاریم. ما صرفاً می‌توانیم مطالعات پسینی و تاریخی درباره تاریخ و رویداد‌های تاریخی و نحوه ظهور، گسترش و بسط این فرهنگ و تمدن‌ها داشته باشیم. اما هرگز نمی‌توانیم ظهور امکانات گوناگون تاریخی و ظهور سنن و تمدن‌های جدید را بر اساس طرح‌ها، تصمیمات و برنامه ریزی های خویش متحقق سازیم. ما می‌توانیم برای پاسخ دادن به این گونه پرسش‌ها تلاش‌های نظریه‌ای را صورت دهیم، اما نمی‌توانیم به پاسخهایی قطعی و کامل دست یابیم، چرا که در رویدادگی های تاریخی همواره عنصری ناشناخته و ناشناختنی وجود دارد که نمی‌توانیم بر آن چیره شویم.
 
آیا امروز نمی‌توانیم از سنت جدیدی غیرغربی صحبت کنیم که به نوعی تلفیقی از سنت‌های متفاوت، از جمله سنت دینی عبرانی و ادیانی چون اسلام باشد؟
پرسش شما در خصوص آینده تفکر بشری است و این که آیا ممکن است در سنت تفکر و تمدن آینده، ادیان ابراهیمی، از جمله اسلام نقشی زنده تر و نیرومندتر داشته باشند؟ در خصوص این که تفکر و فرهنگ آینده بشری چگونه خواهد بود، هیچ کس نمی‌تواند با قطعیت و یقین سخن بگوید و آینده بشریت را پیش‌بینی کند و تاریخ بشر همواره آبستن امکانات گوناگون بوده است و خواهد بود. این فلسفه‌های تاریخ خام قرون 18 و 19 بودند که سودای پیش‌بینی تاریخ را داشتند و از قضا همه پیش‌بینی‌های‌شان نیز اشتباه از آب درآمد. این که بشر خواهان پیشبینی آینده تاریخ است حاصل «اراده معطوف به قدرت» اوست. اما تاریخ امری چیره ناپذیر و همواره دارای امکانات تعین ناپذیر است. با این وصف، همان گونه که زمان حال (یعنی نحوه مواجهه ما با جهان و موجودات) با گذشته (یعنی سنت و میراث) و آینده (یعنی طرح‌ها، بیم‌ها، امیدها و آرزوها) نسبت دارد، بی‌تردید آینده نیز با گذشته و حال نسبت دارد. آینده اموری نیست که در انقطاع از حال و گذشته باشد. آینده در خلأ شکل نمی گیرد و با امکانات کنونی تفکر، فرهنگ، و تمدن ارتباط دارد. لذا، علیرغم این که آینده امری تعینناپذیر و پیش-بینی ناپذیر است.  
 
لیکن ما می‌توانیم بر اساس روند کنونی فرهنگ و تمدن در خصوص پارهای از نشانههای آینده بیندیشیم. لذا به اعتقاد بنده تفکر آینده و آینده تفکر بشری از پارهای اوصاف برخوردار است. یکی از شاخصه‌های تفکر آینده بشری وصف «غیرتئولوژیک» بودن آن است. تفکر آینده بشر تئولوژیک نخواهد بود، یعنی دیگر متفکران در ساحت تفکر، میان خود تقسیم‌بندی‌هایی مانند یهودی، مسیحی، مسلمان، بودایی، شیعی، سنی و غیره نخواهند داشت، هر چند ممکن است در میان عوام از این گونه تقسیم-بندی ها وجود داشته باشد یا در ساحت سیاست از این گونه تقسیم‌بندی های تئولوژیک بهره‌برداری‌های سیاسی و ایدئولوژیک شود، لیکن دیگر این برچسب‌های تئولوژیک از مؤلفه‌های هویت بخش افراد جامعه نخواهند بود. لذا تفکر آینده بشری جهانی‌تر و غیرتئولوژیک تر خواهد بود. همچنین، نظام های گوناگون تئولوژیک سیستم های نظری قومی، قبیله‌ای، جغرافیایی و... در یک کلمه تاریخی هستند. در نتیجه، آنان به امر معنوی و متعلَّق اصلی تفکر دینی و تفکر معنوی، که حقیقتی قدسی و فراتاریخی است، به شدت وصفی بومی، فرهنگی و تاریخی می‌بخشند. اما به اعتقاد راسخ بنده، اگر در تفکر آینده بشر مؤلفه‌های دینی و معنوی ظهور یابد، این مؤلفه از سنخ امور قومی، قبیله ای، نژادی و تئولوژیک نخواهد بود. به زبان ساده‌تر، متعلَّق اصلی این معنویت حقیقتی فراتاریخی خواهد بود.
 
تفکر آینده در فراسوی مرزهای تفکر اروپامحور کنونی که مبتنی بر منطق شرق‌شناسی (در معنای خاص مورد نظر ادوارد سعید) است، و نیز در فراسوی اندیشه های شرقشناسی وارونه ضدغربی، آن چنان که در میان بنیادگرایان دیده می‌شود، خواهد بود. در تفکر آینده شاهد مواجه‌های غیرایدئولوژیک، غیرتئولوژیک و پدیدارشناسانه‌تری با همه سنن تاریخی بشر، یعنی هم با خود تمدن غرب و هم با همه سنن و میراث شرق خواهیم بود.
 
اما در پاسخ به این پرسش که آیا ممکن است در سنت فکری و تمدن آینده، ادیان ابراهیمی به طور کلی و اسلام به طور خاص نقشی زنده‌تر و نیرومندتر داشته باشند، پاسخ بنده چنین است: هم آری و هم نه. آری، به این دلیل که اسلام یکی از سه دین بزرگ سنت عبری-یهودی و بسیار اثرگذار در تاریخ بشر بوده است.  سنت عبری، تاریخی حداقل سه‌هزارساله دارد. این سنت بخش بزرگی از میراث بشری است که تاکنون نیز در جهان و حیات بشر بسیار نقش‌آفرین بوده و خواهد بود. چون آینده از گذشته و حال منفک و جدا نیست، پس بی‌تردید میراث تاریخی بشر بر حال و آینده ما اثرگذار خواهد بود. اما با این وصف، از یکسو تحولات تاریخی و دگردیسی‌هایی را که در جهان و در مسیر فرهنگ و تمدن بشر به واسطه سیطره عالم مدرن و پسامدرن صورت گرفته است، نمی‎‌توان نادیده گرفت؛ از سوی دیگر، مسأله نه در خصوص «صرف اثرگذاری» سنن گذشته و میراث بشری از جمله سنت عبری بلکه بر سر «نحوه اثرگذاری» آن‌ها‌ بر روند تفکر و حیات کنونی بشر و آینده او خواهد بود.
 
لذا معتقدم اگر اسلام را به منزله یک نظام تئولوژیک یا مجموعه‌ای از احکام فقهی، که احکامی تاریخی، محلی و بومی هستند، یا به عنوان یک ایدئولوژی سیاسی بفهمیم در مسیر تفکر، فرهنگ و تمدن آینده که تفکری جهانی و خارج از چارچوب‌های تئولوژیک خواهد بود، اسلام نه تنها در معنای اصیل و راستینی اثرگذار نخواهد بود ــ به این معنا که نخواهد توانست از هژمونی و سرکردگی برخوردار باشد ــ بلکه هر چه بیشتر به حاشیه یا به خشونت سوق خواهد یافت. در این خصوص سرنوشت جریانات بنیادگرا و خشونت‌طلبی چون طالبانیسم، القاعده، داعش، بوکوحرام یا الشباب در مواجهه با جهان مدرن و روند کنونی فرهنگ و تمدن جهان، که جملگی به لحاظ فکری، فرهنگی و تمدنی محکوم به شکست هستند، قابل تأمل است.  اما اگر اسلام را به عنوان یک میراث بزرگ از یک سنت بزرگ بشری، در سطح پارهای از بصیرت‌های بنیادین وجودشناختی و انسان‌شناختی در حوزه فهم و تفسیر جهان و انسان بفهمیم، بی‌تردید تفکر و تمدن آینده نمی‌تواند نسبت به این سنت بزرگ و میراث‌های عظیم تاریخی آن بی‌توجه و بدون اثرپذیری باشد.
 
همچنین، باید توجه داشت که تفکر آینده به‌هیچ‌وجه تکرار گذشته نخواهد بود، تنها به این دلیل ساده که خط زمان در مسیری یک طرفه حرکت می‌کند و تاریخ به گذشته بازنمی‌گردد. ما نمی‌توانیم به سلف و به گذشته، «همان گونه که بوده است»، باز گردیم. به همین دلیل است که تمامی جریانات سلفی‌گری در جهان اسلام محکوم به شکست‌اند. لیکن بصیرت‌های بنیادین وجودشناختی، حِکمی و معنوی سنت بزرگ ابراهیمی، یا همان سنت عبری-یهودی، که خود را در اسلام نیز متحقق ساخته است، برای ادامه و استمرار حیاتش باید، نه در افق دیروز بلکه در افق تفکر آینده بازتفسیر و بازفهم شود، و این کاری متفکرانه و در حوزه فعالیت متفکران بزرگ و نه امری فقهی، اصولی (در معنای مربوط به علم اصول)، کلامی یا تبلیغاتی و ترویجی است. احیای اصیل و حقیقی بصیرت‌های بنیادین سنت ابراهیمی در جهان کنونی «امر متفکرانه»ای است که اکثر قریب به اتفاق مرجعیت‌ها و نهادهای سنتی دینی در مقابل آن موضع گرفته، می‌کوشند به سرکوب آن بپردازند.
 
آیا تلاش‌هایی که مسلمانان از زمان سید جمالالدین اسدآبادی تا کنون، در اشکال گوناگون جنبش‌های احیای دینی در جهت بازگرداندن سنت و اسلام به زیست‌جهان حاصل از عالَم تجدد صورت داده‌اند، هیچ نقشی در جهت بازگرداندن بصیرت‌های بنیادین مورد نظر شما نداشته‌اند؟ آیا همه این تلاش‌ها را باید از سنخ حرکت‌هایی طبیعی، ناخودآگاه و نامتفکرانه برای احیا سنت دینی تلقی کرد؟
از زمان ظهور مدرنیته در قرون پانزده و شانزده تاکنون مقاومت‌های بسیاری نه فقط در جهان اسلام بلکه در خود غرب و در سنت تفکر مسیحی و در دیگر نقاط جهان، فرضاً در هند، و غالباً از منظر دفاع از سنن دینی و معنوی صورت گرفته و می‌گیرد. ما نمی‌توانیم تلاش‌های گذشتگان را نادیده گرفته، یا آن‌ها‌ را مطلقاً فاقد ارزش بدانیم. ما امروز بر دوش‌های آن‌ها‌ و تجربیات حاصل از تلاش‌های آنان ایستاده‌ایم و آن‌ها‌ انتقال‌دهندگان میراث تاریخی و اهمیت سنت برای ما بوده‌اند. هر شخصیتی نقش جایگزین‌ناپذیر خویش را در تاریخ ایفا کرده و می‌کند. بدون تلاش‌های گذشتگان تاریخ با طفره و عدم استمرار روبرو می‌شد که این خود امری ناممکن است. لیکن، امروز ما در نقطه‌ای از تاریخ قرار داریم که میتوانیم تلاش‌های گذشتگان‌مان را در این دو قرن اخیر مورد ارزیابی قرار دهیم. می‌توان پذیرفت که اگر چه نه همه لیکن بسیاری از تلاش‌های گذشتگان یا حتی امروزی‌ها در جهت مقاومت در برابر مدرنیته چه در جهان اسلام و چه در دیگر نقاط جهان واکنشی طبیعی، یعنی ناخودآگاه و نامتأملانه بوده است، یا اگر تأمل و تفکری نیز در کار بوده است که یقیناً بوده است اکثر آن‌ها‌ با رویکردهایی تئولوژیک، ایدئولوژیک، سیاسی، فقهی، اخلاقی و نهایتاً در این اواخر با رویکردهایی هرمنوتیکی، و کمتر با رویکردی حِکمی، فلسفی و وجودشناسانه (انتولوژیک) صورت گرفته است.
 
حال، امروز ما در نقطهای از تاریخ قرار داریم که می‌توانیم بپرسیم: تلاش‌های گذشتگان تا چه حد ما را در برابر سیطره روزافزون جهان مدرن یاری کرده‌اند و ارزش و اعتبار آن‌ها‌، در راستای تحقق اهدافشان، چیست و سرنوشت آن‌ها‌ چه بود و چه خواهد بود؟ شاید طرح این پرسش برای گذشتگان ما در یکی دو سده پیش امکان‌پذیر نبود، اما امروز برای ما امکانپذیر است.
 
امروز همه سنت‌گرایان و اسلامگرایان شاهد فروپاشی برج و باروهای عظیم زندگی سنتی به دلیل سیطره روزافزون جهان مدرن و آوار شدن همه بصیرت‌ها، جهانبینی و ارزشهای عالَم سنت بر سر جوامع سنتی هستند و بسیاری، مگر کوراندیشان، می‌پذیرند که سنتگرایان و اسلام‌پناهان در برابر بسط و سیطره اجتنابناپذیر مدرنیته و احکام و ارزش‌های آن قافیه را باخته‌اند. لذا ما حق داریم بپرسیم: چرا؟
 
پاسخ بنده به این پرسش اخیر این است که تفکر حِکمی و فلسفی، و در معنای واقعی کلمه، تفکر وجودشناختی، مهم و بسیار بنیادین است و هیچ چیز نمی‌تواند جایگزین حکمت و فلسفه شود. تلاش‌های سیاسی، ایدئولوژیک و تئولوژیک بدون حکمت و فلسفه اموری میانتهی، بی‌درونمایه و پا در هواست. تلاش‌های فقهی و طرح مباحثی همچون ثابت و متغیر در فقه یا سخن گفتن از فقه پویا و فقه سنتی یا بحث‌هایی در خصوص انطباق حقوق بشر و اسلام مجادلاتی بر سر میوه‌ها و شاخه‌هاست، لیکن بحث اصلی باید در خصوص ریشه‌ها باشد و تأمل و تفکر در باب ریشه مسائل آنجاست که تفکر حکمی و فلسفی وجود داشته باشد.
 
در میان ما تفکر حِکمی و فلسفی عمدتاً غایب است، و همواره سعی داریم تا فقه، سیاست، ایدئولوژی یا تئولوژی را جانشین تفکر حِکمی و فلسفی کنیم. به همین دلیل همه تلاش‌ها و مقاومت‌های‌مان تاکنون دولت مستعجل بوده است؛ تلاش‌هایی که چندی می‌درخشند، اما پس از یک یا دو دهه چشمگیری خویش را از کف می‌دهند و نمی‌توانند از تأثیرات عمیق و بنیادینی در جهت مقابله با روند سیطره روزافزون مدرنیته، و این روزها غلبه سکولاریسم و نیهیلیسم برخوردار باشند. به خاطر همین روند رو به شکست است که امروز بسیاری از سنت‌گرایان یا خودشان را بزک می‌کنند تا سازگاری‌شان را با جهان مدرن نشان دهند یا به خشونت روی می‌آورند، اما، به هر تقدیر، نمی‌توانند از تاثیرگذاری عمیق فرهنگی در حیات اجتماعی و زندگی نسل‌های جدید برخوردار باشند.
 
تفکر «خودآگاهی» است و حقیقت خود را در خودآگاهی آشکار می‌سازد. تنها «حکمت، فلسفه و تفکر بنیادین» است که می‌تواند ما را از توهم خارج ساخته، به خودآگاهی رساند. به دلیل عدم وجود تفکر بنیادین، ما در بستری از ناخودآگاهی و انفعال حرکت می‌کنیم.
 

منبع: ایکنا
برچسب ها: زندگی ، سنتی
نظرات بینندگان