arrow-right-square Created with Sketch Beta.
کد خبر: ۲۴۴۴۰
تعداد نظرات: ۲ نظر
تاریخ انتشار: ۲۵ : ۱۳ - ۰۷ ارديبهشت ۱۳۹۰

از پرنس ویلیامز تا پینوکیو!

اثبات سفاهت 60 میلیون شهروند انگلیسی که سالیانه و با طیب خاطر هزینه زندگی اشرافی خانواده ای موسوم به سلطنت در بوکینگهام را با مالیات های مستقیم خود تامین می کنند یک بحث است و تبیین بلاهت «دهان های نیمه باز» و «چشم های مفتون» شیدائیان در گوشه کنار دنیا برای رویت ازدواج جوانکی از این خانواده با همسر منتخبش، بحثی دیگر.
پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) :
در داستان مشهور ایتالیائی «پینوکیو» سرزمینی وجود دارد تحت عنوان pleasure island  یا «جزیره خوشی» که پینوکیو با اغوای گربه نره و روباه مکار (دو شخصیت منفی این داستان) مفتون آن جزیره شده و با شوق و ابتهاج عازم آن «خوش باشی موعود» می شود.

خوش باشی که پینوکیو بعد از رسیدن به آن pleasure island  با تلخی توام با تاخیر متوجه توهمی بودن آن می گردد.

پینوکیو بعد از ورود به «جزیره خوشی» و چند روز خوشگذرانی و خوش باشی تدریجاً با دراز شدن گوش ها و دمب درآوردن متوجه «خر شدنش» می شود. خریتی که اینک صرفاً و بمنظور بقا در آن «جزیره موسوم به خوشی» ایشان را ملزم و محکوم به آن کرده و می کند تا نه «مثله خر» بلکه «عین خر» کار کند. کار کردنی برای زنده ماندن.

در واقع «کارلو کلودی» نویسنده و خالق پینوکیو زبردستانه به مخاطب تفهیم می کند برای تن دادن به این سفر توهمی و بمنظور رسیدن به جزیره خوش باشی در ناکجاآبادی «بیدرکجا» ابتدا باید «عقلاً خر» شوید تا در انتها «واقعاً خر» شوید.

چیزی نزدیک به اظهارات 40 سل پیش دکتر شریعتی با این مضون که:

خوشبختی فرزند مشروع حماقت است. همه کسانی که در جستجوی خوشبخت بودن هستند بی خود تلاشی در بیرون از خویش نکنند. اگر بتوانند «نفهمند» می توانند خوشبخت باشند. خوشبختی فرزند مشروع خریت است. برای خوشبخت بودن سعی کنید «خر» باشید! هر چقدر بیشتر «خر» باشید خوشبخت ترید!

توهمی عام که در حال حاضر گریبان گیر کسر بزرگی از خود باختگان و غرب شیفتگان در جهان شده تا ضمن باور چنین توهمی از غرب به عنوان «جزیره خوشبختی» خود را به آب و آتش برای رسیدن به آن شادکامی موهوم زده و بعد از رسیدن به آن «بهشت مفروض» با واقعیت تلخ آن آشنا شده و ضمن برسمیت شناختن اجتناب ناپذیر آن «خریت توهمی» ناگزیر و ناگریز برای تداوم بقای خویش ملزم به تن دادن «کارخری» و «خرکاری» در چنان ناکجا آبادی خواهند شد.

تن دادن به مشاغل و حرفه هائی که در اوطان خود هرگز حاضر نبوده و نیستند از کنارشان هم بگذرند. هر چند اکنون نیز ناصادقانه خود و حرفه خود در خارج از کشور را برای هموطنان و اقوام ودوستان شان در وطن کمتر از دکتری و مهندسی و میلیونر و تاجر و هنرمند موفق بودن، معرفی و ترسیم نمی کنند.

«شهره» دختری 28 ساله با مدرک کارشناسی از تهران است که تقریباً دو سالی می شود از ایران به آمریکا آمده. شهره که با مختصات جامعه شبه مدرن ایران بقاعده از جمال و کمال چیزی کم ندارد اکنون در یکی از فروشگاه های زنجیره ای غرب آمریکا کارگری ساده است. شهره ای که در ایران با پسر شاه نیز با اکراه پالوده می خورد و در ایران از کنار شاغلین به شغل فعلی خود با افاده و تفرعن رد می شد اکنون ولو کرهاً امربر صاحب کار آمریکائی اش شده. کار شهره از خالی کردن ظروف زباله تا تمیز کردن دستشوئی و مبال های عمومی در کنار چیدن کالا در قفسه ها و صندوق داری را شامل می شود.

«جواد» جوانی حدوداً 25 ساله است که مانند شهره با مدرک کارشناسی در یکی دیگر از فروشگاه های آمریکا به اتفاق چند جوان و میان سال هم وطنش اشتغال به حرفه کارگری دارد. کار ایشان خالی کردن کالاهای منتقل شده به فروشگاه از کامیون به انبار و سپس چیدن کالاها در ردیف های فروشگاه است.

یک بار در یکی از فرصت های استراحت با ایشان هم نشین شدم و در حین صحبت با ایشان ناگهان مدیریت آمریکائی فروشگاه به محوطه بیرونی آمد و جواد و یارانش بلافاصله خود را پنهان کردند! وقتی از ایشان چرائی این کار را پرسیدم گفتند:

چون تنها دو نوبت حق استراحت بین کار دارند و آنها دو نوبت خود را قبلاً مصرف کرده اند این بار خارج از نوبت مشغول استراحت بوده اند.

نکته جالب آن بود که جواد بنمایندگی از جمع دوستانش در توجیه این اقدام شان می گفت:

بالاخره ایرونی هر کجا باشه زرنگه و باج نمی ده!!!

این بنده های خدا استفاده غیرمجاز از یک فرصت استراحت 10 دقیقه ای در حین فعلگی کردن برای آمریکائی ها، آن هم علی رغم برخورداری از تحصیلات عالیه  را زرنگی و باج ندادن معنا می کردند!

22 سال پیش مجله فارسی زبان «جوانان» چاپ لوس آنجلس نامه جوانی ایرانی بنام «فرهاد» را منتشر کرد که شرح حالی گویا از جویندگان جزیره خوشبختی در ینگه دنیا بود و هست.

فرهاد در این نامه می نویسد:

زمانی که هنوز به زیارت آمریکا نائل نشده بودم، آنقدر از اوصاف ینگه دنیا برایم گفته بودند که تصورم این بود آمریکا بانوئی است زیبا که آوارگانی چون من را تنگ در آغوش می کشد و سحرگه جوان بیدار می شوم. وقتی به آمریکا آمدم دیدم درست فکر می کردم. آمریکا زنی است زیبا. بسیار زیباتر از آنچه در رویا داشتم. اما این بانوی خوش بر و رو یک اشکال کوچک دارد. فاحشه است. اول پول را می خواهد بعد آغوش باز می کند. اگر کیسه ای داشته باشی و سرش را شل کنی آمریکا بهشت است. اما اگر پول نداشته باشی وای به حالت. زمانی که وطن داشتیم و پشتوانه ای، وصل این بانوی زیبا نصیب بنده نشد و حالا با دست های تهی خیره خیره به این روسپی جهانخوار نگاه می کنم. (نشریه تحلیل و رویداد ـ شماره 99)

اعلام مراسم ازدواج پرنس ویلیامز پسر ارشد پرنس چارلز «ولیعهد انگلستان» با کاترین میدلتون در کنار هروله و هلهله و همهمه شیدائیان تشنه رویت چنین رویدادی، مستندی برجسته از عفونتی پیشرفته در روان چنان روان پریشانی است.



اثبات سفاهت 60 میلیون شهروند انگلیسی که سالیانه و با طیب خاطر هزینه زندگی اشرافی خانواده ای موسوم به سلطنت در بوکینگهام را با مالیات های مستقیم خود تامین می کنند یک بحث است و تبیین بلاهت «دهان های نیمه باز» و «چشم های مفتون» شیدائیان در گوشه کنار دنیا برای رویت ازدواج جوانکی از این خانواده با همسر منتخبش، بحثی دیگر.

هر اندازه خالق پینوکیو زیرکانه توانست جویندگان جزیره خوشبختی را به استهزا بکشد اما در نقطه مقابل وی خالق داستان «سیندرلا» قرار دارد که با ابتنای بر کذب «جمال سالاری» اسباب تحمیق کسر بزرگی از جماعت دخترکان توهم زده را فراهم کرد تا همه شب در رویای شان با خلسه «خود سیندرلابینی» خوش خیالانه چشم انتظار شاهزاده ای سوار بر اسب سفید بنشینند تا برای دادن پیشنهاد ازدواج و بردن ایشان به قصری رویائی همچون قصر بوکینگهام، بالاخره و انشاالله روزی خواهد آمد!

رویاپردازئی شیرین که اینک ازدواج سیندرلاگونه «کاترین میدلتون» با «پرنس ویلیامز» این فرصت را برای چنان دخترکان و ایضاً چنان آقازادگانی فراهم می کند تا امروز و با نیش هائی تا بناگوش باز و مشعوف از تجمل و شکوه ازدواج پرنس با کاترین! به تماشا و استقبال از مراسمی بروند که ارضا کننده و القا کننده pleasure island  رویائی در ضمیرناخود آگاه ایشان شود.

شریعتی زمانی می گفت:

اه که چقدر زشت است مُردن در بستر آن هم به ضرب اسهال!

و اکنون می توان طعنه آن روز شریعتی را این گونه تحشیه زد که:

چقدر زشت تر است یک عمر زیستن در «حماقت» با توهم «بلاغت» آن هم به ضرب یبوست افکار.

داریوش سجّادی

7/اردیبهشت/90
نظرات بینندگان
انتشار یافته: ۲
در انتظار بررسی: ۰
غیر قابل انتشار: ۳
فرشید شمس
|
MALAYSIA
|
۱۹:۱۹ - ۱۳۹۰/۰۲/۰۷
1
3
داریوش جان این موضوع را می توان از زاویه دیگری هم دید که این توجه مردم انگلستان به ویلیام ( فرزند پرنسس دایانا ) کنایه و طعنه به ملکه است. و دیدیم که پرنسس دایانا در مقامی بالاتر از عروسش راهی متفاوت از خاندان سلطنتی رفت و از اینرو هم محبوب مردم انگلستان بود


http://fa.wikipedia.org/wiki/%D9%BE%D8%B1%D9%86%D8%B3%D8%B3_%D8%AF%D8%A7%DB%8C%D8%A7%D9%86%D8%A7
Abneek
|
UNITED STATES
|
۲۰:۴۳ - ۱۳۹۰/۰۲/۰۷
1
1
با قسمتی از مطالبه آقای سجادی در خصوص غیره واقعی بودنه تصوراته جوانانه ایرانی در مورده زندگی در غرب موافقم، ولی در اینه حال بد نیست بدونید اقلیته ایرانی جزو تحصیلکرده ترین و ثروتمند ترن ا آقالیتاهائی هستند که در امریکا زندگی میکنند. و هنوز در امریکا میشه ازراهه تلاش کوشش به قسمتی از خواستها رسید ... در ضمن آقای سجادی خوب بود این سوال رو هم مطرح میکرد که چه عواملی در ایران بائس میشه پسراانو دخترانه جوان الا رغم تمامه مشگلات ، خانواده و کشوره عزیز ایران رو رها میکنند و راهی دیاره غرب میشن.
متشکرم.
نظرات بینندگان