arrow-right-square Created with Sketch Beta.
کد خبر: ۲۵۳۰۳
تاریخ انتشار: ۳۴ : ۱۶ - ۱۹ ارديبهشت ۱۳۹۰

از حجازي خسته تا آبيدال سرپنجه!

پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) :
رسول بهروش
1- چه خيال خامي بود اين که گمان مي کرديم دست کم دردها و مريضي ها مرزهاي جغرافيايي را به رسميت نمي شناسند و تابع هيچ سرزمين و مملکت خاصي نيستند. انگار غلط بود اين باورمان که زبان ويروس بيماري و سلول سرطاني، يک زبان بين المللي مشترک است که وقتي سر صحبت را با کسي باز مي کند، اول دخل «اميد» را در وجودش مي آورد و بعد، ذره ذره جانش را مي گيرد. نه؛ شايد اين بار هم تير حدس و گمان هاي مان به خطا رفته باشد.
گويا مريضي ها هم اين روزها پاسپورت به دست دارند و سرنوشت شان، کشور به کشور يا حتي شهر به شهر فرق مي کند. اين را به ويژه اين روزها بهتر مي فهميم که ناصر حجازي مان را اسير دست تخت شفاخانه مي يابيم و کمي آنسوتر، دورتر از مرزهاي اين آب و خاک، جوانک لاغر اندام و سيه چرده اي را مي بينيم که «همدرد» ناصرخان است، اما «همبغض» او نيست و پيشاني نوشتش با اسطوره فوتبال ايران، زمين تا آسمان تفاوت دارد.
آنکه بازگشتش به زمين فوتبال در واپسين لحظات آخرين ال کلاسکوي فصل، تمام دنيا را تحت تأثير قرار داد، اريک آبيدالي بود که گذرنامه اش فرانسوي است، اما اسپانيايي ها روي صفحات پاسپورت ويروس سرطانش مهر «ديپورت» زدند تا در اوج شکوه و عظمت، مقابل چشم صدها ميليون نفر به زندگي بازگردد. اي کاش مريضي تو هم تابعيت اروپايي داشت ناصرخان؛ در اين صورت شايد همين حالا به قسمت کردن لبخندهايت با اميرارسلان مشغول بودي!
2- «محبت حتي مرگ را هم به تأخير مي اندازد»؛ اين انگار ضرب المثل ما ايراني هاست، اما معلوم نيست چطور از جايي هزاران کيلومتر دورتر، در قلب قاره سبز و درست همان نقطه اي سر در آورده که مردمانش يکسره از سوي ما به سنگدلي و بي تفاوتي متهم مي شوند! سالهاي خيلي زيادي از پيوستن اريک آبيدال به بارسلونا نمي گذرد، او در شمار خيل پرورش يافتگان آکادمي لاماسيا در کاتالونيا نيز به شمار نمي آيد، وي اسپانيايي هم نيست و حتي شايد نزديک به نيمي از مدت عضويتش در بارسا را روي نيمکت ذخيره ها گذرانده باشد.
با اين حال وقتي خبر کشف ناگهاني يک تومور بدخيم و کشنده در کبد اريک منتشر مي شود، انگار تمام اسپانيا مي لرزد و حتي ترکش هاي آن، بقيه فوتبال اروپا را هم مي لرزاند. همه امکانات مادي و عواطف انساني براي بهبودش بسيج مي شوند. بزرگترين ستاره هاي فوتبال جهان، به افتخارش ويديوهاي اختصاصي روحيه بخش توليد مي کنند و ستاره هاي مادريد که پرتنش ترين روابط ممکن با آبي و اناري ها را در طول سه دهه اخير تجربه مي کنند، با لباس هاي متحدالشکلي که به نام اين مدافع تيم رقيب منقش شده، در زمين حضور مي يابند.
وقتي حريفان به اين شکل در مسابقه «انسان دوستي» از هم پيشي مي گيرند، طبيعي است که خود بارسا براي او سنگ تمام بگذارد؛ به سرعت و با بهترين کيفيت ممکن ترتيب مداوايش را دادند، قراردادش را تمديد کردند و لحظاتي پس از صعود غرورآميز به فينال ليگ قهرمانان، همگي گرد او جمع شدند تا پيش چشم همه دنيا، اين افتخار را به آبيدالي تقديم کنند که يکصد هزار نفر با فريادهاي کر کننده «آبي...آبي» خودشان، او را همراهي مي کردند. نگاه کنيد؛ واقعا به نظرتان اين ديوانه وار نيست؟ حتي جيمي جامپ بي مغز هم که کارش در 51 سال گذشته فقط به زمين پريدن و به هم زدن مسابقات فوتبال بوده، اين بار و در ال داربي آخر، ماموريت هميشگي اش را با تي شرتي به نام آبيدال انجام مي دهد. آيا اين همه مهرباني، حتي «فرشته مرگ» را هم در انجام وظيفه اش دچار ترديد يا معذوريت اخلاقي نمي کند؟!
3- شرمنده ايم ناصرخان، براي همه چيز و به جاي همه آنها که ميانه شان با «شرم»، شکرآب است! شرمنده ايم براي گيسوان پژمرده ات و ابرواني که غم تنهايي پلاسيده شان کرد. شرمنده ايم براي مرضي که يک سال پيش به جانت افتاد، اما نتوانستيم کلکش را برايت بکنيم. شرمنده ايم براي مسؤولاني که ماه ها پيش کنار تخت تو صف کشيدند، عکس انداختند، وعده هاي بي عمل دادند و رفتند، بي آنکه پشت سرشان را نگاه کنند. شرمنده ايم براي بددلي «کلاغ» هايي که در آخرين دستنوشته هايت نيز ستم شان را فراموش نکردي، شرمنده ايم براي صدا و سيمايي که دست از تسويه حساب با تو برنمي دارد و حتي اين روزها نيز از تهيه گزارشي سه دقيقه اي از شرايطت طفره مي رود و شرمنده ايم براي مرضي که «اينجا» گريبانت را گرفت؛ جايي که انگار بيماري ها کارسازترند.
4- چه بسا وقت آن رسيده باشد که ايمان بياوريم به اينکه سرگذشت ويروس ها نيز در هر سرزميني متفاوت است؛ يکجا ورودشان به بدن يک نفر، مثل يک تلنگر همه آدم ها را متحد مي کند و يک جاي ديگر حضورشان چنان بي سروصدا «جان» مي گيرد و به زانو درمي آورد که انگار نه خاني آمده و نه خاني رفته! کسي چه مي داند؛ شايد اگر پاسپورت حجازي ها و محمد پارساها هم مثل گذرنامه آبيدال ها و آرمسترانگ ها شکل و شمايل ديگري داشت، امروز اين فرزندان رنجور ايران زمين هم به پا مي خاستند، درست مثل آن دو مريض بيابان نشيني که اگر ويروس بيماري در ديار ديگري ميهمان بدن شان مي شد، شايد هرگز به جرم فقر و تنگدستي رانده نمي شدند.
نظرات بینندگان