arrow-right-square Created with Sketch Beta.
کد خبر: ۲۶۰۴۰
تعداد نظرات: ۱ نظر
تاریخ انتشار: ۱۷ : ۱۶ - ۲۸ ارديبهشت ۱۳۹۰

چرا آيت الله بهجت(ره) در نماز گريه مي كردند؟

پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) :
آن‌چه پيش رو داريد سخنان آيت‌الله مصباح يزدي به مناسبت سالگرد رحلت آيت‌الله العظمي بهجت (ره) است كه در تاريخ ۲۶/۰۲/۸۹ ايراد شده است.
 
بسم الله الرحمن الرحيم الحمد لله رب العالمين و الصّلوة و السّلام علي سيد الانبياء و المرسلين حبيب اله العالمين ابي‌القاسم محمّد و علي آله الطيبين الطاهرين المعصومين.
اللهم كن لوليك الحجة بن الحسن صلواتك عليه و على آبائه في هذه الساعة و في كلّ ساعة ولياً و حافظاً و قائداً و ناصراً و دليلاً و عيناً حتي تسكنه ارضك طوعاً و تمتعه فيها طويلاً.

تقديم به روح ملكوتي امام راحل و مراجع بزرگ تقليد مخصوصاً آيت‌الله العظمي بروجردي و حضرت آيت‌الله العظمي بهجت رضوان‌الله‌عليهم صلواتي اهدا مي‌كنيم.
همان‌طور كه مستحضريد اين جلسه به مناسبت بزرگداشت سال‌روز ارتحال مرجع عظيم‌الشأن اسلام حضرت آيت‌الله العظمي بهجت رضوان‌الله‌عليه برقرار شده است. اميدواريم خداي متعال توفيق دهد مطالبي مطرح شود كه موجب رضاي خدا و شادي قلب آقا امام زمان عجل‌الله‌تعالي‌فرجه‌الشريف و شادي روح آن مرحوم باشد.

او هدف خلقت را شناخت
==============
اگر از بنده بخواهند «آيت‌الله بهجت را در يك جمله معرفي كن» من به اندازه فهم و بر طبق سرمايه عقلي ومعرفتي خودم مي‌گويم آقاي بهجت كسي بود كه فهميد براي چه آفريده شده است و دانست چه راهي را بايد طي كند تا به مقصد خلقت برسد. او اين راه را پيمود و سعي كرد در طول زندگي‌اش به ديگران هم معرفي كند. البته ديگران ممكن است تعريف‌هاي بهتر، جامع‌تر و كامل‌تري ارائه دهند.
حال اگر بخواهيم اين سخن كه «مرحوم آيت‌الله العظمي بهجت دانست براي چه آفريده شده است» را تحليل كنيم، بايد بگوييم كه اين مطلب چند پيش‌‌‌‌‌‌‌‌‌فرض دارد:
ـ اول اين‌كه ما براي هدفي آفريده شده‌ايم.
ـ دوم اين‌كه براي رسيدن به آن هدف بايد با رفتار اختياري خودمان قدم برداريم و به سوي آن حركت كنيم.
ـ و در نهايت، راهي كه بايد بپيماييم راهي مشخص است كه اگر آن را شناختيم و پيموديم، به مقصد مي‌رسيم، اما اگر آن را نشناختيم يا در پيمودن آن تنبلي كرديم، به مقصد نخواهيم رسيد.
اين امور، پيش‌فرض‌ها‌ي اين جمله‌اند. و اين‌ها يك سلسله مسايل بسيار حياتي هستند كه هر انسان عاقل و آگاهي بايد به آنها توجه كند. و پاسخ اين سؤال‌ها را بيابد كه:
براي چه خلق شده؟ براي چه هدفي بايد زندگي كند؟ و چگونه بايد به آن هدف برسد؟
پاسخ تفصيلي اين سوالات به چندين جلسه بحث نياز دارد. خداي متعال راه را براي ما آسان كرده و جواب اين سوالات را در قرآن كريم آورده، و به وسيله پيغمبر اكرم و ائمه معصومين ‌صلوات‌الله‌عليهم‌اجمعين براي ما تبيين نموده است تا بتوانيم به استناد همين مطالب، راه خودمان را پيدا كنيم و به مقصود برسيم.

هدف نهايي خلقت
============
همه ما با اين آيه آشناييم: «وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلاَّ لِيَعْبُدُونِ »۱ ترجمه آيه خيلي روشن است؛ خداي متعال مي‌فرمايد: «من جن و إنس را نيافريدم، مگر براي اين‌كه مرا عبادت كنند.» همه‌ به اين مطلب معتقديم، اما شايد براي بسياري از ما اين سؤال مطرح باشد كه مگر خدا به عبادت ما نياز داشت كه انسان را براي عبادت آفريد؟ بر اساس آن‌چه از قرآن استفاده مي‌شود، تنها دو موجود، مكلف‌ هستند. خداوند مي‌فرمايد «من اين دو موجود را نيافريدم، مگر براي اين‌كه مرا عبادت كنند.» خدا از عبادت اين‌ها چه هدفي داشت؟ شايد بسياري از كوته‌نظران گمان كنند كه همان‌طور كه انسان‌ها معمولاً علاقه دارند كه ديگران در برابرشان خضوع كنند، خم و راست شوند ـ در مورد برخي هم‌لباس‌هاي بنده ـ بگويند «يار امام خوش آمد» و دستشان را ببوسند، خداي متعال هم چنين خواسته‌اي دارد؛ انسان‌ها را آفريده تا در مقابلش به خاك بيفتند و سجده كنند! اما همه مي‌دانيم كه اين، تصور درستي نيست. خداي متعال به چيزي نياز ندارد و از عبادت ما هم بهره‌اي نمي‌برد. بسيار كوته‌فكري است كه تصور كنيم خدا از خم و راست شدن ما خوشش مي‌آيد و براي همين هم ما را آفريده است! قطعاً اين فكر، فكر غلطي است. پس معناي اين سخن چيست؟ اجمالاً در آيات كريمه قرآن به هدف خلقت انسان اشاره شده است. در يك‌جا مي‌فرمايد: «الَّذِي خَلَقَ الْمَوْتَ وَالْحَيَاةَ لِيَبْلُوَكُمْ أَيُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً ...؛ ما مرگ و زندگي شما را آفريديم تا شما را آزمايش كنيم.»۲ خدا اين عالم را كه تركيبي از موت و حيات است، براي اين آفريده است كه ما را بيازمايد تا مشخص شود كدام يك نيكوكارتريم. اين آيه در مقايسه با آيه‌ي «وَمَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنسَ إِلَّا لِيعْبُدُونِ»، مطلب متبايني ندارد؛ بلكه يا اين‌ها يك مطلب‌اند، يا يكي مقدمه ديگري است. از توجه به اين دو آيه در كنار هم، متوجه مي‌شويم كه آن «احسن عمل» كه خداي متعال از ما انتظار دارد، چيزي جز عبادت‌ پروردگار نيست. وقتي مي‌فرمايد شما را آفريده‌ام تا مشخص شود كه كدام يك نيكوكاتريد، يعني نيكوكارتر آن كسي است كه بهتر عبادت خدا را انجام دهد؛ چراكه براي خلقت، هدف ديگري وجود ندارد. 

در جاي ديگر مي‌فرمايد: «... وَلاَ يَزَالُونَ مُخْتَلِفِينَ * إِلاَّ مَن رَّحِمَ رَبُّكَ وَلِذَلِكَ خَلَقَهُمْ ...»۳: ما ا نسان‌ها را آفريديم براي اين‌كه به آن‌ها رحمت بورزيم. اين آيه هم وقتي كنار آن دو آيه بيايد، معلوم مي‌شود كه خداي متعال انسان را براي رحمت خاصي آفريده است كه ساير موجودات ظرفيت درك آن را ندارند؛ تنها انسان و شايد تا حدي هم جنيان مي‌توانند آن رحمت را درك كنند. بحث‌هاي عقلي هم همين معنا را افاده مي‌كند كه خداي متعال هدفي جز افاضه فيض و رساندن رحمت ندارد و براي خودش چيزي نمي‌خواهد. او فقط مي‌خواهد رحمتش به ديگران برسد. پس معناي اين‌كه مي‌فرمايد: «ما شما را جز براي عبادت نيافريديم» اين است كه اگر مي‌خواهيد به آن رحمتي برسيد كه بالاترين رحمت‌هاست و هيچ موجودي لياقت درك آن را ندارد، راهش عبادت است. 

به طور خلاصه مي‌توان گفت: خداوند ما را آفريده تا مشخص شود كه كدام نيكوكارتريم، و نيكوكارتر كسي است كه خدا را بهتر عبادت كند، و بعد با عبادت خدا انسان لياقت آن رحمتي را مي‌يابد كه براي آن خلق شده است؛ «وَلِذَلِكَ خَلَقَهُمْ». با استفاده از آيات كريمه قرآن و روايات فراواني كه در اين‌باره آمده است، مي‌فهميم كه آن رحمت، عنوان عامي دارد كه آن «قرب خدا» است.

وقتي پاي درك ما مي‌لنگد
===============
اين سؤال هم مطرح مي‌شود كه اين چه رحمتي است كه راه رسيدن به آن عبادت است؟ چرا جز از راه عبادت لياقت درك آن حاصل نمي‌شود؟ اين مسأله‌اي بسيار پيچيده و مشكل است و اگر صرفاً از راه عقل خودمان بخواهيم به جواب آن برسيم، نبايد توقع داشته باشيم كه كاملاً اين مسأله را حل كنيم. اجمالاً با استفاده از آيات كريمه قرآن و روايات فراواني كه در اين‌باره آمده است، مي‌فهميم كه آن رحمت يك عنوان عامي دارد كه قرب به خداست؛ به همين دليل هم در فرهنگ اسلامي مي‌گوييم «نماز و هر كار ديگري را بايد قربة‌ الى الله انجام داد.» قربة‌ الى الله به چه معناست؟ اين‌كه مي‌گوييم نماز مي‌خوانيم تا به خدا نزديك شويم، اين نزديك شدن به خدا يعني‌چه؟ حقيقت قرب چيست؟ بنده كه تا به حال هفتاد و چند سال از عمرم گذشته است، حقيقت اين معنا را نفهميده‌ام. آن‌چه مي‌فهميم معنايي كلي و مبهم است. 

روايتي در معتبرترين كتاب‌هاي روايي شيعه چون اصول كافي و بسياري از كتب معتبر ديگر با سندهاي متعدد ـ سند بعضي از آن‌ها هم صحيح است ـ ذكر شده و مشابه مضمون آن را هم اهل تسنن با سندهاي خودشان در صحيح بخاري و در مسند احمد‌بن‌حنبل نقل كرده‌اند. حضرت امام رضوان‌الله‌عليه هم در كتاب چهل حديث‌شان اين حديث را تفسير كرده‌اند. قبل از ايشان هم مرحوم شيخ بهايي در كتاب اربعين، اين حديث را شرح داده‌اند. در همه اين نقل‌ها تعبيرات، نزديك به هم است؛ بعضي از عبارت‌ها خيلي مفصل و بعضي مختصرتر است. آن عبارتي كه تقريبا مشترك بين همه نقل‌هاي شيعه و سني و كتاب‌هاي اصول كافي، محاسن برقي و ده‌ها كتاب معتبر ديگر شيعه است، اين است كه خداوند مي‌فرمايد: «لَا يَزَالُ عَبْدِي يَتَقَرَّبُ إِلَيَّ بِالنَّوَافِلِ مُخْلِصاً لِي حَتَّى أُحِبَّهُ فَإِذَا أَحْبَبْتُهُ كُنْتُ سَمْعَهُ الَّذِي يَسْمَعُ بِهِ وَ بَصَرَهُ الَّذِي يُبْصِرُ بِهِ وَ يَدَهُ الَّتِي يَبْطِشُ بِهَا ...»۴ در بعضي از نقل‌ها عبارت «و لسانه الذي ينطق به» هم هست. مضمون اين روايت اين است كه: بنده‌ي مؤمن همواره به وسيله انجام نوافل و مستحبات به من نزديك مي‌شود؛ يَتَقَرَّبُ يعني كم‌كم نزديك مي‌شود، آن قدر نزديك مي‌شود تا به حدي مي‌رسد كه محبوب من مي‌شود. وقتي محبوب من شد، اين آثار بر آن مترتب مي‌شود: «كُنْتُ سَمْعَهُ الَّذِي يَسْمَعُ بِهِ ...»: من مي‌شوم گوشي كه با آن مي‌شنود، چشمي كه با آن مي‌بيند، دستي كه با آن حركت مي‌كند و اشياء را مي‌گيرد. من چشم و گوش و دست او مي‌شوم : (در يك نقلي، پا و در يك نقلي، زبان هم گفته شده است) زباني كه با آن سخن مي‌گويد. خيلي تعبير عجيبي است؛ خداوند مي‌فرمايد: «بنده به جايي مي‌رسد كه من چشم و گوش او مي‌شوم». فكر كنيد ببينيد اين چه مقامي است كه مخلوقي كه «أَوَّلُهُ نُطْفَةٌ وَ آخِرُهُ جِيفَة»۵ است، مي‌شود محبوب خدا. بزرگان در شرح و تفسير اين روايت خيلي زحمت كشيده‌اند، وجوه مختلفي هم ذكر كرده‌اند. مرحوم شيخ بهايي مي‌فرمايد: «ارباب قلوب، معاني‌اي از اين روايت درك مي‌كنند كه قابل بيان نيست و من سعي مي‌كنم توضيحي بدهم كه قابل فهم باشد.» سپس توجيهي براي معناي اين روايت ارائه مي‌كند. مقصودم اين است كه همان طور كه ما از اين عبارات تعجب مي‌كنيم، بزرگان از علما مثل شيخ بهايي، مرحوم مجلسي و مرحوم امام رضوان‌الله‌عليهم‌اجمعين براي شرح و تفسير اين روايت، خيلي زحمت كشيده‌اند و شايد در آخر هم اعتراف كرده‌اند كه اين كُنه مطلب نيست، بلكه اين تفاسير، چيزهايي است كه ما مي‌توانيم بگوييم. نفرموده‌اند اين‌ها كه گفتيم، چيزهايي است كه مي‌فهميم، بلكه گفته‌اند ارباب قلوب، چيزهايي مي‌فهمند كه نمي‌شود گفت؛ يعني اين مطالب چيزي است كه مي‌توانند بگويند.

نمي‌فهميم چون نرسيده‌ايم
================
با توجه به اين مطلب، سؤال ديگري كه براي انسان پيدا مي‌شود اين است ‌كه معناي اين سخن ‌كه انسان مي‌تواند به مقامي برسد كه نمي‌توان گفت، چيست؟ بسياري از آيات و روايات، مقامات و اوصاف مؤمنين را بيان كرده است كه كم و بيش قابل فهم است؛ مثلاً در اوصاف مؤمنين در بهشت گفته شده كه قصرهايي از طلا و نقره دارند، همسراني مثل لؤلؤ و مرجان، و نوشيدني‌هايي از عسل مصفا و شراب طهور كه مايه‌ي لذت شاربين است: «... مِّنْ خَمْرٍ لَّذَّةٍ لِّلشَّارِبِينَ ...»۶ و از اين نمونه‌ها در آيات و روايات فراوان آمده است كه كم و بيش قابل فهم است. اين‌كه قيد «كم و بيش» را آوردم، از اين جهت است كه همين مطالب هم كاملاً براي ما قابل فهم نيست؛ نهر عسل و نهر شراب باز براي ما قابل فهم نيست؛ نهر شراب به چه كار ما مي‌آيد؟ چه طور مي‌توان از نهر عسل خورد؟ انسان يك مقدار عسل كه مي‌خورد، دل‌زده مي‌شود؛ نهر عسل به چه معناست؟ نه يك نهر، بلكه مؤمن، انهاري از عسل دارد؛ «... وَأَنْهَارٌ مِّنْ عَسَلٍ مُّصَفًّى ...»۷. اگر چه فهم اين نعمات و مقامات هم مقداري مشكل است، ولي نهايتاً انسان مي‌تواند تصوري از آن داشته باشد، اما اين مطلب كه اموري وجود داد كه اصلاً نمي‌توان فهميد، به چه معناست؟ بنده هم حقيقت آن‌ها را نمي‌فهمم، اما اگر بتوانم، تبيين كنم كه چه اموري وجود دارد كه انسان نمي‌تواند بفهمد، باز موفق بوده‌ام. فكر مي‌كنم با برخي مثال‌ها مي‌توان اين مطلب را روشن كرد. مولوي در مثنوي مثال معروفي آورده است؛ مي‌گويد به طفل نابالغ نمي‌توان فهماند كه اشخاص بالغ چه لذتي از همسران‌شان مي‌برند. وقتي بخواهند اين لذت‌ها را توصيف كنند، مي‌گويند: مثل عسل، شيرين است. با اين‌كه مزه عسل ربطي به آن موضوع ندارد و نوع ديگري از لذت است، ولي به عنوان تشبيه از چنين مثال‌هايي استفاده مي‌كنند. همه ما دوران كودكي را تجربه كرده‌ايم و مي‌دانيم كه در آن دوران اصلاً نمي‌دانستيم كه چنين لذتي وجود دارد، نمي‌فهميديم اين لذت چه طور لذتي است و نمي‌توانستيم هيچ تصوري از آن داشته باشيم. اگر كسي مي‌خواست كيفيت آن را توضيح دهد، به قول مولوي بايد مي‌گفت: مثل عسل شيرين است. اين مثل معروفي است كه مي‌گويند وقتي انسان در حدّ ناقصي قرار دارد، لذت‌هايي را كه مربوط به اشخاص كامل‌تر است، نمي‌فهمد. 

مثال‌ها‌ي ديگري هم وجود دارد كه با بيان آن‌ها مي‌توانيم كم‌وبيش تصور كنيم كه اصلاً مقاماتي وجود دارد كه ما نمي‌توانيم حقيقت آن‌ها را درك كنيم. مثلاً همه ما دوران مدرسه را تجربه كرده‌ايم. اگر وقتي كه مي‌خواستند به ما چهار عمل اصلي رياضيات را ياد دهند، مي‌گفتند: شما بعداً معادله دومجهولي را هم مي‌خوانيد و آن فرمولي دارد و بايد ياد بگيريد كه چگونه معادله دومجهولي را حل كنيد، مي‌گفتيم: معادله يعني‌چه؟ دومجهولي يعني‌چه؟ در سني كه ما تازه جمع و تفريق را مي‌خوانديم، اصلاً نمي‌توانستيم از معادله دومجهولي تصوري داشته باشيم. كم‌كم بالاتر آمديم و مسايل جديدي برايمان مطرح شد و توانستيم صورت مسأله‌اش را ياد بگريم. كساني كه رياضيات عالي خوانده‌اند، مي‌گويند در رياضيات، مسايلي وجود دارد كه ليسانس‌هاي رياضيات هم تصوري از آن ندارند؛ يعني كساني كه چند سال در دانشگاه رياضيات محض خوانده‌اند، هنوز تصوري از بعضي از مسايل رياضيات ندارند. 

زماني بنده يكي از نوابغ رياضي را در انگلستان ديدم و از او مسئله‌اي را سؤال كردم؛ گفتم: ما از قبل ياد گرفته بوديم كه اجسام سه بُعدي‌اند و داراي طول و عرض و ارتفاع هستند، اما اخيراً طبق بعضي از نظريات فلسفي گفته مي‌شود: عالم مادّه چهار بُعدي است و بُعد چهارم آن زمان است؛ يعني غير از طول، عرض و ارتفاع، بُعد ديگري هم به نام زمان دارد. (چهار بُعدي بودن عالم مادّه، كم‌وبيش مسئله‌ي معروفي است و در كتا‌ب‌هاي بسياري به آن اشاره شده است؛ البته در فلسفه ما، به گونه‌اي، و بر اساس نظريه‌ي نسبيّت انيشتين و نظريات غربي به گونه‌ي ديگر تفسير مي‌شود.) من از آن نابغه رياضي پرسيدم: ما تصوري از بُعد چهارم عالم مادّه پيدا كرده‌ايم، آيا مي‌توان بُعد پنجمي هم براي عالم فرض كرد؟ ايشان گفت: «اتفاقاً اساتيد ما معتقدند كه براي عالم تا بُعد هفتم هم مي‌توان فرض كرد.» حقيقت اين است كه بنده هيچ تصوري از بُعد پنجم و ششم ندارم و معناي آن را هم نمي‌دانم، ولي اين سؤال به ذهنم آمده بود كه آيا مي‌توان بُعد پنجم هم براي عالم فرض كرد؟ او گفت: «بله، تا بُعد هفتم را هم تصور كرده‌اند و حالا درصددند ببينند آيا ابعاد ديگري بيش از اين هم مي‌توان براي عالم فرض كرد يا نه؟» بعد از او پرسيدم آيا مي‌توانيم بگوييم تعداد ابعاد عالم به جايي مي‌رسد كه وجود بيش از آن ابعاد، محال باشد؛ مثلاً بگوييم محال است عالم بيش از هزار يا دو هزار يا ده هزار بُعد، داشته باشد؟ ايشان گفت: «هيچ دليلي براي چنين حرفي نداريم؛ مثل اين است كه ما بگوييم از يك نقطه بي‌نهايت خط خارج مي‌شود. از تقاطع سه خط مستقيم در يك نقطه، باز مي‌تواند يك خط ديگري خارج شود و هيچ حدّ و حصري ندارد.»
منظورم اين است كه در اين مسأله‌ي به اصطلاح هندسي كه آيا مي‌توان بُعد پنجمي براي عالم تصور كرد يا نه؟ اصلاً خود بنده تصور روشني از صورت اين مسأله ندارم كه مثلاً اگر بُعد پنجمي در كار باشد، چگونه خواهد بود، اما با مقايسه مي‌توان تصور مبهمي از آن در ذهن داشت؛ به اين صورت كه ذهن سه بُعد و چهار بُعد را تحليل مي‌كند و مي‌گويد: سه بُعد از اضافه شدن يك بُعد به دو بُعد به وجود آمده است و بعد از اضافه شدن يك بُعد ديگر، چهار بُعد حاصل شده است، پس اين ذهن، ابائي از اضافه كردن بُعد پنجم هم ندارد، و بعد از قياس به آن ابعاد، چيز مبهمي تصور مي‌كند. 

مقاماتي هم كه خداوند براي انسان خلق كرده است، مقاماتي است كه به استناد آيات و روايات فراوان ـ البته با رعايت دقّت‌هاي لازم ـ به دست مي‌آيد، مقاماتي است كه جز با نظير اين تشبيهات، نمي‌توان تصوري از آن داشت. انسان زماني به كنه آن مقامات پي خواهد برد كه خدا نصيبش كند و واجد آن شود. آن وقت مي‌فهمد كه اين مقامات چيست.

نمونه انسان‌هاي به مقصد رسيده
====================
اما امشب، هم شب شهادت حضرت زهراء سلام‌الله‌عليهاست و هم سالگرد رحلت آيت‌الله العظمي بهجت است. اين نكته را يادآوري كردم تا به روايتي كه از دوران نوجواني شنيده‌ام و برايم جاي تعجب داشت، اشاره كنم. روايت از رسول خدا صلي‌الله‌عليه‌وآله است كه مي‌فرمايند: «وَ اما ابْنَتِي فَاطِمَةُ فَإِنَّهَا سَيِّدَةُ نِسَاءِ الْعَالَمِينَ مِنَ الْأَوَّلِينَ وَ الْآخِرِينَ ... مَتَى قَامَتْ فِي مِحْرَابِهَا بَيْنَ يَدَيْ رَبِّهَا جَلَّ جَلَالُهُ زَهَرَ نُورُهَا لِمَلَائِكَةِ السَّمَاءِ كَمَا يَزْهَرُ نُورُ الْكَوَاكِبِ لِأَهْلِ الْأَرْضِ وَ يَقُولُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ لِمَلَائِكَتِهِ: يَا مَلَائِكَتِي انْظُرُوا إِلَى أَمَتِي فَاطِمَةَ سَيِّدَةِ إِمَائِي قَائِمَةً بَيْنَ يَدَيَّ تَرْتَعِدُ فَرَائِصُهَا مِنْ خِيفَتِي‏ ...»۸: وقتي حضرت زهرا سلام‌الله‌عليها در محراب عبادت مي‌ايستادند، بدنشان مي‌لرزيد. خداي متعال در حالي‌كه نزد فرشتگان به عبادت حضرت زهرا سلام‌الله‌عليها مباهات مي‌كرد، مي‌فرمود: به اين بنده من نگاه كنيد؛ ببينيد چگونه عبادت مي‌كند كه بندبند بدنش مي‌لرزد. 

اين روايت معروفي است و شما هم بارها شنيده‌ايد. اما از همان دوران نوجواني براي من اين سؤال مطرح بود كه اين چه حالتي است و چه معنايي دارد؟ مخصوصاً در مورد حضرت زهراء سلام‌الله‌عليها كه معصوم بوده‌اند و گناهي مرتكب نشده بودند، اين چه حالتي است و اين ترس از چيست؟ 

نظير اين حالت درباره ائمه اطهار سلام‌الله‌عليهم‌اجمعين هم نقل شده است. در روايت آمده است كه امام زين‌العابدين سلام‌الله‌عليه وقتي وضو مي‌گرفتند، رنگ از صورتشان مي‌پريد. و امام حسن عليه‌السلام وقتي به مسجد مي‌رسيدند، مي‌لرزيدند و رنگشان زرد مي‌شد. اين حالات چه معنايي دارد؟ حالات ائمه اطهار سلام‌الله‌عليهم خيلي از سطح فهم امثال بنده بالاتر است. امشب شما صداي نماز آيت‌الله بهجت رضوان‌الله‌عليه را شنيديد۹. ايشان حتي وقتي كه صلوات مي‌فرستادند يا «السلام عليك ايها النبي و رحمة الله و بركاته» يا «السلام علينا و علي عبادالله الصالحين» مي‌گفتند، آن چنان گريه مي‌كردند و صدايشان مي‌شكست كه بنده يادم نمي‌آيد براي توبه از هيچ گناهي اين چنين گريه كرده باشم. گريه هنگام صلوات فرستادن يا سلام دادن براي چيست؟ همه‌ي ما مي‌دانيم كه ايشان چيزي را درك مي‌كرد كه لازمه‌ي آن درك، چنين حالتي بود. ما آن حالت را نمي‌فهميديم و درك نمي‌كرديم. اگر درك مي‌كرديم براي ما هم چنين حالتي پيدا مي‌شد، ولي هنوز به آن بلوغ نرسيده‌ايم؛ ما هنوز طفل راهيم.

بالاترين لذايذ عالم
=============
سؤال ديگري كه اين‌جا مطرح مي‌شود اين است كه واقعاً اين گريه آقاي بهجت در نماز به چه جهت بود؟ آيا از چيزي ناراحت بود كه آن‌گونه گريه مي‌كرد؟ آيا گريه‌اش به خاطر اين بود كه درد مي‌كشيد؟ چون اشخاص كم ظرفيت و ضعيف‌النفس مثل كودك، وقتي درد شديدي احساس كنند، گريه مي‌كنند. آيا ايشان اين‌گونه بودند؟ چرا اصلاً ايشان نماز را اين طور مي‌خواندند و اين قدر گريه مي‌كردند؟ حال به اين سؤال، مطلبي را كه از ايشان به نقل موثق نقل شده است، اضافه كنيد كه فرمودند: «اگر سلاطين عالم مي‌دانستند كه در نماز چه لذتي وجود دارد، حاضر بودند براي رسيدن به آن لذت، دست از سلطنت بكشند». 

معناي اين سخن چيست؟ اين كه ايشان اين‌گونه در نماز گريه مي‌كرد، و خود مدعي بوده كه لذت اين نماز از همه‌ي لذايذ عالم بالاتر است، به طوري كه اگر سلاطين مي‌دانستند اين نماز چقدر لذت دارد، حاضر بودند دست از سلطنت بكشند تا به اين لذت برسند، اين چگونه حالتي است؟ اين چه لذتي است كه آدم وقتي اين طور گريه مي‌كند، مي‌تواند آن را درك كند و تا اين لذت نباشد، انسان اين طور عاشقانه دل به عبادت نمي‌سپارد؟ كسي كه به آن مقام رسيده باشد، هر فرصتي كه پيدا كند، دو ركعت نماز مي‌خواند، يا زيارتي انجام مي‌دهد، يا نماز جعفر طيار مي‌خواند، يا زيارت عاشورا مي‌خواند؛ تا انسان عاشق نباشد چنين حالتي نمي‌يابد. مگر مي‌توان تصنعي و با تحميل، شبانه‌روز را به اين حالات گذراند؟ اين سؤال عجيبي است. 

وقتي چنين انسان‌هايي را مي‌بينيم، آن‌گاه حالاتي كه درباره پيغمبر اكرم صلي‌الله‌عليه‌و‌آله و ائمه اطهار عليهم‌السلام نقل شده است را باور مي‌كنيم. مي‌توانيم بفهميم كه حالات آنها از سنخ اين حالات، اما مراتب بالاتر آن بوده است كه ما نه حقيقت اين‌ها و نه حقيقت آن‌ها را درست نمي‌فهميم. 

حديث معروفي از يكي از همسران پيغمبر نقل شده است كه مي‌گويد: پيغمبر اكرم صلي‌الله‌عليه‌و‌آله هر شب منزل يكي از همسرانشان استراحت مي‌كردند. شبي نوبت من بود و آن حضرت در اتاق من بودند. مدّتي در بستر خوابيدند. من خودم را به خواب زدم. مدتي گذشت. او مي‌گويد حضرت خيال كردند كه من خوابم. خيلي آرام از رختخواب بيرون رفتند و مشغول نماز شدند. بعد از نماز سر به سجده گذاشتند و شروع كردند به گريه كردن. من كنجكاو شدم كه ببينيم به چه سبب گريه مي‌كنند. آرام آرام خودم را كشاندم به آن جايي كه پيغمبر در حال سجده مشغول گريه بود. خوب گوشم را نزديك بردم تا سخن حضرت را در حال سجده بشنوم. شنيدم كه عرض مي‌كند: «الهي لاتَكِلْنِي إِلى نَفْسِي طَرفَة عَينٍ أبداً ألهي لاتَرُدنِّي فِي سُوءٍ اسْتَنْقَذْتَنِي مِنه؛ خدايا يك آن من را به خودم وامگذار. خدايا! تو كه من را از بدي‌ها نجات دادي، ديگر من را به بدي‌ها برنگردان.» ديگر نتوانستم طاقت بياورم گفتم: يا رسول‌الله! شما كه گناهي نداريد. به علاوه قرآن مي‌فرمايد «لِيَغْفِرَ لَكَ اللَّهُ مَا تَقَدَّمَ مِن ذَنبِكَ وَمَا تَأَخَّرَ»۱۰. اين چه حالي است كه شما داريد؟ چرا نيمه‌ي شب اين‌طور گريه مي‌كنيد؟ فرمود: «افلا اكون عبدا شكوراً؛ من بنده‌اي حق‌شناس نباشم؟»۱۱ حضرت بياني فرمودند تا او چيزي بفهمد، ولي گمان نمي‌كنم از حقيقت مطلب چيزي فهميده باشد. بنده هم نمي‌فهمم يعني چه؟ اما اين سؤال مطرح مي‌شود كه اين چه حالتي است كه نيمه‌ي شب كسي كه در روز خستگي‌ها و ناراحتي‌هايي داشته و زحمت‌هايي كشيده است، حالا كه وقت استراحت است، از بستر گرم بلند ‌شود، نماز بخواند، سر به سجده بگذارد، گريه ‌كند و بگويد: «خدايا من را به خودم وامگذار» اين چه حالي است؟ مگر احتمال مي‌داد كه خدا او را به خودش واگذارد؟ مگر خدا براي پيغمبر چيزي كم گذاشته بود؟ اين يك حالي است كه تا آن درك پيدا نشود، حاصل نمي‌شود. ما در حدّي نيستيم كه حقيقت آن را بفهميم. آن‌چه مي‌فهميم با همين تشبيهات و تمثيلات است. قرآن مي‌فرمايد: «وَ هُمْ مِنْ خَشْيَتِهِ مُشْفِقُون‏؛ از خشيت او بيمناك‌اند»۱۲ تعبير خشيت را به كار مي‌برد، اما «خشيت» به چه معناست؟ 

گفتيم كه آيت‌الله بهجت كسي بود كه فهميد براي چه خلق شده و دانست كه از چه راهي بايد به آن هدف برسد. مطالبي را كه تا اين‌جا بيان كرديم به اين جهت بود كه بفهميم هدف از خلقت ما چه بوده است، و گفتيم تا به آن حقيقت نرسيم، نمي‌توانيم حقيقتش را درك كنيم و مزه‌اش را بچشيم. تنها مي‌توانيم بگوييم آن مقام، مقام قرب است؛ «فِي مَقْعَدِ صِدْقٍ عِندَ مَلِيكٍ مُّقْتَدِرٍ»۱۳ اما قرب خدا به چه معناست؟ خدا كه مكاني ندارد تا ما نزديك او شويم. بايد رسيد تا فهميد. 

تعبيري كه خدا در باره خلقت انسان و جانشيني او دارد همين گونه است. مي‌فرمايد: «... إِنِّي جَاعِلٌ فِي الأَرْضِ خَلِيفَةً ...؛ من مي‌خواهم براي خودم در زمين جانشين بيافرينم.»۱۴ آيا موجودي كه از يك اسپرم خلق مي‌شود و آخرش هم يك جيفه است، وَ هُوَ بَيْنَ ذَلِكَ يَحْمِلُ الْعَذَرَة۱۵، و مابين اين دو هم حمل‌كننده كثافات است، چگونه بناست خليفه خدا شود؟ چگونه به چنين مقامي مي‌رسد؟ آيا با خوردني‌ها‌، آشاميدني‌ها‌ و پوشيدني‌هاي بهتر به اين مقام مي‌رسد؟ آيا با داشتن كاخ‌هاي مجلل‌تر و ساير وسايل مرفه‌تر براي زندگي، آن مقام حاصل مي‌شود؟ يا مطلب چيز ديگري است؟ به هر حال به كنه آن نمي‌رسيم و همين اندازه بايد بگوييم آن مقام، مقام قرب خداست.

الگوي همه مؤمنان
===========
آسيه همسر فرعون زير شكنجه مي‌گفت: «... رَبِّ ابْنِ لِي عِندَكَ بَيْتًا فِي الْجَنَّةِ ...»۱۶. آسيه يكي از زناني است كه خداي متعال درباره او در قرآن مي‌فرمايد: او نمونه‌ و الگويي است ـ نه تنها براي زنان ـ بلكه براي همه مؤمنين و مؤمنات عالم؛ «وَضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً لِّلَّذِينَ آمَنُوا امْرَأَةَ فِرْعَوْنَ ...». همسر فرعون به مقامي رسيد كه اولياي خدا بايد او را الگوي خودشان قرار دهند. مگر او چه كار كرد و چه گفت؟ گفت: «رَبِّ ابْنِ لِي عِندَكَ بَيْتًا فِي الْجَنَّةِ؛ خدايا! خانه‌اي براي من در بهشت پهلوي خودت بساز.» اين تعبير، تعبير خودماني است و به همين جهت است كه مي‌گويم ما از همين تشبيهات و تمثيلات مي‌توانيم چيزهايي بفهميم. آسيه براي اين‌كه بگويد من مي‌خواهم به خودت برسم، چه بگويد؟ اين جمله او تعبير ديگري از همان قرب به خدا است والا او مي‌دانست كه خدا خانه ندارد. مقام او بسيار بالاتر از اين‌ بود كه گمان كند خدا گوشه‌اي از بهشت زندگي مي‌كند تا از او بخواهد در نزديكي آن خانه خانه‌اي هم براي او بسازد! آنچه در دل داشت اين بود كه مي‌خواست به خدا نزديك شود و به مقام قرب برسد، اما تعبير ديگري نداشت. گفت: من در دنيا در چنگال فرعون اسيرم. مرا از دست او نجات بده؛ «... نَجِّني‏ مِنْ فِرْعَوْنَ وَ عَمَلِه ...»‏ و خانه‌اي براي من در بهشت پهلوي خودت بساز. اين زبان خودماني است، اما حقيقت آن را وقتي فهميد كه خانه را برايش ساختند و رفت. اجمالاً بايد بگوييم آن هدفي كه ما براي آن آفريده شده‌ايم، رسيدن به قرب خداست. با همه پستي‌، حقارت‌، نداري‌، ضعف و جهل‌مان، اگر بخواهيم و اگر همت كنيم، خداوند مي‌تواند آن چنان ما را بالا ببرد، و قدم قدم به خود نزديك كند تا برسيم به جايي كه محبوب خودش شويم. انسان براي اين هدف خلق شده است. آن كساني كه به اين‌جا رسيدند، به هدف رسيدند. آن‌ها مقصود از خلقت بوده‌اند. مقصود، حضرات معصومين صلوات‌الله‌عليهم‌اجمعين و كساني هستند كه در مكتب آن‌ها پرورش يافته‌اند؛ كساني مثل آيت‌الله بهجت. ديگران طفيلي‌اند. ما به هر اندازه كه به آن‌ها تشبه پيدا كنيم و راه آن‌ها را بپيماييم، به آن هدف نزديك‌تر مي‌شويم.

جبران كننده‌ي كمبودها
=============
خداي متعال از سر فضل و كرم بي‌نهايت خود، راه ديگري هم براي نزديك‌تر كردن ما به خود قرار داده است، و آن راه، شفاعت است. خداوند نمي‌گذارد فقط در آن حدي بمانيم كه با همت و تلاش خود رسيده‌ايم؛ بلكه كمبودها را هم در روز قيامت به وسيله شفاعت جبران مي‌كند. اين فضل و كرم بي‌نهايت خداست. چنين خدايي را بايد بنده‌اي چون آيت‌الله بهجت آن‌گونه برايش عبادت كند و در نماز آن طور در مقابلش خضوع كند؛ خدايي كه آن رحمت بي‌نهايت را دارد، اين‌گونه هم بايد پرستش شود. ما بايد از اين نمازي كه مي‌خوانيم، شرمنده باشيم. ما كجا، اولياي خدا كجا؟! آن‌ها خدا را آن طور شناختند و آن طور بندگي كردند.

تنها راه رسيدن به هدف
==============
تا كنون درباره هدف خلقت بحث كرديم. در ادامه اجمالاً خواهيم گفت كه چگونه به آن هدف برسيم. راه رسيدن به هدف، همان راهي است كه آيه شريفه «وَمَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنسَ إِلَّا لِيَعْبُدُونِ» بيان مي‌كند. تنها راه، عبادت و اطاعت خداست و هيچ راه ديگري وجود ندارد. هيچ رياضتي تا وقتي كه رنگ عبادت خدا را نداشته باشد، با آن هدف ارتباط پيدا نمي‌كند. رياضت‌هايي كه رنگ الهي ندارد، ممكن است در اين عالم آثاري داشته باشد؛ مثل مرتاضين هند كه رياضت‌هايي مي‌كشند و براي آن‌ها هم آثاري در اين عالم دارد، اما هيچ ربطي به آن هدف ندارد. خداوند در عوض زحمت‌هايي كه در اين‌جا كشيده‌اند، چيزهايي به آن‌ها مي‌فهماند و قدرت‌هايي به آن‌ها مي‌دهد. وقتي هم كه از اين‌جا رفتند، پرونده بسته مي‌شود. اگر كسي مي‌خواهد به آن هدف برسد، فقط يك راه دارد و آن فقط بندگي خداست؛ «مَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنسَ إِلَّا لِيَعْبُدُونِ». 

تكيه كلام مرحوم آيت‌الله بهجت «انجام واجبات و ترك محرمات» بود؛ ايشان كه اين جمله را مي‌فرمود، آن را خوب درك كرده بود. من و شما هم مي‌توانيم اين جمله را بگوييم، اما گفتن ما با گفتن او بسيار تفاوت دارد. او كه اين جمله را مي‌گفت، مثل روز برايش روشن بود و هيچ شك و شبهه‌اي در آن نداشت، اما من و شما كه مي‌گوييم، در دلمان هم مي‌گوييم نماز چه ربطي به حوريه دارد؟! در دلمان اين شبهه وجود دارد كه انجام فلان مستحب در دل شب چه فايده‌اي دارد؟ او مي‌فهميد يك لحظه در دل سحر به ياد خدا بودن، چه نورانيتي ايجاد مي‌كند. اين حقايق را خدا به او نشان داده بود. من و شما ـ بنده خودم را عرض مي‌كنم، به شما جسارت نمي‌كنم ـ آن طور كه بايد و شايد باور نكرده‌ايم. اگر باور كرده بوديم، در ميدان عمل جدي‌تر بوديم. پس بايد بفهميم كه براي چه آفريده شده‌ايم و بدانيم كه راه اجمالي آن عبادت خداست.

الگوهاي عبادت
==========
اما چگونه بايد خدا را عبادت و اطاعت كرد؟ خدا پيغمبر و ائمه معصومين را فرستاده است تا به ما ياد دهند كه چگونه عبادت و اطاعت كنيم. اين بزرگ‌ترين نعمتي است كه خدا به ما مرحمت كرده و بر ما منّت گذاشته است. زندگي آن‌ها هم براي ما روشن است؛ مي‌دانيم پيغمبر صلي‌الله‌عليه‌و‌آله چه‌طور زندگي مي‌كرد؛ مي‌دانيم علي عليه‌السلام چه‌طور زندگي مي‌كرد. در تاريخ هر چه را بتوان تحريف كرد، زندگي اميرالمؤمنين علي‌بن‌ابي‌طالب عليه‌السلام تحريف شدني نيست. همه دشمنان علي و همه كفارِ عالم هم مي‌دانند كه علي مرد عبادت، مرد فداكاري مرد حق و مرد عدالت بود؛ علم و تقواي او بي‌نظير بود، اين را نمي‌توان مخفي كرد. دشمنان علي بسيار تلاش كردند تا فضائل او را مخفي كنند؛ اما خدا بر سر ما منّت گذاشت كه بعد از ۱۴۰۰ سال ما بدانيم علي چه‌طور زندگي كرد. 

براي اين‌كه فردا نگوييم: ما نمي‌دانستيم. اگر بگوييم نمي‌دانستيم، جواب خواهند داد: شما كه شيعه علي هستيد، چه‌طور نمي‌دانستيد علي چه گونه زندگي مي‌كرد؟» اگر مي‌خواهيد راه علي را بپيماييد، بايد دستورات او را عمل كنيد؛ بايد به سيره او عمل كنيد. پس در يك كلمه راه سعادت، عمل كردن به دستورات اسلام است كه در كلمات اهل‌بيت صلوات‌الله‌عليهم‌اجمعين منعكس است؛ تنها راه همين است و بس.

وفّقنا الله و ايّاكم انشاء‌الله


--------------------------------------------------------------------------------
پي نوشت:
۱ . ذاريات، ۵۶.

۲ . ملك، ۲.

۳ . هود، ۱۱۸ و ۱۱۹.

۴ . ارشاد القلوب، ج ۱، ص ۹۱.

۵ . بحارالانوار، ج ۷۰، ص ۲۳۴.

۶ . محمد، ۱۵.

۷ . همان.

۸ . بحارالانوار، ج۴۳ ص ۱۷۲.

۹ . قبل از شروع سخنراني، صداي ضبط شده‌ي نماز آيت‌الله بهجت پخش شد.

۱۰ . فتح، ۲.

۱۱ . بحارالانوار، ج‏۶۸، ص ۲۴.

۱۲ . انبياء، ۲۸.

۱۳ . قمر، ۵۵.

۱۴ . بقره، ۳۰.

۱۵ . تصنيف غررالحكم و دررالكلم، ص ۳۰۸.

۱۶ . تحريم، ۱۱.
نظرات بینندگان
انتشار یافته: ۱
در انتظار بررسی: ۲
غیر قابل انتشار: ۰
ناشناس
|
IRAN, ISLAMIC REPUBLIC OF
|
۰۲:۲۷ - ۱۳۹۰/۰۴/۲۶
0
5
سپاس فراوان
نظرات بینندگان