arrow-right-square Created with Sketch Beta.
کد خبر: ۲۶۶۰۷
تاریخ انتشار: ۵۱ : ۱۷ - ۰۳ خرداد ۱۳۹۰
گفتگو با خواهر سه شهيد خانم سيده فاطمه جهان آرا ؛

خرمشهر آزاد را آباد کنيد

پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) :

فرحروز صداقت:امسال روز سوم خرداد روز مقاومت و ايثار و پيروزي، مصادف است با روز مبارک تولد حضرت فاطمه زهرا(س) بانوي دو عالم و روز زن،در پي هم زماني اين دو مناسبت فرخنده، فرصت مغتنم بود تا با مادر بزرگوار شهيد جاودان ايران زمين -شهيد جهان آرا- گفتگو کنيم اما به علت کسالت مادر شهيدان «جهان آرا»، خواهر اين شهيد حضور در اين گفتگو را پذيرفت. «بي بي فاطمه جهان آرا» در اين مصاحبه، از روزهاي جنگ، خرمشهر و «مادر» سخن مي گويد. وي کارشناس ارشد تاريخ و دبير منطقه 7 تهران است.
***
*خانم جهان آرا خانواده شما در حال حاضرهمه در تهران زندگي مي کنند؟
**بعد از جنگ اين طور پيش آمد که ما در تهران زندگي کنيم، البته خواهرم و دايي ها و خاله هايم اکثراً جنوب هستند.
* علت هجرت شما به تهران، «جنگ» بود؟
** بله! وقتي جنگ شد، مادر و خواهرکوچکم همان روز اول جنگ، يعني 31 شهريور سال 59 با خمپاره زخمي شدند، خواهرم از ناحيه زانو و و مادرم از ناحيه شکم و زانو و دست زخمي شدند و چون بيمارستانهاي آبادان و خرمشهر پر بودند، آنها را به اهواز برديم، بعد ازآن سه چهار ماه هم در دزفول بستري بودند، پاي خواهرم وضعيت بدي داشت، در همين زمان موشک باران دزفول به اوج خود رسيده بود، دکترها گفتند بايد خواهرم و مادرم به تهران منتقل شوند، يعني ترکش در عمق پاي مادر نفوذ کرده بود و بدين ترتيب ما ناخواسته از همان زمان به تهران آمديم. فکر نمي کرديم جنگ اين قدر طولاني شود.
* در کدام محل خرمشهر زندگي مي کرديد؟
** ما تلمسي بوديم؛ نزديک مسجد امام صادق (ع)
* چند خواهر و برادر بوديد؟
* * ما 5 خواهر و 8 برادر بوديم.
* حال پدر و مادرتان چطور است؟
** پدرم خوب هستند، ولي مادرم سخت کسالت دارند و من همين جا از همه ملت ايران براي شفاي ايشان التماس دعا دارم.
* بعد از اين که مادر و خواهرتان قدري بهتر شدند، شما ديگر به خرمشهر بازنگشتيد؟
**نه، خرمشهر به دست دشمن افتاد. همچنين همه نسبت به خواهر کوچکم علاقه خاصي داشتند، وقتي خواهرم زخمي شد، داداشم که فرمانده سپاه خرمشهر بود؛ من و دو خواهرانم مدام به مادر و خواهرم رسيدگي مي کرديم، داداشم محمد، اصلاً اجازه نداد ما برگرديم، مي گفت شما فعلاً از اين ها نگهداري کنيد. مرضيه جثه ضعيفي داشت و در آن زمان هم بيمارستانها وحشتناک بودند ومرتب زخمي و شهيد مي آوردند، او وحشت مي کرد و ما مجبور بوديم هميشه در کنارش باشيم و حتي مدتي ناراحتي اعصاب گرفت.محمد مي گفت: من خيلي کار دارم و نبايد فکرم مشغول شما باشد، براي همين هم ما با آنها از خرمشهر رفتيم.
* وقتي به تهران هجرت کرديد، نام جنگ زده را بر دوش مي کشيديد از برخورد مردم بگوييد.
** فقط اين را مي گويم که اين برخوردها آنقدر تلخ بود که بهتر است مرور نکنيم و از آن خاطرات تلخ هيچ نگوييم. (و به تلخي مي خندد.)
* اگر ناراحت نمي شويد از شهادت محمد جهان آرا بگوييد؟
** پس از شکست حصر آبادان، پدرم به محمد زنگ زد و جوياي اوضاع و احوال منطقه شد، پدرم مرتب به منطقه سر مي زد. آن روز هم محمد به پدرم گفتند من دارم به تهران مي آيم، به شما هم سر مي زنم؛ همسرشان براي پسر دومشان باردار بودند، پسر اولش حمزه سال 59 به دنيا آمد و سلمان هم 40 روز بعد از شهادتش به دنيا آمد، گفت من براي ديدار امام به تهران مي آيم، آخرين باري هم که زنگ زد، پدر منزل نبود، گفت: من با خودرو مي آيم مي خواهم سه چهار روز پيشتان بمانم، روز هفتم خبر سقوط هواپيما وشهادت فرماندهان ارشد شهيد کلاهدوز، شهيد فلاحي، فکوري، نامجو و...آمد. اصلاً فکرش را هم نمي کرديم که محمد جزو شهدا باشد، پدرم گفتند: محمد با خودرو مي آيد. خانمشان هم گفتند، به من هم گفته که با خودرو مي آيد. به هر حال با خودرو دنبال پدرم آمدند... (گريه امانش نمي دهد) پدرم رفتند و آمدند و گفتند مي گويند محمد هم جزو شهدا بوده است!
*نفهميديد چرا با خودرو نيامدند و تصميمشان عوض شده بود؟
**انگار وقتي همه فرماندهان مي خواستند سوار هواپيما شوند گفته بودند حالا که ما همه با هواپيما مي رويم تو هم بيا، حتي خودرواش را در فرودگاه مي گذارد و اسمش هم در فهرست مسافرها نبوده، چون در آخرين لحظات به جمع فرماندهان مي پيوندد.
* درباره آزادي خرمشهر بگوييد؟
** يک شعري هست که مي خوانند آن گوياي همه احساس ماست.
* اتفاقا يکي از سوالهايم هم اين است که وقتي شعر ممد نبودي را مي شنويد، چه حسي به شما دست مي دهد؟
(سکوت سنگيني را حس مي کنم، فاطمه جهان آرا حزين و اندوهناک آرام، آرام گريه مي کند.)
* عذر مي خواهم من باز سؤالي که نبايد مي کردم پرسيدم، باور کنيد همه ما وقتي اين سرود را مي شنويم همين حال را پيدا مي کنيم اما به يقين حال ما، با حال شما که رنجها در جنگ کشيده ايد، قابل قياس نيست.
**ببخشيد وقتي حرف از خرمشهر و محمد مي شود، من نمي توانم جلوي احساساتم را بگيرم.
*خانم جهان آرا گاهي خاطرات به سراغ آدم مي آيد، از برادرهاي شهيدتان چه خاطراتي به سراغ شما مي آيد؟
** سيدعلي خيلي درسخوان و باهوش بود، با اين که امکانات نبود، نمره هايش هميشه بهترين بود. کنکور هم از دانشگاه تهران رشته جامعه شناسي قبول شد که آن زمان ورود به اين رشته فوق العاده سخت بود. او نماز شبهاي خالصانه اي مي خواند. سيدعلي از همان نوجواني با آن سن کمش با رژيم طاغوت مبارزه مي کرد.
محمد به قرائت قرآن بسيار علاقه داشت، هر وقت عبدالباسط قرآن مي خواند، من ياد محمد مي افتم، محمد بچه پنجم خانواده بود، ما همه زير دست او بوديم و سعي مي کرد به قولي ما را تربيت کند، قبل از نماز صبح بالا سر ما قرآن مي گذاشت و ما با نواي قاري براي نماز صبح بيدار مي شديم، محمد همه نوارها را آنقدر گوش مي کرد که همه را حفظ بود، بعدها که ازدواج کردم، يک بار همسرم يک نوار قرآن گذاشت من هم شروع کردم به خواندن. همسرم گفت تو اينها را حفظ بودي و من نمي دانستم، گفتم نمي دانستم که بلدم! انگار ايشان يک تلنگري به من زدند تا به گذشته برگردم، يادم آمد که محمد نوار قرآن را هر روز صبح بالاي سر ما مي گذاشت و ما ناخودآگاه آنها را حفظ شديم، حالا هروقت نواي قاري قرآن را مي شنوم، محمد با آن همه مهرباني پدرانه، جلوي چشمم ظاهر مي شود. سيد علي قبل از انقلاب شهيد شد، يعني در دي ماه 56 در يک درگيري مسلحانه که به زخمي شدن يک پاسبان منجر مي شود، توسط عوامل رژيم طاغوت دستگير مي شود. در شهرباني اراک مورد شکنجه قرار مي گيرد که با مقاومت سخت او روبه رو شده و خود خسته مي شوند. و سرانجام در اثر شکنجه به شهادت مي رسد. محمد در سقوط هواپيماي فرماندهان و سيدمحسن هم در اسارت بعثي ها به شهادت مي رسند.
* همسرتان هم رزمنده بودند؟
** بله آقاي منصور مفيد، اهل خرمشهرو رزمنده و جانباز شيميايي بودند که فوت شدند.
* مي دانيم که خرمشهر بعد از جنگ مشکلات زيادي دارد که خيلي از آنها حل نشده است و اين در حالي است که قبل از جنگ خرمشهر يکي از زيباترين شهرهاي ايران بود و بعد از جنگ صد در صد آسيب ديد. امروز بسياري از شهرهاي آسيب ديده در جنگ دوباره آباد شدند، اما مثل اين که خرمشهر مشکلات زيادي دارد که حل نشده است، فکر نمي کنيد يکي از علت هايش اين است که بسياري از نخبگان و بزرگان خرمشهر بعد از هجرت در شهرهاي ديگر ماندگار شدند و به خرمشهر برنگشتند.
** اکنون آدمهاي بسيار خوبي در شهر هستند، ولي متأسفانه مديريت شهر ضعيف است، مشکل اين است که از مديران محلي استفاده نمي کنند، ما اکنون مؤسسه اي داريم به نام «مؤسسه بهار خرمشهر» که خانم هاي شهدا هستند خانمهاي 45 روز مقاومت هستند که پا به پاي مردان جنگيدند و جانباز شدند، اينها اسمش اين است که تهران زندگي مي کنند بيشتر خرمشهر هستند، اما متأسفانه کسي نيست که از اينها استفاده کند، فرماندار مال يک شهر ديگر است، شهردار همين طورو ...!
* هيچ وقت علت را جويا نشديد؟
** چرا در جلسات متعدد از نماينده ها و همچنين رئيس جمهور خواستيم از بچه هاي بومي استفاده کنند.
* اکنون پيشنهاد شما چيست که ما منعکس کنيم؟
** مديريت شهر ضعيف است، آدم ها خوب هستند، ولي خوب مديريت نمي کنند، شهر خرمشهر را درک نکردند. در واقع همين که نتوانستند يک ارتباط نزديک با مردم خرمشهر ايجاد کنند، اين مي تواند يکي از مهمترين علتهاي اين مشکل باشد.
* فکر نمي کنيد يکي از علت هاهم قوميت گرايي در شهر است، يعني اگر يک فردي از يک قومي انتخاب شود، باز حرفش را نخواهند خواند! ؟
** اين هم هست اما به نظر ما افرادي براي مديريت شهر بايد انتخاب شوند که عشق به خرمشهر و آبادي آن داشته باشند، مديران شهر ديدشان خرمشهري باشد، يعني خرمشهر، بافت شهر، مردم، قوميتها را بشناسند و احاطه کامل به همه مسائل خرمشهر داشته باشند تا بتوانند بار ديگر خرمشهر را از اين همه آسيب و رنج آزاد کنند.
* براي گراميداشت همه مادران و همسران شهدا از مادرتان که مادر سه شهيد است بگوييد؟
** از همه مردم مي خواهم براي مادرم دعا کنند، ايشان سخت مريض هستند و اما درباره مادرم؛ يادمه اولين بار که سيدعلي را گرفتند، من 9 سال داشتم و متوجه امور مي شدم. مادرم از همان سالها دنبال برادرانم به شهرباني و زندانها مي رفت، محمد ما يک سال زنداني بود سيدعلي 6 سال در زندان تهران بود، از سال 52 محمد و علي فعاليتشان را زيرزميني و مخفيانه کردند، خانه نمي آمدند ساواک مرتب مي ريخت به خانه مان...
* مادر با فعاليت مبارزاتي آنها مخالفت نمي کردند؟
** نه! همکاري هم مي کردند، مادرم بهترين و مهربانترين و شجاع ترين مادر دنياست، او از زناني است که پا به پاي مردان خانه بر ضد طاغوت مبارزه کرد و با ايثار و از خود گذشتگي و با تقديم سه شهيد به انقلاب اسلامي، روزهاي سختي را گذرانده است، بلا تشبيه هر وقت روضه فاطمه زهرا مي خوانند، تجسم عيني اين درد و رنج براي من و خواهرانم مادرم است.
* به نظر من زيباترين و مظلوم ترين شهر دوران دفاع مقدس خرمشهر است، نظر شما چيست؟
** بله شهر مردان و زنان شجاع، شهر غيرت، شهر مقاومت و ايثار و پايداري، شهر شهادت، شهر مادراني که فرزندانشان را قرباني انقلاب اسلامي ايران کردند و شهر هزاران جهان آراست.
* و حرف آخر
** مسؤولان وهر کس که مي خواهد باقيات والصالحاتي را در دنيا به يادگار بگذارد، به خرمشهر و مردم خرمشهر رسيدگي کند تا اندوهي که برشهر سايه گسترانيده، هر چه زودتر از چهره خرمشهر زدوده شود.

نظرات بینندگان