arrow-right-square Created with Sketch Beta.
کد خبر: ۲۶۸۲۳
تاریخ انتشار: ۵۸ : ۱۱ - ۰۶ خرداد ۱۳۹۰

روایت فاطمه طباطبایی از سختگیری امام درباره وجوهات شرعی

فاطمه طباطبائی حكایتی در باره رفتن به حج از طریق عراق نقل كرده كه نشان از سختگیری امام در باره وجوهات شرعی و اموال بیت المال دارد.
پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) : فاطمه طباطبائی حكایتی در باره رفتن به حج از طریق عراق نقل كرده كه نشان از سختگیری امام در باره وجوهات شرعی و اموال بیت المال دارد.

وی می گوید زمانی كه در عراق بودیم، خانم [همسر امام] پیشنهاد كردند كه از عراق به حج برویم.... اما مسأله مهم نداشتن پول این سفر بود. خانم پیشنهاد كردند كه این پول را از آقا بگیریم و به من گفتند: می توانی مهریه ات را طلب كنی، زیرا این حق توست. من پیشنهاد خانم را نپذیرفتم. ....

خانم كه از جانب ما ناامید گشتند خود پیش قدم شدند و به آقا گفتند: احمد و فاطی دلشان می خواهد به مكه بروند. آقا گفتند: خوب بروند. خانم ادامه دادند: مكه رفتن پول می خواهد. امام پاسخ دادند: طبیعی است كه هر كس پول دارد به مكه یم رود. سپس با چهره خنندان لطیفه ای تعریف كردند: از شخصی پرسیدند چرا با فلان حاكم زور جنگ نكردی و تسلیم شدی؟‌ گفت: به هزار و یك دلیل. گفتند: یك دلیلش را بگو. گفت: اول این كه سلاح نداشتم. گفتند: همین یك دلیل كافی است. حالا این ها می گویند كه دوست داریم به مكه برویم، فقط پول نداریم. خانم گفتند: شما به این ها پول بدهید. آقا گفتند: ندارم. خانم راه حلی پیشهاد كردند و گفتند: قرض بدهید. این پیشنهاد هم پذیرفته نشد و آقا گفتند: نمی توانم. خانم با تعجب پرسیدند: چرا؟‌ آقا گفتند: وقتی پول ندارند از كجا می خواهند قرض را پس بدهند؟ پول خودم كه نیست، وجوهات شرعی است. من به كسی قرض می دهم كه بدانم می تواند آن را برگرداند. خانم كه به نظر می رسید از ادامه این بحث رضایت ندارند آرامش خود را حفظ كردند و گفتند: خوب متعهد می شوند كه باز گردانند. آقا دوباره سوال كردند:‌ از كجا؟ خانم دیگر تحمل نكردند و گفتند: مهریه فاطمه خانم را به او بدهید. آقا پس از شنیدن این بحث گفتند: اگر ایشان مهریه اش را طلب كند بحث دیگری است.... بحث پایان یافت.

دو سه روز گذشت و احمد خبر داد كه قصد دارد گذرنامه ما را به حاج شیخ عبدالعلی قرهی بدهد تا مقدمات بازگشت به ایران را فراهم كند. یك روز مشغول صرف غذا بودیم كه خانم با اندوه به آقا گفتند: این ها تا چند روز دیگر می روند و ما دوباره تنها می شویم. آقا گفتند: می مانند. خانم گفتند: شما كه حاضر نشدید قرض دهید، احمد هم گذرنامه را به حاج شیخ داد تا خروجی بزند و برایشان بلیط بگیرد. آقا با لبخند به من گفتند: من به حاج شیخ گفتم كه دست نگه دارد.

بحث پایان گرفت و احساس كردیم نظر آقا تغییر كرده است. سپس احمد به من گفت: آقا از من پرسیدند كه چگونه می خواهید قرضتان را پرداخت كنید؟ گفتم: ما چند سكه طلا داریم. پس از بازگشت به قم آنها را می فروشیم (منظورم سكه هایی بود كه در مراسم عقد و عروسی برخی از دوستان و خویشان هدیه داده بودند و احمد همه را به من بخشیده بود) احمد گفت: یادت هست كه به تو گفته بودم آقا بر سر مسائل شرعی بسیار جدی است. (اقلیم خاطرات، ص 269 - 270)

نظرات بینندگان