پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) :
از میان تصویرهایی که از سفر محمود احمدی نژاد به ملارد منتشر شده یکی هست
که در آن بر فراز خودروی حامل خود ایستاده، دست ها از هم گشوده و از هر دو
سو دست هایی که صاحبشان در تصویر پیدا نیست در دست های او گره خورده اند.
محمود احمدی نژاد سخن می گوید و هربار که سخن می گوید این عبارت تاریخی در ذهن آدمی تکرار می شود که:«به دست هایش نگاه کنید».
این
سخن را یکبار «مارتین هایدگر» گفت خطاب به «کارل یاسپرس». با این همه
هربار که دستی در هوا می چرخد و انبوهی از آدمیان را در صفوف درهم ریخته
فشرده جمع می آورد این عبارت طلایی در ذهن من نیز تکرار می شود.
احمدی
نژاد به راه افتاده و چشم و گوش ها را می رباید هنوز. باور نمی کنید اگر،
به انبوه هوادارانش در ملارد بنگرید. می توان او را نادیده انگاشت. می توان
گفت که چندان نباید جدی گرفت. نباید اعتنا کرد.
اما ظریفه ای در
این میان هست و آن اینکه اینان که چنین می گویند گویی فراموش کرده اند که
او در سال 84 از قضا در همین فضا و با همین تحلیل ها برآمد و در طرفه
العینی بر کرسی صدرات نشست. آن روز هم عده ای بزرگمنشانه می گفتند که
نباید چندان جدی گرفت او را و جریانی را که ندارد. و کمتر کسی جدی گرفت و
او با تمام جدیتی که داشت و دارد به صحنه آمد و اکنون نیز آمده است.
تحلیل
ها البته بسیارند. اما در میان این همه سخن بزرگان و خردمندان، یک سخن
صوفیانه نیز می توان گفت و آن اینکه هرچه هست وقتی کسی می تواند به هر دلیل
و با هر وسیله ای، مردمانی را در هر نقطه از این سرزمین پای سخن خود
بکشاند یعنی که جدی است و باید جدی باشد؛
ملارد نخستین و واپسین
جایی نیست که رییس دولت نهم و دهم را در حلقه تنگ هواداری و محبوبیت می
فشارد. و اینان به همین اعداد، خلاصه نمی شوند. پس باید به درستی نگاه کرد
و دانست که در او چیست که مردمانی از میان ما را تا به این اندازه شیفته
می کند؟ در دست های او چیست که بسیارانی را به این سو و آن سو می راند؟ به
دست های او باید نگاه کرد.
پیش از این نوشتم که جریان روشنفکری
ایران هنوز نتوانسته تحلیلی خردپسند و مبتنی بر استدلال هایی متقن و
نیرومند از دلایل ظهور و افول احمدی نژاد و جریان او ارائه کند. ما هنوز
نمی دانیم که این جریان از کدام ریشه رستن گرفت و بالید و بر داد و میوه
داد. نمی دانیم هنوز که کدام زمین و زمینه است که مستعد رویش جوانه هایی از
این گونه است. هنوز تئوری نداریم. تئوری برای فهم او. تئوری برای شناخت
او. و لاجرم تا این را نداشته باشیم نمی توانیم تئوری برای تکرار نشدن او
بسازیم.
... و آنان که چرایی و چگونگی پدیده ها را نمی شناسند محکومند که دچار تکرار مکرر آن شوند.
اکنون
و اینجا؛ بزرگان و دانایان را باید فراخواند و از آنان مطالبه کرد که در
باب آنچه گذشت چیزی بگویند. نظریه ای بدهند. باید از این «توهم دانستن»
خروج کنیم. از اینکه می دانیم چه شد؟ می دانیم چگونه شد؟ باید نخست بپذیریم
که نمی دانیم. وگرنه باید می دانستیم که اینان که در شهرها و روستاها از
پایتخت گرفته تا هرکجا، و در هر زمان و به هر مناسبت به استقبالی تا به این
اندازه شورمند از احمدی نژاد می روند کیستند؟ چه می گویند؟ آن عزیزی که
نامه ای چروک خورده از تنه ها و درهم فشردگی ها در دست دارد و می خواهد به
هر قیمت آن را به کسی برساند که سال هاست سمتی برای رسیدگی به نامه هایی از
این دست ندارد کیست؟
باید او را و دوستداران او را بشناسیم. هم به
این دلیل روشن که اینان با ما همخون و همسرزمین و همسایه اند و نمی
توانیم و نباید آنان را با هر عقیده ای نادیده بگیریم. و دیگر آنکه اگر
شرایطی را به نفع کشور نمی دانیم باید بتوانیم از تکرار آن جلوگیری کنیم و
این راهی جز ایستادن و مکث کردن و تامل نمودن و خواندن و از هیجان و شعار
فاصله گرفتن و حقیقت نمایی و واقعیت شناسی ندارد.
باید آنها را و او را بشناسیم. باید به دستهایش نگاه کنیم.