پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) : «عادیسازی» یک اصطلاح و مفهوم رایج در حوزه سیاست، به ویژه سیاست خارجی است. نگارنده این اصطلاح را از حوزه سیاست وام گرفته، قصد دارد آن را در حوزه فرهنگ به کار برد، البته اگر چنین کاری اساساً مجاز باشد و فرهیختگان نکتهسنج بر او خرده نگیرند.
وقتی قرار باشد ناهنجاریهای اخلاقی – اجتماعی به هنجار تبدیل شود، پای این اصطلاح به میان میآید که با کمی مسامحه میتوان «هنجارسازی» را معادل آن به کار برد، به این معنا که مثلاً یک ناهنجاری اخلاقی نظیر رشوه یا به بیان امروزی آن «زیر میزی» بر اثر تکرار به مرور زمان به عادت و هنجار تبدیل میشود.
در آموزههای دینی نیز بر این نکته تأکید شده است که کوچک شمردن گناه صغیره باعث میشود که مرتکب آن به تدریج نسبت به انجام گناه جری و گستاخ گردد به طوری که پس از مدتی ارتکاب گناه کبیره نیز برای او امری عادی میشود. از امام علی(ع) نقل شده است که: «اشد الذنوب ما استهان به صاحبه» (سختترین گناه آن است که گناهکار، آن را کوچک شمارد).
حال به ذکر نمونههایی از این گونه ناهنجاریها که فرآیند عادیسازی، آنها را به «هنجار» تغییر ماهیت داده است میپردازم. در حوزه حمل و نقل و ترافیک الی ماشاءالله میتوان نمونه و شاهد ارائه کرد، از عدم توجه عابران پیاده به چراغ قرمز و عدم توجه رانندگان به خطوط عابر پیاده و توقف خودروها در محل توقف ممنوع و عبور از مسیر عبور ممنوع و پارک دوبله و پارک در پیادهرو تا حرکت موتورسوارهای بدون تجهیزات ایمنی در خطوط ویژه و پیادهروها و... پس در فرهنگ ترافیک ما به علت عدم برخورد درست با پارهای ناهنجاریها، متأسفانه عملی عجیب و غیرعادی همچون حرکت موتورسوارها در پیادهروها به یک عمل عادی تبدیل شده، به نحوی که دیگر نسبت به آن نه تنها واکنش و حساسیتی در خور نشان داده نمیشود، بلکه گاه عابران پیاده با طیب خاطر به موتورسواران متخلف و هنجارشکن راه میدهند! چند سال پیش یک گردشگر خارجی وقتی با چنین پدیده غیرمتعارفی در ایران روبرو شده بود، چون در کشور او این پدیده به «هنجار» تبدیل نگشته، دچار وحشت و شوک عجیبی شده بود، در صورتی که تکرار این پدیده در کشور ما و در نتیجه عادی شدن آن سبب گشته تا هیچ ترس و وحشت و حتی شکایت و اعتراضی نسبت به آن برانگیخته نشود.
نمونه و مثال دیگر، تابلوهای سردر فروشگاهها با عناوین و اسامی فرنگی است که فرآیند عادیسازی باعث گردیده تا به مثابه یک هنجار پذیرفته شده درآیند. حال یک لحظه ذهن خود را از حال و وضعی که در آن هستید در آورید و با بال خیال به ینگه دنیا سفر کنید. فرض کنید در یکی از خیابانهای یکی از شهرهای اروپا یا آمریکا در حال قدم زدن هستید و ناگاه مشاهده میکنید که بر روی تابلوهای فروشگاهها کلماتی فارسی به املای انگلیسی نقش بسته است؛ کلماتی مانند پروانه، پردیس، آفتاب، چشمه و... چه حالی به شما دست میدهد؟ آیا ذوقزده نمیشوید که چگونه فرهنگ و ادبیات فارسی چنان نفوذی در آنسوی مرزهای ما داشته که تا سردر فروشگاهها و مرآی و منظر عام نیز رسوخ نموده است؟ حال نه با بال خیال که با قدم واقعیت به خیابانهای سرزمین خودمان پا بگذارید و نگاهی به در و دیوار شهری که در آن ساکنید بیندازید، چه میبینید؟ سراسر واژههای فرنگی که اغلب از معانی آنها هم سردر نمیآوریم. حال چرا این خودباختگی عریان و آشکار، خشم و اعتراض افراد و دستگاههای مسئول را برنمیانگیزد؟ چون این استحاله فرهنگی به تدریج و در طول زمان شکل گرفته و چون پدیدهای است که در اثر کثرت و فراوانی مصادیق آن، دیگر در عرف عام یک پدیده ناهنجار به شمار نمیآید. به عبارت دیگر چشمها به دیدن این نامها و عناوین عادت کردهاند، پس این پدیده عادی شده و بنابراین به «هنجار» تغییر ماهیت داده است یا به تعبیری «ضد ارزش» به «ارزش» تبدیل شده است.
در فرآیند عادیسازی فرهنگی، آنچه موجب موفقیت این روند میشود حساسیتزدایی و یا بالا بردن آستانه تحمل و تحریکپذیری مردم است. اجازه دهید با بیان مثالی واقعی، مقصود خود را بهتر ادا کنم. در یک آزمایش تجربی، قورباغهای را دفعتاً در آب جوش صد درجه میاندازند. قورباغه در اثر حرارت زیاد از خود عکسالعمل شدیدی نشان میدهد و البته نهایتاً به علت سوختگی میمیرد. در آزمایش دیگری، قورباغهای را در ظرف پر از آبی میاندازند و حرارت آب را به تدریج افزایش میدهند. وقتی حرارت آب به نقطه جوش میرسد همان اتفاق تلخ آزمایش قبلی برای این قورباغه هم رخ میدهد،با این تفاوت که این بار حیوان بیزبان واکنشی از خود نشان نمیدهد و به آرامی تسلیم مرگ میشود. در آزمایش دوم عمل افزایش حرارت به تدریج انجام میشود و در نتیجه قورباغه متوجه خطری که در انتظار اوست نمیگردد. در واقع آنچه مانع واکنش و تقلای قورباغه در آزمایش دوم میشود چیزی نیست جز عادیسازی.
برگردیم به بحث اصلی. نکته این بود که تکرار یک پدیده ناهنجار در یک فاصله زمانی نسبتاً طولانی، حساسیت ناظران را نسبت به آن پدیده کاهش میدهد و یا آستانه تحمل آنان را نسبت به آن بالا میبرد.
گمان میکنم پدیده پوشش برخی بانوان در سالهای اخیر مثال خوبی برای این امر باشد. متأسفانه امروز در خیابانهای شهر تهران و حتی شهرهای دیگر کشور بعضاً با پوششهای نامناسب و غیرمتعارفی روبروییم که مثلاً اگر پنج شش سال پیش چنین پدیدههای ناهنجاری بروز و ظهور مییافت، جامعه واکنش شدیدی نسبت به آنها نشان میداد. پوششی که پنج سال پیش یک پوشش زننده و غیرقابل تحمل تلقی میشد، امروز به علت فرآیند عادیسازی و البته به مدد شبکههای ماهوارهای و فضای مجازی، پوششی عادی به حساب میآید و اگر این روند به همین ترتیب ادامه یابد، پوشش زننده و حساسیت برانگیز امروز پنج سال دیگر عادی و قابل تحمل محسوب میشود. پس تکرار این پدیده ناهنجار به دفعات فراوان و در طی سالها باعث شده که حساسیت جامعه نسبت به آن کاهش یابد، و همین واقعیت تلخ مایه امید سردمداران تهاجم فرهنگی گردیده است؛ چه آنها هیچ عجلهای برای پیاده کردن نقشههای شوم خود ندارند و خوب میدانند که «زمان» یکی از عناصر مهم و تعیین کننده در امر استحاله فرهنگی و تغییر ارزشهاست. آنچه برای آنها مهم است این است که جامعه مذهبی ما نسبت به فرهنگ وارداتی غربی – که پوشش نامناسب، یکی از مظاهر آن است – کرخت و بیتفاوت باشد و لازمه آن نیز تعقیب سیاست شیطانی عادیسازی فرهنگی است.
البته نمونههای برشمرده شده مشتی از خروار و اندکی از بسیار بود و امیدوارم که همین مقدار هم هدف نگارنده را از تبیین طرح عادیسازی فرهنگی روشن کرده باشد. اینجانب در این نوشتار صرفاً به بیان مسئله بسنده نمودم و به تعبیری نگاهی پدیدارشناسانه به موضوع مورد بحث داشتم. بدیهی است که روشن شدن صورت مسئله، خود زمینهساز تفکر و تأمل جدی درباره آن و باز کردن گرههای کار و برداشتن موانع از میان راه است، و این برعهده اندیشمندان حوزه فرهنگ و متولیان و مسئولان امور فرهنگی است که اولاً به حساسیت و اهمیت موضوع پی ببرند و ثانیاً فوریت و ضرورت حل مسئله و رفع مشکل را در این باب با تمام وجود دریابند. در آن صورت طبیعی است که سرمایههای انسانی و امکانات نرمافزاری و سختافزاری در خدمت حل این معضل فرهنگی درخواهند آمد. و السلام.
پینوشت