arrow-right-square Created with Sketch Beta.
کد خبر: ۲۸۹۳۴
تعداد نظرات: ۲ نظر
تاریخ انتشار: ۱۴ : ۱۲ - ۲۹ خرداد ۱۳۹۰

رضا کیانیان از دکتر شریعتی می گوید

آن سال‌هایی كه در مشهد زندگی می‌كردیم و كارمان را هم شروع كرده بودیم، دكتر علی شریعتی هم در دانشگاه فردوسی مشهد تاریخ و جامعه‌شناسی درس می‌داد و چون پدر دكتر، یعنی مرحوم محمدتقی شریعتی از قبیل جلسه‌های هفتگی و ماهانه كانون نشر حقایق اسلام را داشت.
پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) :

آن سال‌هایی كه در مشهد زندگی می‌كردیم و كارمان را هم شروع كرده بودیم، دكتر علی شریعتی هم در دانشگاه فردوسی مشهد تاریخ و جامعه‌شناسی درس می‌داد و چون پدر دكتر، یعنی مرحوم محمدتقی شریعتی از قبیل جلسه‌های هفتگی و ماهانه كانون نشر حقایق اسلام را داشت.

وقتی دكتر از پاریس برگشت، طیفی از مذهبی‌های روشنفكر سخنرانی‌های او را گوش كردند و طرفدارش شدند. طیفی از دانشجوهای دانشگاه فردوسی هم كه در كلاس‌های او شركت می‌كردند، با شنیدن حرف‌هایش طرفدار او شدند.

آن روز‌ها من در دبیرستان درس می‌خواندم. به دكتر شریعتی و حرف‌هایش هم علاقه داشتم. حالا كه به آن روزهای گذشته نگاه می‌كنم، می‌بینم به دو دلیل طرفدار دكتر شریعتی بوده‌ام؛ یكی انقلابی بودنش و یكی هم شاعر بودن و شوریده بودنش. خب، حالا اینكه دیگر آن ویژگی اوّلش را دوست ندارم. همین حالا هم بعضی از شعر‌ها و كویریاتش را خیلی دوست دارم.

من فكر می‌كنم دكتر شریعتی بیشتر از آنكه جامعه‌شناس باشد، شاعر است. به هر حال درس جامعه‌شناسی را خوانده بود، ‌ اسلام و ماركسیسم را كنار هم می‌نشاند، ‌درباره هربرت ماركوزه و رژی دبره حرف می‌زد و می‌خواست آن‌ها را با هم مخلوط كند و خیلی چیزهای دیگر هم می‌گفت. ولی هیچ‌كدام از این چیز‌ها برای من جالب و جذاب نبود.

بار‌ها دكتر شریعتی را دیده بودم و خب، مثل خیلی‌های دیگر مطمئنم كه روی شخصیت من هم اثر گذاشته است. راستش را بگویم، دكتر شریعتی به شدّت آدمی كاریزماتیك بود. حرف‌هایش شاعرانه بود و لحن صدایش هم ساحرانه. وقتی در جلسه‌ها حرف می‌زد، هر كسی آنجا نشسته بود محو حرف‌هایش می‌شد.

در سال‌هایی كه مشهد بودم تقریباً هیچ كدام از سخنرانی‌هایش را از دست نمی‌دادم. وقتی هم به تهران آمدم تا در دانشگاه تهران درس بخوانم، بار‌ها به حسینیه ارشاد می‌رفتم تا سخنرانی‌هایش را گوش كنم. این است كه فكر می‌كنم كمتر كسی را می‌شود پیدا كرد كه در مقابل لحن صدای دكتر شریعتی مقاومت كرده باشد.

در مقابل نوشته‌هایش می‌شد مقاومت كرد، ولی در مقابل لحن صدایش نه. وقتی در چشم‌های تو نگاه می‌كرد و حرف می‌زد، حسی را به وجود می‌آورد كه آدم با شنیدن این صدا و آن لحنی كه در صدایش بود، واقعاً سحر می‌شد.

در مشهد آن سال‌ها دو گروه تئا‌تر بود؛ یكی گروهی بود كه برادر بزرگ من، داوود كیانیان سرپرستش بود و یكی هم گروهی كه داریوش ارجمند سرپرستی‌اش را به عهده داشت. دكتر شریعتی به هر دو گروه سر می‌زد خود ما هم از او می‌خواستیم كه حتماً به ما سر بزند.

آن وقت‌ها هر تئاتری كه اجرا می‌كردیم، یكی از شب‌ها را هم به بحث و انتقاد از كار اختصاص می‌دادیم. تماشاچی‌ها می‌آمدند و درباره كار بحث می‌كردند و خیلی از وقت‌ها سعی می‌كردیم دكتر شریعتی هم در آن شب به خصوص آنجا باشد.

یادم هست یكبار، چند سال پیش، یادداشت كوتاهی درباره دكتر شریعتی نوشتم و گفتم بودن شریعتی واقعاً مهم نیست؛ چون اصلاً انقلابی نبود. اگر نظر من را می‌خواهید، من فكر می‌كنم سهراب سپهری خیلی انقلابی‌تر از دكتر شریعتی بوده است. چرا؟ به دلیل اینكه در زمانی كه سهراب سپهری زندگی می‌كرد، جوّ روشنفكری جامعه ظاهر انقلابی بودند، ولی انقلابی واقعی سهراب سپهری بود كه راه خودش را رفت.

دلاكروا، نقاش مشهور فرانسوی، تابلوی مشهوری درباره انقلاب فرانسه دارد به اسم «آزادی هدایت‌گر مردم» كه خانمی پرچم فرانسه را در یك دست گرفته و در دست دیگرش یك اسلحه است. این خانم ظاهراً نماد آزادی است و خیلی‌ها هم فكر می‌كنند این تابلو یك نقاشی انقلابی است. بله، تم این تابلو انقلابی است، به انقلاب فرانسه هم ربط دارد، ولی واقعاً انقلابی نیست؛ چون نوع تكنیك نقاشی‌اش به شدت سنّتی و شاید هم كمی عقب‌مانده است. ولی «گل آفتابگردان» ون گوگ سوژه‌ای واقعاً معمولی دارد، اما تكنیك نقاشی‌اش به شدت انقلابی است كه واقعاً همه چیز را در آن دوره به هم ریخت.

حالا اگر انقلابی بودن یعنی بنیان‌كن بودن و علیه سنّت‌ها عمل كردن، كسانی مثل سهراب سپهری و ون‌ گوگ انقلاب هستند، نه كسی مثل دكتر شریعتی.

خلاصه كنم، چیزی كه آن وقت‌ها برای ما جذاب بود، رهنمودهای انقلابی نبود. چه در دوره دبیرستان و چه در دوره دانشگاه از این چیز‌ها زیاد شنیده بودیم. دكتر شریعتی هم هر وقت چیزی در این مورد می‌گفت، می‌گفتیم بله، چشم، قربان. ولی جذابیتش برای ما كه عضو گروه تئا‌تر بودیم در این بود كه تئا‌تر را می‌فهمید، خوب هم می‌فهمید. آن حسّ شاعرانه‌اش باعث می‌شد كه تئا‌تر را خوب بفهمد. همین حالا هم اگر بعضی شعر‌هایش را بدون اسم منتشر كنیم، بعید است كسی بفهمد این‌ها احساسات دكتر شریعتی است.

این بود كه وقتی درباره نمایش‌نامه حرف می‌زد، یا درباره خود تئا‌تر چیزی می‌گفت، برای ما واقعاً جالب به نظر می‌رسید. البته در آن دوره بعضی كار‌ها هم كاملاً تحت تأثیر طرز فكر دكتر شریعتی انجام می‌شد.

مثلاً آقای محمدعلی نجفی، سال‌ها قبل از اینكه سریال تلویزیونی «سربداران» را بسازد، آن را در قالب یك تئا‌تر در حسینیه ارشاد روی صحنه برد. خب، من هم طراح پوستر آن تئا‌تر بودم. آن پوستر یك طناب‌ دار بود كه درهم پیچیده شده و یك لكه خون هم آن وسط بود. معنایش هم این بود كه شاه حتماً نابود است.

منبع: ماهنامه مهرنامه، شماره ۱۲ ـ برگرفته از : تاریخ ایرانی

نظرات بینندگان
انتشار یافته: ۲
در انتظار بررسی: ۰
غیر قابل انتشار: ۱
ناشناس
|
IRAN, ISLAMIC REPUBLIC OF
|
۱۴:۴۳ - ۱۳۹۰/۰۳/۲۹
0
1
وای که شریعتی چقدر مظلوم و غریب بود و هست؟!یکبار دیگر مطلب آقای کیانیان را از اول تا آخر با دقت بخوانید می فهمید که واقعا شریعتی تنها و مظلوم و بی کس و خیلی غریب بود؟!برای حل بیشمار مسائل می باید خود او زنده می ماند.
مهری
|
IRAN, ISLAMIC REPUBLIC OF
|
۲۰:۵۴ - ۱۳۹۰/۰۳/۲۹
0
0
آقای کیانیان برای من خیلی عزیز بودن اما با این نظراتشون!....هر کسی از ظن خود شد یار من... خب ایشون فقط از احساس شریعتی خوشش اومده، کاش فقط در همین مورد نظر میدادن... و بهتره در مورد خصوصیاتی از افراد که درکش برامون سخته اصلاً داد سخن ندیم... منم با نظر بالا موافقم واقعاً که مظلوم بود...و حیف از او و صد حیف... کاش بیش از این زنده بود.
نظرات بینندگان