arrow-right-square Created with Sketch Beta.
کد خبر: ۲۹۷۴۶
تعداد نظرات: ۴ نظر
تاریخ انتشار: ۰۳ : ۲۰ - ۰۵ تير ۱۳۹۰

آمریکا پژمرده است!

پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) :

داریوش سجادی در مطلبی که برای "انتخاب" ارسال کرده آورده است:

آمریکا پژمرده است!

برای آنهائی که در آمریکا زندگی می کنند پژمردگی آمریکا بوضوح در روحیه خسته و افسرده شهروندان آمریکائی قابل رؤیت است. کشوری که روزی از حیث ثروت و مکنت و سعادت و شادباشی شهروندانش سرآمد کشورهای جهان بود. اینک آنچنان در شوره زار افول اقتصاد فرو رفته که دیگر کمتر شهروندی را می توان در سطح شهر دید که بدون دغدغه درآمد و فقد امنیت شغلی نگران وضعیت شکننده اقتصادی خود نباشد.

گرانی رو به تزاید اقلام مصرفی در کنار رکود ناباورانه و سنگین بازار مسکن آنچنان عرصه را بر شهروندان آمریکا تنگ کرده که برای ایشانی که می خوردن شاد بودن آئین شان بود اینک درد معاش یگانه دغدغه موجود شده.

آنهائی که در آمریکا زندگی می کنند بوضوح افزایش مشهود قیمت اقلام سبد خانوار را درک کرده که طی 3 ماه گذشته قیمت عموم اقلام خوراکی در آمریکا  دو برابر شده و شهروندان در سوپرمارکت های زنجیره ای هر روز با کوپن های تخفیفی حریصانه در جستجوی کالاهائی ارزان ترند.

گردی از یاس و نگرانی سطح کشور را پوشانده و اقشار طبقه متوسط همچون جن زدگان مبهوت از وضعیت بغرنج اقتصادی مُبدل به خوابگردهائی شده اند که دل نگرانه روز را به امید فردائی شاید بهتر شب می کنند وشب را با استرس فردائی غیرقابل پیش بینی به صبح می رسانند.
دو سال پیش و در ابتدای این مصیبت اقتصادی وقتی یکی از دوستان خود را (راسل) از ناحیه همین نابسامانی اقتصادی از دست دادم در حالی که زیر فشار ناشی از  بی شغلی ناشی از بحران اقتصادی و به تبع آن از دست دادن منزل مسکونی اش در اقدامی جنون آمیز خود و همسر و دو فرزند دلبندش را به ضرب گلوله کُشت در تبیین و ریشه یابی این رفتار جنون آمیز با استناد به فیلم «خانه ای از ماسه و مه» نوشتم:

ماجرای این فیلم، جدال بر سر خانه ای است که مسئولین بانک با عدم پرداخت بموقع قسط اش، خانه را از مالک گرفته و به خانواده مهاجری می فروشد. جدالی که نهایتاً به کشته شدن تمامی اعضای خانواده مهاجر منجر شد. نکته محوری در این فیلم آن است که تمامیت داستان در میانه یک پرسش کلیدی (Is this your house?) آغاز می شود و پایان می یابد.

در ابتدای فیلم پاسخ مالک خانه به این پرسش«آری» بود اما همین مالک در پایان فیلم و بعد از سیر وقایعی تلخ، پاسخی منفی به همان پرسش نخست می دهد!

کتی (مالک خانه) در پایان فیلم دیگر احساس مالکیت به خانه ای نداشت که برای نگاهداری اش  هیچکس نه مادر، نه برادر، نه دوست، نه قانون و نه حکومت به وی کمک نکرد.

خانه «کتی» سمبل کشوری بود که در آن مناسبات انسانی و اخلاقی قربانی پول شده است.
پولی که در آمریکا و بقول «پرزیدنت نیکسون»:

«همه چیز» نیست بلکه «تنها چیز» است! *

طبیعتاً در چنین خانه ای نمی توان از مالکیت مفهومی حقیقی یا حقوقی را استنباط کرد. (بخشی از مقاله مقصر کیست؟)

راسل نیز قربانی چنین مناسبات مبتذلی از حاکمیت پول و نظام سرمایه سالار آمریکا شد.
اما نکته  حائز اهمیت بی عملی و بی حسی طبقه متوسط آمریکا در قبال چنین ابتذالی است که دامن گیرشان شده.

این در حالی است که انظار جهانی شاهد آنند که وقتی دامنه همین بحران جهانی اقتصاد به مرزهای آفریقا و خاورمیانه ایضاً اروپا می رسد سیل گسترده توده های معترض خیابان ها را در سلطه خود گرفته و با خشن ترین شکل ممکن ساختارهای حکومتی از تونس تا مصر و سوریه و لیبی و یمن و بحرین و اردن و مراکش و بلکه یونان و اسپانیا را به چالش می کشند.

چرائی شهرآشوبی شهروندان در خاورمیانه در مقابل بی حسی و عدم واکنش شهروندان آمریکائی در قبال وضعیت ناهنجار اقتصادی شان بازگشت به جنس طبقه متوسط و جنس مالکیت در این دو بخش از دنیا دارد.
ساده اندیشی است چنانچه سکوت گورستانی تود
ه های رنجور از وضعیت اقتصادی در ایالات متحده به حساب رضایت نسبی شهروندان از ساختار حکومتی شان گذاشته شود. این آرامش قبل از آنکه محصول خویشتن داری باشد مولود «توهم مالکیت» است.

در واقع در ایالات متحده به شهروندان بجای «فروش» کالا «حس مالکیت» کالا را می فروشند.
این همان بر سر عقل آمدن سرمایه داری است تا بدینوسیله خود را در مقابل نقطه ضعفی که کارل مارکس سالها پیش بر آن انگشت گذاشته بود، واکسینه کنند.

وقتی مارکس در انتهای «کاپیتال» خطاب به استثمارشدگان نظام سرمایه داری نهیب زد:
کارگران و زحمت کشان جهان متحد شوید. شما «چیزی» ندارید تا از دست دهید جز زنجیرهای پاهای تان!

سرمایه داری نکته را بفراست گرفت و کوشید با «چیزدار کردن» توده های «بی چیز» اینک ایشان را برخوردار از «چیز» یا همان حس مالکیت کرده تا قهراً برای حفظ داشته ها یا همان «چیزهای شان» به اندازه کافی محافظه کار شوند تا تن به توصیه شهرآشوبانه کارل مارکس نزنند.

فروش حس مالکیت به شهروندان آمریکائی این استعداد را دارد تا شهروند با اتکای بر نظام متکی بر «کارت اعتباری» به سهولت و در اسرع وقت بتواند بصورت ظاهر از امکانات یک زندگی نسبتاً مُرفه برخورداری مالکانه شوند.

یک شغل تمام وقت در کنار یک کارت اعتباری سهل الوصول  یعنی تضمین کافی برای هر بانکی تا از آن طریق بتوانند شهروند را از موهبت برخورداری از یک منزل مسکونی و تجهیزات شایسته و وسیله نقلیه فاخر بهره مند کنند.

برخورداری که به دلیل سهیم شدن شهروندان در بهره وری از «مایملک شان» مالکیت بر داشته ها را با تحصیل «لذت مالکیت و حق تصرف» مُبدل به حسی واقعی می کند.
اما همه مشکل آن است که چنان مالکیتی صرفاً مبتنی بر حبابی از «حس مالکیت» قرار دارد و ساختار بانکی کشور با اولین عدم پرداخت اقساط ماهیانه، بدون تعلل و عاطفی گرائی سرمایه خود را از طریق قوانین خشک و غیر قابل انعطاف نقد می کنند.

در چنین حالتی است که شهروند بدلیل باور مالکیت مجازی و وجود نداشته اش، اینک دچار پسیکوز عاطفی شده و دست به رفتارهای نامتعارفی چون خودکشی از نوع « راسل»می زند.
«خودکشی» و «دیگرکُشی» دو  رویکرد قابل فهم در قبال نابسامانی اقتصادی است.
شهرآشوبی های موجود در خاورمیانه در کنار شهرخاموشی های حاکم بر ایالات متحده محصولی طبیعی از جنس شهروندان در این دو بازه جغرافیائی است.

بر این اساس پدیده «خودکشی» بخاطر از دست دادن «چیزها» نزد شهروندانی که مبتلا به فریب «حس مالکیت اند» به همان اندازه قابل فهم است که پدیده «دیگرکشی» و «سرکشی» و «شهرآشوبی» و «طغیان گری» شهروندانی که در نابسامانی اقتصادی چیزی برای از دست دادن ندارد را قابل فهم می کند.

تفاوت قشر متوسط شرقی با غربی در آن است که اولی می داند چیزی برای از دست دادن ندارد تا از شهرآشوبی بهراسد و دومی نیز فکر می کند چیزی دارد تا برای حفاظت از آن مبادی آداب بماند.

حکایت این دو روایت آنی است که هنگام خواب یک لیوان آب و یک لیوان خالی بالای سرش می گذاشت و وقتی از ایشان پرسیدند لیوان آب برای چیست؟ می گفت:

آمدیم و تشنه ام شد!

وقتی می پرسند لیوان خالی برای چیست؟ می گفت:

آمدیم و تشنه ام نشد!

علی الظاهر از آنجا که در غائله بحران جهانی اقتصاد «لیوان های خالی» سهم خاورمیانه در توزیع «چیزهای» رعایای نظام سرمایه داری شده این امر اکنون ایشان را از آن درجه از جسارت برخوردار کرده تا برای تن زدن به شهرآشوبی دل نگران از دست دادن چیزی نباشند.

همانطور که سهم شهروندان آمریکائی نیز احساس کاذب مالکیت بر «لیوان های آبی» است که لااقل توان رفع عطش ولو مجازی ایشان و آسودگی خاطر زمامداران از بی عملی شهروندان شان را فراهم می کند.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
جمله معروف «ریچارد نیکسون» رئیس جمهور اسبق ایالات متحده در کتاب In The Arena مبنی بر آنکه: در آمریکا پول همه چیز نیست. بلکه تنها چیز است!


مقالات مرتبط:
http://sokhand.blogspot.com/2009/10/blog-post.html
http://www.sokhan.info/Farsi/Isthis.htm


نظرات بینندگان
انتشار یافته: ۴
در انتظار بررسی: ۰
غیر قابل انتشار: ۲
ناشناس
|
UNITED STATES
|
۲۰:۱۸ - ۱۳۹۰/۰۴/۰۵
0
6
دروغ که حناق نیست
ناشناس
|
UNITED STATES
|
۲۱:۵۳ - ۱۳۹۰/۰۴/۰۵
1
7
جناب سجادی تشریف بیارید ایران
اینجا داریم از خوشی میمیریم
سكوت
|
IRAN, ISLAMIC REPUBLIC OF
|
۲۲:۲۶ - ۱۳۹۰/۰۴/۰۵
1
8
اينجا كه همه چي عاليه ، قيمت ها كه بالا نميره هيچ روز به روز داره پايين تر هم مياد ، همه چي شفافه ، زبونم لال پول مول هم تو دولت گم و گور نميشه ، تحريم نيستسم ، يه پاسپورت داريم كه ميتونيم به 150 تا كشور جهان بدون ويزا بريم سفر ، همه آزادن، تجاوز كه اصلا نگو امكان نداره اينجا از اين كارا بشه ( هرچند كه اگر هم بشه اتفاق عجيب غريبي كه نيست، تجاوزه ديگه ) ، تازه اينجا نه تنها گروني نداريم ماه به ماه هم كلي پول خود دولت با دو دست ادب به ما تقديم ميكنه كه اصلا نميدونيم چي كارش كنيم فكر كنم كلي هم بمونه واسه نسل هاي بعدمون ، شغل و كار كه نگو ، مسئولين ميان در ميزنن التماس ميكنن جوونا برن سر كار
، روزي كم ِ كمش 10 تا پروژه افتتاح ميشه اينجا........ بهشتيه واسه خودش
ناشناس
|
IRAN, ISLAMIC REPUBLIC OF
|
۱۰:۱۵ - ۱۳۹۰/۰۴/۰۶
0
3
مردیم از خوشی و سرزندگی. آقای سجادی چند وقتیه از ایران دور هستی دچار افسردگی شدی آمریکا رو از دریچه عینک خوتان می بینی. منم بعد از ظهر های جمعه که دلگیر میشم احساس می کنم زمین به آسمون نزدیک شده و نمی تونم نفس بکشم انگار وزن آسمون روی سینه ام رو احساس میکنم. باید مثل شما نتیجه گیری کنم!!!
نظرات بینندگان