سلام؛ امروز در عراق اربعین است ومن نایب الزیاره همه شما. اینجا دراین ایام یک شهرنیست. عالمی و محشری در آن برپاست.
من امسال هم ازمسیری متفاوت روز جمعه پس از زیارت جناب مسلم بن عقیل علیه السلام درمسجد کوفه ازکنار فرات به کربلا رفتم.
با دیدن بعضی چهره های مردمی که عازم مشهد عشق هستند به دوست همراهم در فرودگاه امام خمینی تهران گفتم اتفاقی افتاده است و خدای را سپاس ما در این اتفاق نقطه ای كوچك و در این سیل خروشان قطره ای ناچیز هستیم.
کعبه برای ما مسلمان ها جایگاه با عظمت و بی بدیلی دارد و برای اهل استطاعت حج به سوی آن واجب است.
دیشب که پس از سه روز پیاده روی در مدخل کربلا بودم ناخودآگاه مقایسه ای کردم که خدا با دیدن این موج بیست و چند میلیونی زائر به کعبه ای که درمراسم حج حداکثر سه میلیون جمعیت بخود می بیند اگر خطایی داشته باشدچه خطاب می کند؟
دیروز با موج میلیونی مردم و بی شماری دست اندرکاران خدمت به زوار دریافتم کار و بار دستگاه امام حسین به حساب وکتاب در نمی آید. واقعا نمی شودگفت چه تعداد نیرو با چه امکانی در این مسیرمقدس مشغول خدمت هستند. در این سه روزتصاویری از بعضی جلوه های کم یاب موجود در مسیر گرفته ام که بتدریج می گذارم. جلوه مهم تر اما ناپیدا رفتار و عکس العمل سیدالشهدا با این همه اخلاص و صفاست. به همراهم گفتم اگرمتوجه بشوی کسی برای دیدنت هشتاد نود کیلومتر پیاده راه آمده با او چه معامله ای خواهی کرد؟ تازه این من وشماییم نه امام حسینی که مظهر کرامت است.
امام حسین سری از اسرارخداست همانند پدر بزرگوارش که او هم سرالله است وحتی شاید درقیامت از این اسرار پرده برداری نشود.
ازاین پراکنده گویی برمن ببخشید می کوشم با نشان دادن قطره ای بحری را در کوزه ای تصویرکنم.
قسمت دوم
دیشب در مسیر حرم خانم میانسالی را دیدم که نابینا بود و با چوب دستی مخصوص نابیناها به کربلا آمده بود.
سر و وضع او نشان می داد مثل اغلب زوار این راه را پیاده آمده.
برگشتم و به او نگریستم و گریستم. گریه از اینکه این بانوی عاشق امام حسین هزاران توجیه برای نیامدن داشته لااقل می توانسته پیاده نیاید.
ایستادم و از یکی از همراهانش پرسیدم از کجا مشرف شده اید؟ گفت از آستانه اشرفیه.
سال قبل هم فرزند تازه جوان یکی ازهمراهانم بنام آقا علی اکبر که مثل فرزندم علی آقا چند سفر است پدرش را در سفرهمراهی می کند تمام مسیر حدود هشتاد کیلومتری نجف به کربلا را با پای شکسته و گچ گرفته با عصا آمد! انگار می خواهد سر کوچه برود!
امسال هم در مسیرکوفه به نجف مردی درجلوی من با دو عصا راه می رفت .تصویرش را گرفتم.
چه کرده و می کند عشق با جان آدمی!
به یاد خواجه لسان الغیب شیراز افتادم که می فرمود :
هر آن کسی که در این حلقه نیست زنده به عشق
بر او نمرده به فتوای من نماز کنید!
قسمت سوم
از جلوه های خیلی زیبا و چشم نواز مسیر کربلا دیدن بچه های کم سن وسالی است که پا به پای مردان به زوار امام حسین خدمت می کنند.
در مسیر این صحنه که عکس هایش را می بینید مرا چنان به وجد آورد که از حرکت باز ایستادم. از برهنگی پای یکی از بچه ها که کفش نداشت وضع معیشتی خانواده معلوم بود.
جاده کنار فرات بود یعنی اینکه آن ماهی ها را که وزنشان به سه کیلو نمی رسید تازه از آب گرفته اند. مادر روستایی این بچه ها با بضاعت اندکش که در حد پذیرایی از چند زائر بیشتر نیست بخشی از موجودی اش را در نهایت سلیقه در یک سینی گذاشته و به کنار جاده فرستاده است تا او هم سهمی از این پذیرایی چندصد میلیونی وعده های غذایی در اربعین حسینی به زوار داشته باشد.
در سینی تعدادی ماهی کوچک و متوسط درسته سرخ شده دیده می شد با ده دوازده قرص نان انداخته شده بر ملافه ای روشن و زیبا و دو کاسه کوچک از سالاد و ترشی و با پارچی از دوغ و مقداری بشقاب کوچک و چند پیاز قسمت شده.
من که غالبا درمسیر جز وعده های ثابت ناهار یا شام معمولا چیزی نمی خورم با دیدن این صحنه از حرکت ایستادم و از ماهی ها
خوردم و عکسی با این بچه ها گرفتم. بچه ها که دیدند چند نفر ایستاده اند و از غدایشان می خورند خیلی به وجد آمدند. شادی همه وجودشان را گرفته بود.
قسمت چهارم
دیشب در حرم حضرت ابالفضل العباس علیه السلام نوجوانی را دیدم بغایت خوب روی و مومن.
از بوسیدن ضریح برمی گشت و می خواست با ضریح حضرت عکس سلفی بگیرد و یا ازعکس خودش راضی نشد.
موبایلش را به کسی داد تا از او عکس بگیرد و گرفت . از آن دسته نوجوانان معصومی بود که آدم دوست دارد در پاکی و بی ریایی و بی توقعی و یکرنگی و صفا و خلوص مثل او باشد.
به صورتش نگاهی کردم و سخت متاثر شدم. تاثر از این جهت که به سبک و رسم بعضی بچه هیاتی های تهران صورتش را اینقدر خونی و زخمی کرده بود که نمی شد حتی یک لحظه به آن نگاه کرد.
شب اربعین هم چند جوان ترک زبان را دیدم درست در خیابان جلوی باب قبله حرم حضرت عباس جمعیت زیادی دورشان بودند و نگاهشان می کردند.
چند دقیقه ماندم تا ببینم علت این همه ازدحام چیست. دیدم پنج شش جوان بیشتر نیستند. یکی ازآنها که توجه بقیه را به خودجلب کرده بود چنان به صورتش ضربه می زد که تمام خونی شده بود. از سمت راست صورتش خون تازه روان بود.طاقت نیاوردم و یه هویی از پشت مردم به سمتش رفتم تا او را از پشت بگیرم و مانع ادامه کارش شوم. اما نتوانستم .
به دو دلیل. یکی اینکه بند کیف کسی که روی زمین نشسته بود و به معرکه نگاه می کرد به پایم گیر کرد و تعادلم را نصفه بهم زد. بنده خدا چنان نشسته بود و به صحنه نگاه می کرد که انگار داشت تئاتر می دید!
وچه دلی دارند بعضی که به همین شکل می ایستند و در کشور صحنه اعدام می بینند.همین هایی که در بعضی شهرها از کله سحر گرداگرد محل اعدام کس یا کسانی جمع میشوند تا دست و پا زدن کسی را ببینند. تجمعی که حتی، بعید می دانم در جایی از جهان البته در ایران آن هم از امت محمد که پیامبر رحمت بود در دیدن چنین صحنه ها تلخی سابقه داشته باشد .دلیل دیگر اینکه جوانی که معلوم بود میدان دار این معرکه گیری بود به سمتم آمد و درهمان حال نیمه تعادل من دو دستش را جلوی من بازکرد تا مانع مانع شدن من بشود و شد.
با تاسف باید گفت در این جهت چندان از من وغیر من کاری بر نمی آید. دیشب دو سه بار خواستم بازوی این نوجوان را بگیرم و به او بگویم وقتی من از دیدن زخم چهره ات اینقدر به هم ریختم تو نمیدانی با این کارت با دل رئوف و مهربان امام حسین و برادرش عباس چه کرده ای. ولی نتوانستم بگویم آزار این بزرگان روا نیست.
بعضی فکر می کنند اینکه بروند و در محضر امام ساعتها بنشینند و گریه کنند و به صورت خود لطمه بزنند تا خودشان را ارضا کنند کار خوبی کرده و می کنند غافل از اینکه به قول مرحوم استاد سیدعلی اکبر پرورش که از قول بزرگی به من در نقد این گونه کارها می گفت که گفته بود اینها فکرنمی کنند آن کسی که در ضریح مثلا نشسته و دارد این ناله ها و گریه ها را می شنود و می بیند هم لااقل مثل همه دلی دارد و ازشنیدن این ضجه ها و ناله ها ناراحت می شود.
قسمت پنجم
در حرم
ظهر است و در حرم امام حسین نشسته ام. دسته ای از جوان های ایرانی دور هم نشسته اند و سینه می زنند.صدایشان همه اطراف را گرفته است. در این حالات نمی توانم نماز یا دعا بخوانم.این سفر و سفرهای قبل بارها نزدیک ضریح حضرت کس یاکسانی اینقدر در گوشم بلند بلند دعا می خوانند که محبورمی شدم زیارت نامه را رها کنم و از اول شروع کنم.
حضور قلب در دعا که دیگر جای خود!از برگشتن معترضانه سر به عقب یا حرف زدن با زبان نگاه هم کار ی برنمی آید چون طرف اصلا در حال خودش نیست که این رفتارها را متوجه بشود.از یکسو فضای زیارت در حرم ها متعلق به همه است ولی بعضی خود رامطلق العنان می دانند.از سوی دیگر این فضا متعلق به امام و در محضر امام است و نباید سروصدا کرد و ادب حضور را رعایت نکرد.
از فرزند مرحوم علامه امینی شنیدم پدر بزرگوارشان گاه که از نجف به مشهد می آمد در حرم امام رضا منبر نمی رفت به این دلیل که صدایش را در محضر حضرت رضا علیه السلام بلند نکند. از قضا رواج استفاده از بلندگو هم در دهه سی_ که بعضی متدینین مخالف استفاده از آن بودند__مزید علت شده بود که ایشان برای رعایت ادب محضر امام منبرهایش را در مسجدی بیرون از حرم برود و می رفت.
جامعه ما دارد یک جورهایی شبیه پاکستان می شود. وزن مداحی و مداح ها و نوحه و سینه زنی به رغم همه اهمیتی که دارند جا را بر خیلی چیزهای مهم دیگر تنگ کرده است و بنظر من این درست نیست.دیروز به مراسمی رفتم که یکی از مداحهای خوب تهران که من به صدایش علاقه دارم مداحی می کرد. مجلس روضه حدود دوساعت و نیم طول کشید.این افراط است.حتما ائمه ما اینقدر وقت شان را صرف شنیدن روضه جدشان نمی کردند.اصحابشان هم حتما همین گونه بودند.
چندی قبل به مجلس عارفی عزیز ودوست داشتتی در تهران رفتم .از بعد از نمازمغرب که سخنرانی تمام شد حدود چهار ساعت و نیم از اشعار وی و دیگران شعرخواندند تا اذان صبح شد!
معلوم است که این روش باعث تنافر می شود هرچند حضار و مریدها ادب کنند و بنشینند یا اعتراضی به زبان نیاورند.
هرچیز بجای خویش نیکوست.
غلامعلی رجایی