پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) : مشرق به نقل از حجت الاسلام شیخ حسین انصاریان نوشت:
" من که وارد شدم صاحب کافه گفت: آقا اشتباه آمدهاید! گفتم: نه
برادر، اشتباه نیامدهام، آدرس گرفتم و درست آمدم، مگر اینجا فلان کافه
نیست؟ گفت : چرا ! گفتم: پس من درست آمدم. گفت: فرمایشی دارید؟ گفتم: یک
کلام!
آن زمان هم من سی سه سالم بود، جوان بودم! گفتم: من فقط یک کلمه
میخواهم به تو بگویم، اما باید اول از تو بپرسم: یهودی هستی: گفت : نه!
مسیحی هستی؟ گفت: نه! مسلمانم! گفتم: سنی هستی؟ گفت: نه شیعه هستم! گفتم :
پس میتوانم آن یک کلمه را به تو بگویم! گفت: بگو! گفتم: پروردگار فرموده:
مؤمنان پیر، نورِ من هستند و من حیا میکنم که نورم را با آتشم بسوزانم، من
خدا دیگر از او حیا میکنم.
گفتم: تو که از شصت سال گذشتی و سر و صورتت پر از سفیدی است، چه می کنی؟
گفت: چکار بکنم؟ تکان عجیبی خورد!. گفتم: دیروز چقدر آوردی؟ آن زمان، گفت:
هفت هزار تومان! هفت هزار تومان شمردم و گفتم: این پول مشروب ها، به اینها
هم بگو دیگر نخورند و بلند شوند بروند. همه را بیرون کرد. با هم رفتیم
تمام مشروب ها را داخل چاه ریختیم. رفتم رفقایم را آوردم یک پولی روی هم
گذاشتند، بیست و چهار ساعت نشد که به تعداد دویست نفر دیگ و بشقاب و قاشق و
چاقو همه چیز آوردیم!؛ یعنی من صبح این کار را کردم، بعد از ظهر آنجا
تابلوی چلوکبابی خورده بود، چلوکباب هم داشت! روز اول هم یک روحانی گفت:
دویست پرس چلوکبابش را من میخرم! بعد هم دیگر چلوکبابی شد!"
این کارشون عجب و حیرت نداشت که
37 سال پیش پدری داشتم که مشروب خور بود ولی از آن تیپ آدم ها که کت تنه خودش را به نیازمند میداد.
مادرمان چند سالی بود فوت کرده بود . شبی آخر شب بمنزل آمد آنهم با دختری بسیار جوان ، من در منزل تنها بودم ، صدام کردوگفت : دوتاخواهرداری از امشب ایشان ( روبه دختر کرده وگفت اسمت چیه ؟ گفت ، مریم) میشود خواهر سومت - سرتان را درد نیاورم دوسال ونیم ایشان را درمنزل نگه داشته وهر رسیده گی به خواهرانم داشت نسبت به ایشان روا میداشت ، تا شوهرش داد .
دوسال بعد به منزلمان سری زد با بچه ای که داشت. دولا شد دست پدرم را ببوسد ، پدرم نگذاشت . رو به شوهر خود گفت ایشان در حق من پدر ی کرد مرا نشان داد وگفت در حقم برادر ی کرد و یک خواهرم که حضورداشت نیز را گفت در حقم خواهری کرد.
( توضیحا اینکه : نامبرده دختر بی کس و فراری بود که پدرم از چنگ خدا بی خبران در آورده بود)