پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) : پلاسکو توانایی مقابله با این آتش را نداشت. پلاسکو دوست داشت بریزد. پلاسکو خسته بود. پلاسکو 50 سال ایستاده بود و دوست داشت کمی بنشیند. پلاسکو بدنی پر از زخم داشت.
به گزارش انتخاب؛ در فیلم مادر علی حاتمی وقتی که اکبر عبدی "غلامحسین" در حال نوشتن دیکته است و فریماه فرجامی"ماه منیر" برای او می خواند که بنویس: مادر جان دارد و غلام حسین مینویسد و میگوید: «مادر مرد از بس که جان ندارد...»
این دیالوگ شاهکار علی حاتمی، به شدت شرح حال این روزهای ساختمان «پلاسکو» تهران است. پلاسکو ریخت از بس که جان نداشت. آتشی آمد و همه شهر گفتند که پلاسکو آتش گرفت. آتشی که همه بر این باور بودند زود خاموش خواهد شد. مردم بر این باور بودند که آب بالاخره بر آتش پلاسکو غلبه خواهد کرد.
پلاسکو اما توانایی مقابله با این آتش را نداشت. پلاسکو دوست داشت بریزد. پلاسکو خسته بود. پلاسکو 50 سال ایستاده بود و دوست داشت کمی بنشیند. پلاسکو بدنی پر از زخم داشت. در این 50 سال هیچکس به زخمهای پلاسکو نرسیده بود. آتش آمد و پلاسکو برای آن آغوش باز کرد. پلاسکو ریخت چون دیگر توان ایستادن نداشت. گویی پلاسکو به آتش نشانها میگفت بگذارید بمیرم. من دیگر نمیتوانم.
پلاسکو ریخت. کشور عزادار شد. حالا همه میخواهند پیکر بر زمین افتاده پلاسکو را بلند کنند. همه تلاش میکنند اما گویی این پیکر آنقدر خسته بوده است که حتی جرثقیلها هم نتوانستند خستگی را از این تن بگیرند و پیکر مانده بر زمین او را بلند کنند و به جایی ببرند تا استخوانهای باقی مانده از او آرام بگیرند.
هنوز از بنده مرده او گرما خارج میشود. هنوز بدن این پیر شهر سرد نشده است.
پلاسکو دیگر نیست اما تنهای زخمی همچون پلاسکو در پایتخت زیاد است. وقتی در شهر قدم میزنی صدها پلاسکو میبینی که خسته هستند و هر لحظه میتوانند همچون جان خسته پلاسکو قالب تهی کنند.
باید حواسمان به این جان خستهها باشد. آنها سالها عمر کردهاند. باید آنها را تیمار کرد. استخوانهای آنها درد میکند. کسی برای آنها عصا نخریده است. این پیران شهر تا امروز روی پای خود ایستادهاند ولی دیگر توان ایستادن ندارند. آنها دوست دارند کمی بنشینند. وای به روزی که علت این نشستن آتش باشد.
باید طبیبان شهر را به سراغ این پیران ایستاده بفرستیم. پیشگیری بهتر از درمان است را همه بارها و بارها شنیدهایم. حالا وقت آن است تا قبل از اینکه حادثهای دوباره شهر را غمگین کند به سراغ این تن خستهها برویم و آنها را درمان کنیم.
شهر دیگر طاقت غمهای اینچنین ندارد.