پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) : امروزه گفته می شود «دروغ» و رواج آن در سطوح جامعه پیامدها و اثرات ناگواری در همه عرصه ها بر جای خواهد گذاشت. چه آنکه دروغ در سطح خرد و فریب افکار عمومی در سطوح کلان می توان موید و تصدیق کننده هر یک بر دیگری باشد.
اما در حال حاضر پژوهش هایی که در جامعه ایران انجام شده است حاکی از افت ارزش های اخلاقی از نگاه خود مردم می باشد. به عنوان نمونه طی پژوهشی که از سوی شورای اجتماعی کشور تحت عنوان « پیمایش ملی سرمایه اجتماعی» انجام شده است پنداشت مردم در مواردی چون«صداقت»، «امانتداری» و «درستکاری» طی دو پیمایش سال های ۸۴ و ۹۳ را با افت و فرسایش زیادی مدعی است که طی این بازه ۱۰ ساله به شدت افت کرده است. لذا به نظر می رسد افت اخلاقیات در جامعه ایرانی جدی است. بدین منظور شفقنا درصدد است به منظور ترسیمِ وضعیتِ فعلیِ جامعۀ ایران و ارائه تصویری دقیقتر از شرایط حاکم بر جامعه، مجموعه جستارهای پروندهمحوری، با عنوان «رصد اخلاق و دین» در حوزههای گوناگون فرهنگ و اجتماع تهیه کند. هدف از نگارش این جستارها رصد جامعۀ ایران و جهان پیرامون آن، از منظری دینی، اجتماعی و فرهنگی است.
با توجه به اهمیت مساله دروغ و گستردگی آن در جامعه ایران، نخستین پرونده در این باب که قبلا در قالب نشریه اینترنتی «انسان» منتشر شد را به موضوع «دروغ» اختصاص دادیم. جستار مربوط به دومین بخش به مطلب دکتر رضا داوری اردکانی، استاد بازنشسته گروه فلسفه دانشگاه تهران اختصاص دارد که در پی می آید:
در میان احکامی که ارسطو به عنوان مثال در منطق آورده و درباره آنها چیزی نگفته یا به ندرت گفته است دو حکم از جهات مختلف اهمیت دارد؛ یکی «انسان فانی است» و دیگر «انسان حیوان ناطق»۱ است. چه نسبتی میان این دو حکم وجود دارد و ارسطو به چه حق و به چه مناسبت دو حکمی را که درباره آنها بحث نکرده و توضیح نداده مبنای استدلال قرار داده است. آیا آنها را در زمره احکام یقینی می دانسته است؟ ما که معنی حکم « انسان حیوان ناطق است» را به درستی نمی دانیم و حتی در فهم معنی نطق اختلاف داریم چگونه آن را یقینی بدانیم. می گویند ارسطو شاید بر حسب اتفاق دو صفت از صفات انسانی را که در تجربه آنها را می توان دریافت ، آورده است، ولی کسی که فلسفه می داند و ارسطو را کم و بیش می شناسد در این باب از این حرفها نمی زند. ارسطو در مثالهای خود که مقدمه استدلال بوده است فصل ممیز انسان را ذکر کرده است آدمی با نطق و فناپذیری یا فانی بودن از حیوانات دیگر ممتاز می شود. نطق چیست و فنا چیست؟ نطق زبان است یا عقل . زبان وعقل گرچه دو مفهومند و حتی هر یک جلوه یا جلوه های خاص دارد اما در حقیقت یکی هستند (نه اینکه دو چیز ملازم و به هم پیوسته باشند و مثلاً عقل شرط لازم وجود زبان یا برعکس، عاقل بودن مشروط و موقوف به داشتن زبان باشد) چنانکه لفظ نطق نیز، بر عقل و زبان هر دو دلالت دارد یعنی هم عقل است هم زبان.
فنا هم جزء ذات انسان است. خوب توجه کنیم که ارسطو نگفته است که حیوان فانی است بلکه فانی را محمول حکم « انسان فانی است» قرار داده است. ولی آیا در نظر فیلسوفی که به ماهیت قائل است انسان دو ماهیت دارد، یعنی یک بار او را حیوان فانی و بار دیگر حیوان ناطق خوانده است؟ ارسطو تا آنجا که من می دانم به این پرسشها نپرداخته است و شاید وجهش این باشد که این پرسشها به قبل از فلسفه (تفکر مقدم بر فلسفه و بنیانگذار آن) تعلق دارد. ارسطو در بابت نسبت میان مرگ و زبان چیزی نگفته است ـ در اینجا هم ادامه این بحث ضرورت ندارد ـ اما بد نیست بدانیم که در حکمت حکیمان سلف و در کلمات مردان خدا نسبتی میان مرگ و راستگویی (و نه مطلق سخن یا سخن مطلق) هست. از فضیل عیاض نقل شده است که «حقیقت صدق این است که راست گویی اندرکاری که از آن نجات نیابی مگر به دروغ»۲ . و نظیر این سخن نیز از ابوسلیمان نقل شده است: « صدق گفتن حق است در آنجا که بیم هلاک باشد»۳. همچنین ابوسعید قریشی گفته است: « صادق آن بود که مرگ را ساخته بود و اگر سر او بر طبقی نهند تا همه جهان ببینند هیچ چیز نبود اندرو که وی را شرم باید داشتن»۴. و بالاخره «فتح موصلی را پرسیدند از صدق، دست اندر کارگاه آهنگری کرد پاره ای آهن سرخ بیرون آورد و بر دست نهاد گفت صدق این باشد»۵.
اگر صدق همخانه و همسایه مرگ است آیا دروغ با غفلت از مرگ ملازمه دارد و به عبارت دیگر آیا زندگی عادی و هر روزی در دروغ غرق است. به فرض اینکه این معنی را بپذیریم معنیش این نیست که دروغ در ذات بشر یا در ذات سخن ا ست و بشر بالذات دروغگو ست. اگر می توان آهن سرخ بر کف دست گذاشت و گفت راست این است پس می توان راستگو بود، اما این کاری صعب است و از عهده همه کس بر نمی آید. شاید برای دروغ گفتن سکوت چاره خوبی باشد ولی سکوتی که اینجا به کار می آید با آن سکوت قرین با شعر که به آن اشاره شد تفاوت دارد. اینجا سکوت تدبیری برای صیانت از دروغ است. در رساله قشیریه این سکوت از سکوت اهل حیرت ممتاز شده است: «فرق بود میان بنده ای که خاموش بود صیانت کردن از دروغ و غیبت را و میان بنده ای که خاموش بود از غلبه سلطان هیبت بر او»۶.
سکوتی که برای پرهیز از گناه اختیار می شود گرچه در میزان شرع و اخلاق وزنی دارد اما ممکن است مجال وسوسه نفس باشد.
مردمان وقتی حدیث نفس می کنند بعید است که بتوانند از فریب دادن خود اجتناب کنند. در ترجمه فارسی رساله قشیریه آمده است که: «زبانت از سخن دلت نبرهد و اگر خاک شوی از حدیث نفس رهایی نیابی»۲ یعنی خاموشی صرف بستن دهان و به زبان نیاوردن الفاظ نیست.
در اندرون من خسته دل ندانم کیست
که من خموشم و او در فغان و در غوغاست
از قول ابوبکر فارسی آورده اند که « هر که خاموشی او را وطن نباشد اندر فضول بود اگر چه خاموش بود خاموشی نه تنها زبان راست دل و اندامهای دیگر را نیز خاموشی باید».
در زمانی که دروغ دیگر زشت شمرده نمی شود و در همه جا در زبانها شایع است آیا سخن گفتن از خاموشی قلب و راستی ظاهر و باطن و صادق بودن در همه «اقوال و افعال و احوال» دور از واقع بینی و نشانه نشناختن وقت و زمان نیست؟ پرسش وقتی اهمیت پیدا می کند که وصف صدق و خاموشی و ذکر اوصاف صدیقان و خاموشی، موعظه و دعوت به راستی و خاموشی تلقی می شود. دعوت به خاموشی و راستی موجه ترین و معقول ترین دعوتهاست اما در اینجا باید به شرایط امکان راستگویی و وسعت یافتن یا محدود شدن دامنه دروغگویی بپردازیم. پس اگر از صدیقان و خاموشان می گوییم مراد صرفاً قراردادن یک اسوه در برابر چشم ناظران نیست بلکه مهم این است که بدانیم آدمی استعداد خاموشی و راستگویی دارد و این استعداد در وجود نوادر محقق می شود.
اکنون در سودای این نباشیم که برنامه ای تدیون و فراهم کنیم تا همه خلق قدرت خاموشی و جرات راستگویی پیدا کنند و عالم را یکسره صدق و سکوت فرا گیرد. یکی از نشانه های دوری از حکمت این است که تا حرفی از کمال و خردمندی به میان می آید بلافاصله می خواهند آسان ترین راه را برای تصاحب آن بیابند. از آنچه تاکنون گفتیم بر می آید که راستگو بودن ممکن است اما بدانی که آن را مقامی پس از نبوت و درجه ای رفیع از انسانیت دانسته اند. اگر نظام سلسله مراتب اخلاقی آدمیان را به صورت یک مخروط در نظر آوریم صدیقان در راس مخروطند و به تدریج که پایین می آییم ملاحظات و مصلحت بینی ها و تعلق ها بیشتر و آزادگی و بی نیازی کمتر می شود.
رعایت ملاحظات و مصلحت بینی مقتضای زندگی جمعی آدمیان است. مردم در روابطی که برای گذران معاش با یکدیگر و به طور کلی با خلق دارند نمی توانند آنچنان رفتار کنند و خود را نشان دهند که به قول حارث محاسبی: «باک نداشته باشند که نزدیک خلق آنان را هیچ مقدار نباشد و … و کراهت نداشته باشند که سر ایشان را مردمان بدانند که کراهت دلیل بود بر آنکه دوست دارد نزدیک خلق جاه را، و این خوی صدیقان نباشد»۱ آیا چرخ زندگی با این چنین راستگویی می گردد؟ هر چند که همه می توانند به این احوال برسند اما اگر می رسیدند و برسند باز چرخ زندگی عمومی متوقف می شد و می شود. حق با حکیمان است که « صدق ستون همه کارهاست و نظام کارها بدوست». اما آنچه نظام می دهد گرچه حضوری در سراسر نظام دارد محقق در همه جهان و همه چیز نیست. مطلب این است که اگر صدق و سکوت نبود، نظام معاملات و زبان آن هم نبود. صدق شرط وجود نظام است اما عین آن نیست. شاید حتی بتوانیم با اطمینان بگوییم که آنچه در مورد صدق و سکوت به زبان اولیاء و حکیمان و عارفان آمده است در وجود مردمان تحقق تام و تمام نیافته است. به عبارت دیگر صدق و سکوت مقامی نیست که در آن همواره بتوان اقامت کرد بلکه از جمله احوال است. به این گفته توجه کنیم که «صادق اندر روزی چهل بار بگردد و مرائی چهل سال بر یک حال بماند» ، مرائی چهل سال یکسره ریا می کند و از آن بیرون نمی آید اما راستگویی متوقف به وقت و حال است و حال دوام ندارد. اگر صدق و سکوت دوام یابد و مقام شود صاحب آن فرشته می شود هر چند که مراتب آدمیان بر حسب برخورداری از احوال متفاوت است یعنی همه به یک اندازه تعلق ندارند، بعضی بیشتر و کسانی هم کمتر در بند تعلقاتند و شاید به آسانی از عهده ترک و قطع تعلق برنیایند و راست آن کس می گوید که هیچ تعلق نداشته باشد.
غلام همت آنم که زیر چرخ کبود
زهر چه رنگ تعلق پذیرد آزاد است
آیا دیگرانی که از تعلق آزاد نیستند همه دروغ می گویند؟ شاید همه دروغ بگویند اما همه دروغها از یک جنس و از یک سنخ نیست. یک روایت شریف مشهور این است که «جاه آخرین چیزی است که از دل بنده مومن بیرون می رود» اگر جاه و جاه طلبی همواره با آدمیان و حتی مومنانشان همنشین و قرین است دروغ هم با آنان هست زیرا دوست داشتن جاه، دروغ به خود است، به خودی که هیچ نیست اما خود را کسی می پندارد.
این دروغ گفتن خود منشاً انواع دیگر دروغ می شود. صاحب جاه نمی خواهد در چشم مردمان آن بنماید که هست پس صورت خود را می آراید و گاهی می پوشاند. ولی قضیه یک امر روان شناسی نیست و دروغ گفتن را نمی توان صرف یک وضع و حالت نفسانی و روان شناختی دانست. هر چند که کسانی از حیث روان شناسی بیشتر مستعد دروغ گفتن هستند و زودتر به آن عادت می کنند ولی اکنون نظر به وجه وجودی راستگویی و دروغگویی است. وقتی از جاه و جاه طلبی گفته می شود نظرها به سوی سیاستمداران وحکام و فرمانروایان می رود. درست است که اینها دروغ می گویند و دروغ را می پسندند و حتی از دیگران هم توقع دارند به خود و به همه دروغ بگویند، اما دروغگویی خاص جاه طلبان نیست. هر تعلقی جز تعلق به دوست دروغین است و از آن دروغ برمی آید و آدمیان در زندگی مدنی خود ناگزیر بستگی هایی دارند و البته همه این بستگی ها از نظر اخلاقی ناپسند و ناستوده است.
توجه کنیم که صاحب کتاب اخلاق نیکو ماخوس یعنی ارسطو مدینه را مجال تجلی فضایل اخلاقی دانسته و ادای وظایف مدنی را وجهی از اخلاق می شمرده است. همین که فیلسوفی مثل فارابی معتقد است که فضایل در مدینه متحقق می شود معنییش این است که هر چند تعلقات لازمه زندگی است این زندگی می تواند قرین فضیلت هم باشد. فضیلت مقام است و آن را با احوالی که زندگی و مراتب و مقامهایش مسبوق به آنهاست اشتباه نباید کرد. احوال نمی مانند و نیستند بلکه زمان و دوام را می سازند و فضیلت صفتی است که در وجود اشخاص نحوی ثبات و دوام دارد یا بهتر بگویم به نظر صاحبان علم اخلاق باید در اشخاص و مردمان ایجاد و ملکه شود.
خواجه نصیرالدین طوسی که در اخلاق هیچ ذکری از صدق نکرده و در فصل انواع رذائل از دروغ هم چیزی نگفته است، در فصل سیاست و تدبیر اولاد نکته ای آورده است که باید در آن تامل شود. به نظر خواجه نصیرالدین «کودک در ابتدای نشو و نما افعال قبیحه بسیار کند و در اکثر احوال کذوب و حسود و سروق و نموم و لجوج بود و فضولی کند و کید و اضرار خود و دیگران ارتکاب نماید، بعد از آن به تادیب و سن و تجارب از آن بگردد…»۷ آیا نمی توانیم بگوییم که فیلسوف دروغ و حسد و لجاج و … را در طبیعت آدمی می دیده و معتقد بوده است که با تربیت باید از آنها رهایی یافت و اگر چنین قصدی نداشته است بپرسیم از اینکه کودکان را بسیار دروغگو و بسیار لجباز و … خوانده است آیا صرفاً ایشان را با بزرگسالان مقایسه کرده و نظرش این بوده است که کودکان وقتی بزرگ شدند کمتر دروغ می گویند. شاید هم این قبیل تفسیرها وجهی نداشته باشد یعنی بهتر آن است که بگوییم فیلسوف سخن به مسامحه گفته است، اما هر چه باشد در میان متقدمان کسی را نمی شناسم که رذائل اخلاقی را صریحاً به منشاً زیستی بازگردانده باشد و اگر کسی هم چنین رای ونظری داشته باشد رای و نظر قابل اعتنایی نیست.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
. ارسطو تعریف دیگری از انسان هم دارد و آن حیوان مدنی بالطبع است و این تعریف است که راهگشای اخلاق وسیاست او بوده و در ادوار دیگر نیز مورد تامل قرار گرفته و تعاریفی چون حیوان افزار ساز و …. به جای آن مقبولیت و رسمیت یافته است.
. ترجمه رساله قشیریه، صص ۲۲۳-۲۲۴،تهران، نشر قومس،۱۳۹۱
. ترجمه رساله قشیریه، صفحه ۲۱۵ ، تهران، نشر هرمس، ۱۳۹۱
ویراستار کتاب، با نقل عبارت متن عربی این ترجمه را ناقص و نادرست دانسته ودر حاشیه صفحه ۲۱۰ ترجمه لفظ به لفظ عبارت عربی را به این صورت آورده است: «اگر زبانت را خاموش کنی از سخن قلبت رهایی نمی یابی و اگر استخوان پوسیده گردی از حدیث نفس خودت خلاص نداری» چنانچه می بینیم ترجمه قدیم کوتاه تر است، اما نادرست نیست و شاید فحوای آن معنی را بهتر و روشن تر برساند.
رساله قشیریه، صفحه ۲۳۳، با اندکی تغییر در الفاظ
نصیرالدین طوسی، اخلاق ناصری، به اهتمام مجتبی مینوی ـ علیرضا حیدری، ص ۲۲۳، تهران انتشارات خوارزمی ۱۳۶۴.