arrow-right-square Created with Sketch Beta.
کد خبر: ۳۲۰۳۳
تعداد نظرات: ۲ نظر
تاریخ انتشار: ۴۳ : ۱۴ - ۲۸ تير ۱۳۹۰

آقا چطوری میشه هنرپیشه شد؟ / خسرو شکیبایی

پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) :
آقايي در محله ما زندگي مي کرد که مي گفتند بازيگر است و به همين خاطر هميشه بهش سلام مي کردم. يک روز رفته بودم نانوايي تا نان بخرم. نانوايي هاي آن دوره صفي نبود. همه کنار هم مي ايستادند و خود شاطر مي دانست نوبت کيست و به کي بايد جلوتر نان بدهد و به کي ندهد. توي نانوايي بودم که اين آقاي بازيگر آمد بغل دست من ايستاد. سعي کردم از فرصت استفاده کنم و باهاش ارتباط برقرار کنم.

من حدوداً يک متر بودم و او نزديک دومتر. سرم را بلند کردم و گفتم آقا راست مي گويند که شما هنرپيشه ايد؟ گفت آره اين طوري مي گويند. پرسيدم آقا چه جوري مي شود هنرپيشه شد؟ اين اولين باري بود که در زندگي اين سؤال را از کسي پرسيدم. جواب داد بزرگ که شدي مي روي امتحان بازيگري مي دهي. گفتم چه جور امتحاني است؟ شما نمي توانيد الان از من امتحان بازيگري بگيريد؟ با تعجب گفت اين جا، توي نانوايي؟! بالاخره با اصرار و نمي دانم بعد از چند دقيقه درخواست، اين آقا را وادار کردم از من امتحان و تست بازيگري بگيرد.

يادم مي آيد که يک چهارپايه بلند بغل ديوار بود و آقاهه مرا بلند کرد و گذاشت روي چهارپايه بغل گوني آرد و گفت حالا شديم هم اندازه! بعد ادامه داد که تو قرار نيست چيزي بگويي و من فقط توي چشم هات نگاه مي کنم، اگر توانستي جلوي خنده ات را بگيري در امتحان قبولي، اما اگر خنده ات بگيرد رفوزه مي شوي! بدون اين که شکلکي دربياورد زل زد تو چشم من و من بي دليل خنده ام گرفت. با قسم و آيه بسيار گفتم آقا قبول نيست، تو را به خدا يک بار ديگر. قبول کرد و باز نگاه اش را انداخت به چشم من و من دوباره زدم زير خنده.

اين بار ديگر به التماس افتاده بودم که «تا سه نشه، بازي نشه»، لطفاً دوباره امتحان کنيد تا من رفوزه نشوم، به خدا اين بار ديگر ياد گرفته ام نخندم. گفت خب، فقط يک دفعه ديگر. نگاه ام کرد و من داشت خنده ام مي گرفت که يک هو زدم زير گريه و از چهارپايه افتادم پايين و دويدم به سمت خانه. دو روز بعد پدرم مُرد. من شده بودم يک پسربچه سيزده چهارده ساله که همه فکر و ذکرش اين است که کار کند و پول دربياورد تا بتواند برود تئاتر و سينما.

* خسرو شکيبايي/ بازيگر سينما و تئاتر
نظرات بینندگان
انتشار یافته: ۲
در انتظار بررسی: ۱
غیر قابل انتشار: ۰
ناشناس
|
GERMANY
|
۱۶:۰۲ - ۱۳۹۰/۰۴/۲۸
1
6
عمو خسرو دلمون واست تنگ شده
ناشناس
|
IRAN, ISLAMIC REPUBLIC OF
|
۲۰:۱۷ - ۱۳۹۰/۰۴/۲۸
1
3
آی که چقدر جات خالیه....
نظرات بینندگان