پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) : نوزدهم آذر سال گذشته خانوادهای به پلیس آگاهی آمدند. آنها بیتاب بودند، گریه میکردند. میخواستند فرزند 40 سالهشان را پیدا کنیم. با این خانواده حرف زدم، دلداریشان دادم که خودم و همکارانم تمام تلاش خود را به کار میگیریم تا پسرشان را پیدا کنیم و به چشمانتظاری آنها پایان دهیم. از برادر مرد گمشده خواستم درباره نحوه گم شدن او برایم حرف بزند.
وی گفت: برادرم مواد مصرف میکرد، اما با کسی اختلافی نداشت. فرد آرامی بود. خیلی سعی کردیم اعتیادش را ترک کند، اما موفق نشد. این اواخر انگار حرفهایمان در او اثر کرده و حتی خودش هم تصمیم گرفته بود برای ترک اعتیادش قدمی بردارد. یک روز او از خانه بیرون رفت و دیگر نیامد. دو روز گذشت خبری از او نشد. گمان کردم شاید به یک مرکز ترک اعتیاد رفته باشد.
به چند مرکز سر زدم، عکس برادرم را نشان دادم اما کسی از او خبر نداشت. سراغ دوستانش هم رفتم که آنها نیز خبری از برادرم نداشتند. پزشکی قانونی، بیمارستان و حتی کلانتریهای شهر را جستوجو کردیم، اما اثری از او نبود. وقتی او را پیدا نکردیم، به اداره آگاهی آمدیم تا در یافتن او به ما کمک کنید.
چند بار گفتههای او را مرورکردم. از بقیه اعضای خانوادهاش هم سوالهایی پرسیدم که آنها نیز گفتههای پسرشان را تائید کردند. با جمعبندی اطلاعات، عکس مرد گمشده را گرفتم و روی پوشهای زرد رنگ چسباندم.
از همان روز، جستوجو برای یافتن مرد گمشده را آغاز کردیم. از دوستانش و هر فردی که وی را میشناخت، تحقیق کردیم تا شاید به سرنخی در این پرونده دست پیدا کنیم. همان شب ساعاتی از حضورم در خانه نگذشته بود که یکی از همکارانم با من تماس گرفت و خبر داد که جسد مرد گمشدهای که در جستوجویش بودیم در حمام مخروبه در یکی از روستاهای شهر زنجان پیدا شده است. از آنها خواستم تا پیش از آمدنم در محل کشف جسد، تیم بررسی صحنه جرم آنجا حاضر شود. خودم هم به سرعت سوار خودرویم شدم و به آن روستا رفتم. زمانی که به محل کشف جسد در حمام مخروبه روستا رسیدیم، ماموران جنایی و تیم تحقیق در حال بررسی صحنه جرم بودند تا ردی از قاتل پیدا کنند. همراه آنها جسد را بررسی کردم و متوجه شدم او بر اثر ضربههای سختی که به سرش اصابت کرده از پای درآمده و شواهد کشف شده نیز نشان میداد چند روز از مرگ وی میگذرد. همه جا را جستوجو کردیم، اما ردی که ما را به قاتل برساند پیدا نشد. دستور انتقال جسد را به پزشکی قانونی دادم. بعد هم از خانواده مقتول خواستم برای تحقیقات دوباره به اداره آگاهی بیایند که آنها روز بعد به اداره جنایی پلیس آگاهی آمدند و به تحقیق از اعضای خانواده مقتول پرداختم.
آنها گریه میکردند. باورشان نمیشد که او فوت کرده و نمیدانستند چرا او به قتل رسیده است. میگفتند که با کسی اختلافی نداشتهاند، اما در لابهلای حرفهایشان اعلام کردند مقتول دو دوست داشته که آنها نیز معتاد بودند و هرازگاهی با هم مواد مخدر مصرف میکردند. همین حرفها باعث شد من نسبت به دو دوست مقتول مشکوک شوم. احتمال میدادم آنها باید اطلاعاتی از سرنوشت دوستشان داشته باشند. به خانه دو مرد معتاد رفتیم، اما آنها در خانه حضور نداشتند و کسی نمیدانست آنها کجا هستند. همین فرار مرموز به من اطمینان داد که آنها در مرگ دوست گمشدهشان نقش داشتهاند.
از تیم تحقیق خواستم بیشتر جستوجو کنند و هر مکانی را که احتمال دارد دو مرد معتاد رفته باشند جستوجو کنند. ماموران هر پاتوقی را که احتمال حضور آنها میرفت، جستوجو کردند تا این که آنها را پیدا و دستگیر کردیم. به دستان دو مرد معتاد دستبند زدیم و آنها را برای ادامه تحقیقات به اداره جنایی پلیس آگاهی زنجان منتقل کردیم. آنها ابتدا مدعی شدند با مقتول دوست نبوده و اشتباهی بازداشت شدهاند و سعی میکردند با دروغپردازی پای خود را از پرونده بیرون بکشند. در ادامه خانواده مقتول را به پلیس آگاهی فراخواندم. ازآنها خواستم با متهمان روبهرو شوند. این خانواده به محض مواجهه با دو معتاد بازداشت شده آنها را شناختند و گفتندکه آنها همان دوستان مقتول هستند.
متهمان بازداشت شده وقتی متوجه شدند دیگر نمیتوانند دروغپردازی کنند سکوت را شکستند و یکی از آنها به قتل مرد گمشده اعتراف کرد و گفت: من و مقتول و دوست دیگرمان که بازداشت شده، شیشه مصرف میکردیم. مدتی پیش مقتول به من 280 هزار تومان قرض داد و من نتوانستم بدهیام را پرداخت کنم. روز حادثه شیشه خریدم و در تماس با وی و دوست دیگرمان خواستم برای مصرف شیشه به حمام مخروبه روستا برویم. در حال مصرف شیشه بودیم که مقتول پولش را خواست، امامن پولی نداشتم که به او بپردازم.
مقتول با آجر به سمت من حملهور شد و من هم با وسیلهای شبیه چکش چند ضربه به سرش زدم که غرق در خون کناری افتاد. نفس نمیکشید که مطمئن شدم فوت کرده است. جیبهایش را که جستوجو کردم، دیدم 500 هزار تومان داخل جیبهایش است. همه پولها را برداشتم. 300 هزار تومان از آن را به دوستم به عنوان حقسکوت دادم و بقیه را خودم برداشتم. با هم قرار گذاشتیم از محله مان برویم و آفتابی نشویم تا آبها از آسیاب بیفتد. فکر نمیکردیم جسد دوستمان را کسی در آن مخروبه پیدا کندو جنایت لو برود، اما انگار اشتباه کرده بودیم. سرانجام پلیس پی به راز جنایت پنهانیمان برد و ما را دستگیر کرد.
او و همدستش روانه زندان شدند تا در دادگاه محاکمه و مجازات شوند.