پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) : «هنگامي که عرفان داخل ماشين در راه برگشت به منزل بوده، چند نفر در پيادهرو مشغول بازي با مواد منفجره بودند و هنگام رد شدن خودرو، نارنجک دستي را به طرف شيشه آن که نيمهباز بوده، پرت ميکنند و نارنجک به ستون در ماشين برخورد ميکند و چون شيشه آن تا نصفه پايين بوده است، انفجار حاصل از آن، عرفان را ميگيرد.»
به گزارش ایسنا، روزنامه وقایع اتفاقیه نوشت: «شب چهارشنبهسوري سال گذشته براي اين که فرزندم از مراسم خطرناک اين شب دور باشد و در خيابانها نباشد، او را خانه دايياش فرستادم. قرار بود پسرم از خانه دايياش به منزل بازگردد. هر ۱۰ دقيقه يک بار با موبايل، پسرم را کنترل ميکردم. يک ربع به ۹شب بود که با او تماس گرفتم، گفت، در حال برگشت به خانه است. ساعت به ۹:۳۰ و حتي حدود ۱۰ شب رسيد اما خبري از عرفان نشد. با موبايلش تماس گرفتم ولی ديدم جواب نميدهد، فکر کردم به خاطر روشن بودن ضبط ماشين، صداي موبايل را نشنيده است. نگران بودم و دلم شور ميزد. در تماس بعدي، شخصي به تلفن جواب داد و گفت عرفان، نارنجک به صورتش خورده است. با دوستم به محل حادثه رفتم و هنگامي که سر و صورت سوخته او را ديدم و وقتي ديدم خون از گوشهايش بيرون ميآيد، در جا روي زمين نشستم، آن شب را هرگز فراموش نميکنم.» اينها صحبتهاي رضا هاشميراد، پدر عرفان، از قربانيان چهارشنبهسوري است.
عرفان، قرباني بياحتياطي ديگران شد
هنگامي که عرفان داخل ماشين در راه برگشت به منزل بوده، چند نفر در پيادهرو مشغول بازي با مواد منفجره بودند و هنگام رد شدن خودرو، نارنجک دستي را به طرف شيشه آن که نيمهباز بوده، پرت ميکنند و نارنجک به ستون در ماشين برخورد ميکند و چون شيشه آن تا نصفه پايين بوده است، انفجار حاصل از آن، عرفان را ميگيرد.
رضا، پدر عرفان، ميگويد: «دکتر ميگفت اگر اين نارنجک به سر پسرم ميخورد، سر را قطع ميکرد. ابتدا رفتيم به بيمارستان سوانح و سوختگي که در ونک واقع شده. آنجا گفتند پسرم ضربه مغزي شده و حالش بد است. دوباره حالم بد شد. تمام دنيا بر سرم آوار شد. آب به صورتم زدند. بعد گفتند، ضربه مغزي مهمتر از سوختگي است و او را به بيمارستان ديگري ببريد. بنابراين او را به بيمارستان حضرت رسول(ص) بردم و فورا آنجا از سر پسرم عکس انداختند و گفتند يکي از مويرگهاي مغز بر اثر انفجار، پاره و خون در مغز جمع شده و هر لحظه امکان دارد به کما برود. دست پسرم را گرفته بودم و از او سوال ميکردم تا ببينم مشکلي براي حافظهاش ايجاد شده يا نه و پسرم هوشيار بود و من را دلداري ميداد.»
پدر عرفان در شرح حال خود در مورد شب حادثه ميگويد: «براي بردن پسرم به اتاق عمل از من امضا ميخواستند و گفتم اگر بلايي سر پسرم بيايد، چه کنم؟ در جواب گفتند، خودت امضا کردي و اگر هم او را به اتاق عمل نميبردند، از آنجايي که ۷۰ درصد مغز را خون گرفته بود و هر لحظه امکان داشت به کما برود، برگه بيمارستان را امضا کردم. شب دوم، پرستاري به من گفت ۸۵ درصد مغز را خون گرفته، در حالي که دکتر ته دلم را خالي کرد و گفت هر اتفاقي در اتاق عمل بيفتد، مسئول آن خودت هستي اما پرستار به من گفت اگر اتفاقي بيفتد، خواست خدا بوده و به خدا توکل کن و پسرت را به اتاق عمل ببر چون اگر همينطوري بماند خون تمام مغز او را فراخواهد گرفت.»
رضا توضيح ميدهد: «شغلم آزاد است و بيمه نداشتم. پرسنل بيمارستان گفتند ابتدا پول واريز کنم و سپس پسرم را به اتاق عمل ميبرند اما اگر پسرم خودش مسبب بود تا اين اندازه ناراحت نميشدم. اگر در حال عبور از خيابان حادثهاي اتفاق بيفتد مگر نبايد هزينهها رايگان باشند اما آنها نصف شب از من پول ميخواستند. بالاخره با گرو گذاشتن کارت ملي و شناسنامه و واريز ۵۰۰ هزار تومان پول آن هم در ساعت دوی نيمهشب که با وضعيت اسفباري به بيمارستان رفته بودم، او را به اتاق عمل بردند. در اتاق عمل، کاسه سر پسرم را برداشتند و خونابههايي را که در مغز جمع شده بود، خالي کردند؛ عرفان ۹ ساعت در اتاق عمل بود.»
نميتوانم هزينههاي درمان را پرداخت کنم
بعد از انتقال عرفان به بخش، او به پدرش ميگويد که گوشش نميشنود. دکتر متخصص ميگويد که بر اثر انفجار زياد، حفرههای حلزوني گوش از بين رفته و گوش عفونت کرده و بايد تخليه شود، وگرنه عفونت وارد مغز ميشود. او را به بخش ديگري در همان بيمارستان براي تخليه عفونت گوش، منتقل ميکنند. رضا توضيح ميدهد: «من کارگر و مستأجر هستم و نميتوانستم هزينههاي درماني را بدهم اما تا همين الان حدود ۳۰ ميليون تومان بابت هزينههاي درماني پرداختهام. ايام عيد را در بيمارستان سپري کردم و پنجم عيد گفتند دکترها مرخصي رفتهاند و پسرم را مرخص کردند و پنجم ارديبهشت براي تخليه عفونت گوش به بيمارستان رفتم و دوباره ۴۵۰ هزار تومان پرداخت کردم. با اين اتفاق، تمام زندگيام زيرورو شد. فقط به اين اميد بودم که فرزندم حالش خوب شود. دلم از اين ميسوزد که پسرم کاري نکرده و بايد تاوان بدهد. اکنون نميتوانم سمعک بخرم و در شرايط خوبي قرار ندارم...»
عرفان تا ۶ ماه نخست، کلاه سرش ميگذارد چون نميخواهد خطوط پيشاني ناشي از عمل برداشتن کاسه سر مشخص باشد.»