پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) : قتل و جنایت از گذشته در زندگی بشر وجود داشته، هنوز هم این پدیده به عنوان یکی از عوامل برهم زننده امنیت جامعه شناخته میشود.
خشونتهای خانوادگی یکی از دلایل همسرکشی است که میتواند جسمانی، جنسی، روانی یا عاطفی باشد و در این بین خشونت جسمانی، شایعترین نوع خشونت خانوادگی به شمار میرود. با این حال خشونت روانی، اثرات پایدار و طولانیتری نسبت به خشونت جسمانی دارد.
این درحالی است که بررسیهای علمی و پژوهشی علل همسرکشی بیانگر آن است که ریشه بسیاری از این قبیل قتلها به مشکلات درونی افراد و بیماری آنها بازمیگردد. این زنگ خطری است که باید آن را جدی گرفت و برای حل این معضل گامهای جدی برداشت.
اعتیادی که بلای جان شد
درِ بزرگ پلیس آگاهی باز و خودروی گشت پلیس آگاهی وارد حیاط شد. به محض توقف خودرو ماموران پیاده شدند. مامور زن دستش را به دستان زنی جوان با دستبند زنجیر کرده بود. زن دستبند به دست قدی بلند و کشیده داشت و به پهنای صورت اشک میریخت و مدام زیر لب میگفت اگر شوهرم اعتیاد نداشت کارم الان به اینجا کشیده نمیشد. او روزگار من و بچههایمان را سیاه کرد. ما را به خاک سیاه نشاند. اگر او زنده میماند من و بچههایم کشته میشدیم. اعتیاد این چنین زندگیمان را به آشوب کشاند. شاید اگر شوهرم اعتیاد نداشت و به فکر زندگیمان بود، اکنون زنده بود. من هم این همه به بدبختی و خواری نمیافتادم. زن به پهنای صورت اشک میریخت.
دقایقی بعد همراه مامور زن وارد طبقه دوم ساختمان پلیس جنایی شد. ماموران او را از افسر زن تحویل گرفتند و به اتاق بازجویی منتقل شد و روبهروی افسر تحقیق نشست. افسر جوان از او خواست سیر تا پیاز ماجرا را همانطور که رخ داده تعریف کند.
دستان زن میلرزید و به رعشه افتاده بود. کمی که بر اعصابش مسلط شد، گفت: من و شوهرم 10 سال پیش با شور و شوق و با وجود مخالفت خانوادهها، به عقد یکدیگر درآمدیم. شرایط زندگیمان بد نبود. شوهرم مکانیکی داشت و خدا را شکر درآمدش بد نبود. زندگیمان خوب پیش میرفت و با آمدن دو بچهمان شیرینی زندگیمان چند برابر شد. چندسالی به همین منوال گذشت و مشکلی نبود تا اینکه او یکدفعه گرفتار دوستان ناباب شد. شبها دیر به خانه میآمد و تا ظهر میخوابید. زمانی که به او اعتراض میکردم بنای ناسازگاری میگذاشت و حتی مرا زیر مشت و لگد میگرفت. گرفتار اعتیاد شده بود و نمیخواست ترک کند، من هم به خاطر بچههایم کوتاه میآمدم. طلاهای من و بچهها و هرآنچه را میشد بفروشد، مخفیانه برمیداشت و میفروخت. دیگر طاقت نداشتم. حتی با این وضع حاضر نمیشد مرا طلاق دهد. آن شب با شوهرم درگیر شدم و دعوایمان بالا گرفت. چاقوی آشپزخانه را برداشتم و تا جایی که توان در بدنم بود به او ضربه زدم.
میخواست به بچههایم آسیب بزند. آن شب فقط این چند سال سیاه بختی و بدبختیام مقابل چشمانم بود که شوهر معتادم برایم فراهم کرده بود. زمانی که به خود آمدم او غرق در خون جان داده بود. اگر او را نمیکشتم جان خودم و بچههایم به خطر میافتاد.
خیانت شوهر رنگ جنایت گرفت
با خوب و بد شوهرم ساخته بودم، با بداخلاقیها و نداریهایش، اما دیگر نمیتوانستم خیانت او را به خودم تحمل کنم. سالها برای مردی عمرم را گذاشته بودم که نباید میگذاشتم. نباید با بدبختی و نداریاش میساختم.
زمانی که متوجه شدم او به من خیانت کرده، دنیا بر سرم آوار شد. چه روزهایی که با شکم خالی سر کردیم. به سفر و مهمانی Party و عروسی نرفتیم، به امید اینکه شرایط زندگیمان بهتر شود. حتی حلقهام را در روزهای نداری شوهرم فروختم و خرج زندگیمان کردم، اما هیچ وقت فکر نمیکردم زمانی که او کاروباری به راه بیندازد و کمی وضع زندگیمان بهتر شود، مرا فراموش میکند و یادش برود زنی در این سالهای بدبختی و نداری پابهپایش تحمل کرده است.
زجرکشیده و ستمدیده است. شاید باورتان نشود، حتی برای یک لحظه هم فکر نمیکردم این همه بلا سرم بیاید و شوهرم همین که شرایط کار و زندگیمان بهتر شود، به عشقم و به زندگیمان پشت پا بزند. فراموش کند روزی تمام این سختیها را در کنارش به جان خریدم. ماجرای خیانتش زمانی برایم رو شد که یک روز گوشی تلفن همراهش در خانه جا ماند.
زمانی که از روی کنجکاوی گوشی را برداشتم و عکسهایش را نگاه کردم با صحنه عجیبی روبهرو شدم که ای کاش هیچ وقت آن را نمیدیدم. تصویر شوهرم خندان در کنار زنی غریبه بود. از آن زمان دنیا بر سرم آوار شد. زمانی که به خانه بازگشت ماجرا را از او جویا شدم که دروغهایی برایم سرهم کرد که هیچ کدام را نمیتوانستم باور کنم. بعد از دعوایی مفصل که با من کرد، رفت و خوابید انگار نه انگار. از آن موقع دیگر آن را تهدیدی برای زندگیام میدانستم.
کمکم رو شد که شوهرم به من خیانت کرده است. دیگر نمیتوانستم با این وضع کنار بیایم. بارها و بارها ماجرای خیانتش به عناوین مختلف برایم رو شد، اما باز هم خیانتش را کتمان میکرد. او حتی طلاقم نمیداد. مانده بودم چه کنم. دیگر طاقت نیاوردم و یک روز که در خانه بود با او دعوا کردم و با برداشتن چاقوی آشپزخانه او را به قتل رساندم تا بمیرد و دیگر نتواند به من خیانت کند.
نقشه قتل شوهر در تلگرام
مدتی بود در تلگرام با مردی آشنا شده بودم. همین دوستی و ارتباط با مرد غریبه باعث شد که از شوهرم غافل شده و با مرد دیگری در ارتباط باشم. این دوستی مجازی باعث شده بود دیگر تمایلی به همسرم نداشته باشم.
ساعتهای بسیاری را در تلگرام با مرد غریبه سپری میکردم و هرازگاهی نیز با هم ملاقاتهایی داشتیم. همین باعث شد از شوهرم دلسرد شوم و به ارتباط پنهانیام با مرد غریبه ادامه دادم. دیگر اخلاق و رفتارم در خانه عوض شده بود. من شیفته و علاقهمند مردی در دنیای مجازی شده بودم. بدون او نمیتوانستم زندگی کنم. چند بار خواستم از شوهرم جدا شده و با مرد غریبه ازدواج کنم، اما شوهرم حاضر نبود مرا طلاق دهد. مدام بهانههای مختلف برای جدایی میآوردم که بینتیجه بود.
شوهرم شده بود سدی برای خوشبختی من با مرد موردعلاقهام. دیگر دوری از او را نمیتوانستم تحمل کنم. تصمیم گرفتم هر طور شده شوهرم را که سد راه خوشبختیام میدیدم از سر راه بردارم. نقشه قتل او را طراحی کردم. ماجرا را به مرد موردعلاقهام گفتم که حاضر به همکاری شد. قرار شد زودتر نقشه را اجرایی کنیم تا بتوانیم با هم ازدواج کنیم. چند شب نقشه قتل را با هم مرور کردیم.
همه چیز خوب پیش میرفت. آن شب طبق نقشه من و شوهرم از مهمانی بازمیگشتیم که مرد موردعلاقهام سوار بر موتور به خودرویمان نزدیک شد. به شیشه زد. همین که شوهرم شیشه را پایین آورد تا علت را جویا شود آن مرد با ضربههای چاقو شوهرم را کشت.
قرار بود بعد از مراسم هفت شوهرم من هم فرار Escape کنم و با ملحق شدن به او به شهر دیگری برویم و زندگی جدیدی آغاز کنیم که ماجرا لو رفت و من و همدستم بازداشت شدیم و عشقمان به سرانجامی نرسید و زندان و مجازات سخت شد آخر و عاقبت زندگیمان.