دکترمصطفی ملكیان - در اخلاق فضیلت چند نكته وجود دارد. یكی اینكه مكتب اخلاق هنجاری است و همانطور كه همه مكاتب دیگر طرح شدهاند خوب است این مكتب هم طرح شود. بعد از انقلاب در كشور ما، بیشتر كتابهای فلسفه اخلاق یا وظیفهگرایانه است یا نتیجهگرایانه و به اخلاق فضیلت کمتر پرداخته شده است و خوب است كه به عنوان یك مكتب
حقش ادا شود. كما اینكه حق بقیه مكتبها نیز باید ادا شود و اما نكته
دوم این است كه اخلاق فضیلت در فرهنگ ما یعنی فرهنگ اسلامی ما و جامعه ما
نوعی انس فرهنگی با آن دارد. وقتی اخلاق فضیلت را طرح میكنیم گویی
بازمیگردیم به سنت رایج خودمان. نكته سوم اینكه من شخصا به اخلاق فضیلت
علاقه دارم چون آن را حق میدانم و باور دارم كه رجحان انكارناپذیری به
رقبای خود دارد. در واقع احساس میكنم كه موضع قابل دفاعتری دارد و شخصا
علاقه دارم كه این مكتب رایج شود و كتابهای این حوزه ترویج شود. قدمای ما
اگرچه به مباحث دقیق امروزی توجه نداشتند اما آگاهانه از این مكتب دفاع
میكردند. مانند كتاب طهارهالاعلاء از ابنمسكویه، السعاده و الاسعاد
عامری و حتی اخلاق ناصری خواجه نصیر و اخلاق محتشمی خواجه نصیر همه مروج
اخلاق فضیلتاند و آگاهانه این مكتب را ترویج میكردند.
اخلاق فضیلت دوباره
از
آغاز دوره رنسانس آهسته آهسته به سود دو رقیب دیگر كنار رفت، در غرب هم
همه جا اخلاق فضیلت رایج بود. افلاطون، ارسطو و توماس آكونیاس، بزرگان
اخلاق فضیلت بودند اما از دوره رنسانس به این طرف دو مكتب اخلاقی ظهور
كردند یكی اخلاق وظیفهگرایی كانت و دیگری اخلاق پیامدگرایی یا نتیجهگرایی
كه مبدا آن جرمیبنتام و جان استوارت میل بودند. این دو دیدگاه آهسته
آهسته اخلاق فضیلت را عقب زدند و در نیمه اول قرن بیستم اخلاق فضیلت دیگر
هیچ جایگاهی نداشت و در واقع مغفول واقع شد و همه متفكران یا اخلاق نتیجه
را قبول داشتند (مخصوصا بنتام را كه معتقد به سودگرایی است) یا اخلاق وظیفه
را كه كانت مبدع آن بود. در اواسط قرن بیستم بود كه آهستهآهسته كسانی
مانند الیزابت آنسكم، شاگرد ویتگنشتاین و خانم فیلیپافوت و دیگران به صحنه
آمدند و با قوت خود از ضعفهای دو مكتب دیگر استفاده كردند و مباحث اخلاق
فضیلت را طرح كردند. به عبارتی صحنه كاملا آماده شده بود، بعد از آنها خانم
آیرس مرداك در كتاب «مابعدالطبیعه به مثابه راهنمایی برای اخلاق» كه
مجموعه سخنرانیهای ایشان است و نیز خانم روزاینی هرتس هرت وارد میدان
شدند. نكته قابل توجه در اینجاست كه طرفداران اخلاق فضیلت عمدتا فیلسوفان
خانم هستند. كسانی مانند مارتا نونس باون، كارا دایاموند (فیلسوفان
آمریكایی) و دیگران، البته در میان آقایان هم متفكرانی نظیر مایكل استاكرو
بعدها با تفاوتی الستر مكینتایر ظهور كردند. در واقع بعد از جنگ جهانی
دوم به این طرف اخلاق فضیلت رواج پیدا كرد و از دهه 1980 به بعد بر آن توجه
ویژهای شد. بعد از رنسانس توسط دو رقیب دیگر از میدان به در شده و از جنگ
جهانی به بعد به میدان آمده ولی دیگر تكسوار نیست و دو مكتب دیگر هم وجود
دارد.
درباره تفاوت این مكتبها در حد سادهسازی چنین میتوان گفت كه
تمام بحث بر سر این است كه چه چیزی به یك فعل ارزش اخلاقی میدهد، در واقع
ارزش مثبت یا منفی میدهد؟! دیدگاه وظیفهگرایانه میگوید خود فعل است كه
فینفسه دارای ارزش مثبت یا منفی است اما در نتیجهگرایانه میگوید فعل
مطلقا ارزش ندارد بلكه به اعتبار آثار و نتایج است كه دارای ارزش میشود.
اما در اخلاق فضیلت نه خود فعل فینفسه ارزش دارد نه به اعتبار آثار و
نتایج بلكه به اعتبار فاعل فعل است كه دارای ارزش میشود. پس اخلاق فضیلت،
فاعلمحور است، اخلاقی كه به فاعل نگاه میكند. كانت میگوید راست بگو ولو
افلاك درهم بریزند. در واقع وظیفه آدمی راستگفتن است. خود افعال حسن و قبح
دارند، اما دیدگاه بعدی میگوید: راست گفتن فینفسه نه خوب است، نه بد، نه
زشت و نه زیبا، آنچه بد و خوب است آثار و نتایج آن است. اگر آثارش مثبت
است میتواند خوب باشد ولاغیر. در واقع هیچ قداستی در راست گفتن نیست و هیچ
قبحی در دروغ گفتن نیست. ما شیفته هیچ فعل اخلاقی نخواهیم بود. وقتی گفته
میشود چه آثار و نتایجی خوباند، در اینجا اختلاف وجود دارد. بنتام و جان
استوارت میل و جیمز میل میگفتند اثر و نتیجهای كه باید به آن نگاه كرد و
به اعتبار آن حكم داد آثار و نتایج نازل به لذت است. یعنی اینكه یك فعل آیا
بیشترین لذت را برای بیشترین افراد ممكن فراهم میآورد یا نه. پس صرف
اینكه به اعتبار آثار و نتایج قائل باشیم حسن و قبح دارند. در حالی كه خود
این مساله نشان نمیدهد كه چه آثار و نتایجی خوبند. این آثار یك روایتش به
میزان لذتبخشی بستگی دارد. یكی میگوید قدرت، یكی میگوید معرفت، یكی
میگوید سعادت، یكی میگوید خودشكوفایی، در این مكتب فعلی بد است كه مانع
خود شكوفایی بشود. به اعتبار دیگر آیا باید نتیجه برای فاعل باشد یا برای
دیگران، آیا لذت باید عاید فاعل شود یا نه، شامل حال همه انسانهای دیگر
شود یا بعضی از انسانهای دیگر. آن دیدگاه كه بیشترین رواج را داشت،
نتیجهگرایی و لذتگرایی بود كه میگفت اولا درد و رنج را كمتر كند و لذت
را بیشتر. پس كاری بكن كه بیشترین لذت ممكن را به بیشترین افراد ممكن
برساند و این «دیدگاه فایدهگرایی است». از اواسط قرن نوزدهم تا بیستم
بیشتر فیلسوفان اخلاق یا كانتی بودند یا نتیجهگرا با روایت بنتام كه همان
روایتی است كه گفتیم. در اخلاق فضیلتگرا كه میراث یونان و روم است، آثار و
نتایج مهم نیست. مهم این است كه چه كسی این كار را انجام میدهد به این
معنی كه اگر انسان صاحب فضیلت تكبر داشته باشد درست است. اگر دروغ هم بگوید
درست است و معنایش این است كه هیچ قاعده كلی اخلاقی وجود ندارد كه بگوییم
چه چیزی حسن است و چه چیزی قُبح. در واقع اخلاق فضیلت یعنی اخلاق بدون
قاعده كلی به این معنی كه فعل واحد اگر از من صادر شود چون رذیلتمندم
كاربدی است ولی اگر از كسی باشد كه فضیلتمند است خوب است. در واقع پرسش
اصلی این نیست كه چه باید بكنم باید گفت چه كسی باید باشم. در اخلاق نتیجه و
وظیفه، ما انسانها همین انسانها هستیم و مناسباتمان سالمتر است و تنها
بهتر زندگی میكنیم. اما در اخلاق فضیلت ما انسانها دگرگون میشویم در
واقع آنها میگویند تو همین كسی كه هستی خواهی بود و اخلاق تنها زندگی را
مطلوبتر میكند، در حالی كه در اخلاق فضیلت به شما میگویند كه تو باید
آهستهآهسته بزرگ شوی و به انسانِ مرتبه بالاتر نزدیكتر شوی.
یک مثال
ملموس در این باره، فرض كنید از شما دعوت میكنند یك سخنرانی كنید كه در
این سخنرانی 10هزار مستمع شركت میكنند و گفتار شما به آنها سود میرساند،
نفع میرساند. فرض میكنیم كه این سخنرانی آنها را بهرهمند میكند ولی اگر
شما در آن شركت كنید، عُجب شما را بگیرد، شما مغرور شوید. اگر ما
نتیجهگرا باشیم در این سخنرانی شركت میكنیم چون بیشترین سود برای بیشترین
افراد حاصل میشود. اما اگر فضیلتگرا باشید به این فكر میكنید كه شما
خودتان بزرگتر میشوید یا كوچكتر؟! و اگر به این نتیجه برسید كه عجب و غرور
باعث كوچكتر شدن شما میشود، نباید شركت كنید. در واقع اخلاق فضیلت به شما
میگوید كاری كن كه در درون بزرگتر شوی. تو باید ببینی در درون خود چه
میشوی؟! تو مسئول بیشتر كردن لذات دیگران نیستی. در اینجا مهم نیست كه
فعل چیست و چه آثاری دارد مهم این است كه فاعل كیست. این یكی از نقدهایی
است كه البته پاسخهای دقیقی دارد.
حالا چه انسانی فضیلتمند است و چه انسانی رذیلتمند؟
در
اینجا باید مباحث ارسطو را مطرح كرد، او دیدگاهی كاركردگرایانه به انسان
داشت. مثالی میزنم: شما فكر میكنید وجه مقایسه یك كارد با تمام كاردهای
دیگر عالم در چیست؟ قطعا در برندگی، در واقع بهتر بودنش به برندگی آن است.
پس یك كاركرد در نظر میگیریم به نام برندگی و برای یك كارد بهتر بودن یا
نبودن براساس كاركرد برندگی تعبیر میشود و نمیتوان غیر از برندگی چیز
دیگری را رجحان داد بنابراین بهتر بودن كارد به هیچ چیز دیگری نیست و
برندگی غایتی است كه برای او درنظر گرفتند. در واقع ما باید غایت همهچیز
را درنظر بگیریم و براساس آن بسنجیم. پس بهتر بودن و بدتر بودن به كاركرد
بستگی دارد. در زبان یونانی به این كاركرد آرِته میگفتند همان كه بعدها در
انگلیسی تبدیل به آرت (Art) شد. (یعنی هنر) حالا نكته در اینجاست كه ما
این حرف را در مصنوعات میتوانیم بپذیریم ولی درباره انسان چطور؟! ارسطو
معتقد است كه انسان را هم برای چیزی ساختند. پس انسانها را برای یك آرتی
ساختند. همان آرته در زبان یونانی پرتُس كه انگلیسی ویرچو (Virtu) است و ما
آن را به فضیلت ترجمه میكنیم. امروزه بعضی از فیلسوفان طرفدار فضیلت این
دیدگاه كه انسان مصنوع خدا است را قبول ندارند بلكه معتقدند انسان
فضیلتمند یعنی انسانی كه آن هنر را دارد. شما ببینید اگر تلویزیون همه
كاری كند ولی تصویر و صدا نداشته باشد، تلویزیون نیست. آن شیء را برای صدا و
تصویر ساخته بودند نه چیز دیگر. ارسطو و افلاطون معتقد بودند انسان برای
كار خاصی آفریده شده است. و اگر به آن فضیلت اصلی نپردازد انسان نیست.
البته انسانها این فضیلت را در مراتب پیدا میكنند. كمااینكه كارد وقتی با
سوهان تیز میشود هر آن نسبت به قبل تیزتر است و در جهت تیزتر شدن پیش
میرود، پس ما هم میتوانیم انسانتر شویم و فضیلت انسانیمان بیشتر شود.
ارسطو اگرچه متشتت صحبت كرده اما گفته غایت انسان شناخت هرچه بیشتر جهان
است- در واقع آدمی باید هرچه بیشتر جهان ذهنیاش را به جهان عینی نزدیك
كند. گویی افكار ذهنی است، عملی نیست. پس ما باید نظر مطابق با واقع پیدا
كنیم. افلاطون میگفت آرِتّه انسان چهار تا است: حكمت، شجاعت، عدالت، عفت.
گاهی از عفت به اعتدال هم تعبیر میكردند. پس بنابراین آدمها بسته به
اینكه از چهار حیث آدمتر میشوند قابل احترامترند. البته رواقیون باز
تفاوتهایی قائل بودند و نظرات درباره تعداد فضائل فرق میكرد. در قرون
وسطی مسیحیان میخواستند این چهار فضیلت را قبول كنند اما كتاب مقدس چیز
دیگری میگفت؛ پولس میگوید این آرته عبارتند از: ایمان، عشق و امید و
میگوید كه عشق از آن دو برتر است. بعضی از الهیدانان گفتند، ما آن چهار
فضیلت را به این سه تا اضافه میكنیم و هفت ستون آدم را پایهریزی میكنیم،
چهارستون ناسوتی و سه فضیلت لاهوتی یا دینی. كسانی هم آمدند و جرح و تعدیل
كردند. رواقیون میگفتند كه بین فضایل رابطه طولی وجود دارد در واقع رابطه
تولیدی وجود دارد و یكی مولد دیگری است اما بحث دیگر این بود كه آیا
میشود یكی را داشت و دیگری را نداشت؟ اگر كسی حكمت داشت اما عفت نداشت چه
باید كرد؟! بعضیها میگفتند فضایل در جمع خود فضیلتند. افلاطون براین قائل
بود كه همه را باید با هم داشت. اگر همه را داشته باشی مهم است در واقع
اگر شجاعت داشته باشی و حكمت نداشته باشی مغرور میشوی. بقیه اعضا هم باید
تحقق داشته باشند. خیلی جالب است اما ابهامات فراوانی دارد.
در طول این
پنجاه سال درباره تمام فضائل كار فكری بسیاری صورت گرفته، ابهامزدایی
فراوان شده و اما اگر یك امری در سطوح عمیقش ابهام داشته باشد نشاندهنده
دست برداشتن از سطوح روشن آن نیست. این فلسفه میگوید اگر دیدید سقراط
انسان با فضیلتی هست دیگر نمیتوان بر او عیب گرفت. او انسانتر از دیگران
است. نظیر این عبارت كه هرچه آن خسرو كند شیرین بود. هرچه از او ساطع شود
درست است مانند اینكه میگوییم خدا مَكر میكند( انتقام میگیرد). وقتی
میگفتند كه یك عارف بددهن است اگر از دید این اخلاق ببینید او آرته انسان
دارد پس تندخویی او را باید پذیرفت.
فیلسوفان اخلاق فضیلت میگویند آن
حداقلی از ضوابط كه همه باید رعایت كنند قانون است نه اخلاق. آنچه نظم،
رفاه، امنیت، عدالت و آزادی را از بین میبرد و جامعه را متلاشی میكند
بیقانونی است و اگر كسی آن حدود را رعایت نكرد جرم مرتكب شده اما بحث برسر
این است كه حالا افرادی كه این قانون را رعایت میكنند باید وارد حوزه
اخلاق شوند تا خود را بزرگتر كنند. پس مطلقا از اخلاق فضیلت آنارشیستی
بیرون نمیآید- وظیفه اجتماعی یك چیز است كه كار قانون است و سعی در
انسانتر شدن كار اخلاق است. در واقع برای حداقل كیان اجتماعی باید قانون
وضع كرد اما آدمهایی كه این حداقل را رعایت میكنند باید جد و جهد كنند كه
خود انسان بزرگتری شوند. در یك عبارت اگر جامعه بهتر میخواهید به حقوق
توجه كنید و اگر فرد بهتر میخواهید اخلاق را ترویج دهید.
اما یك نكته
دیگر میماند. در جامعهای مانند جامعه ما وقتی یك مدیر دروغ میگوید، فردی
است كه رفتاری غیراخلاقی انجام داده و این كه منتظر شویم او بزرگتر و
انسانتر شود صدمههای فراوانی به همه میزند.
اخلاق كانتی میگوید
شخصی كه در مقام مدیریت خود دروغ میگوید اگر به نظم یا رفاه یا امنیت یا
عدالت یا آزادی لطمه میزند طبق قانون باید با او برخورد شود. اما بحث برسر
این است كه آیا میزان خسارت این پنج تا با هم برابر است یا خیر؟ در اخلاق
اصالت نتیجه مطلقا درون آدمها مهم نیست و ما به فعل بیرونی كار داریم. در
اخلاق كانتی هم درون افراد یك ذره مهم است. كانت میگوید كار نیك وقتی است
كه به نیت انجاموظیفه صورت پذیرفته باشد. اما اخلاق فضیلت میگوید درون
آدمها مهم است و این هنر اخلاق فضیلت است. درون ما به لحاظ احساسات و
عواطف و هیجانات ما خیلی مهم است. در این مكتب اگر شما با شفقت تمام یك
دانه خرما به كسی دهید مهمتر است تا آنكه از سر شهرتطلبی به یك میلیارد
آدم كمك كنید. اخلاق فضیلت دو لازمه مهم دارد كه تفاوت ایجاد میكند یك
لازمهاش این است كه در اخلاق اصالت وظیفه و نتیجه هم عمل اخلاقی مورد توجه
است و هم داوری اخلاقی به وفور صورت میگیرد. در واقع انسان، هم وقتی
میخواهد كاری بكند میفهمد چه كند و چه نكند هم داوری میكند كه كارش درست
بوده یا نه؟ اما اخلاق فضیلتمحور اخلاق عمل است نه داوری، داوری اخلاقی
در این مكتب ممنوع است. حالا سوال اینجاست كه پس با خادم و خائن چه كنیم؟
پاسخ این است كه این مساله با حقوق مشخص میشود. داوری راجع به دیگران
ممنوع است. ویژگی دیگر این است كه اخلاق فضیلت انتها ندارد، هرچه پالودهتر
شوید ظرایف وجودتان بیشتر نشان داده میشود. شما ببینید وقتی اتاق را جارو
میكنید اگر یك نخ كوچك روی موكت باشد خود را نشان میدهد. آن نخ قبلا هم
بوده اما كسی آن را نمیدیده الان آن را میبینیم. در اخلاق فضیلت یك وقت
میبینید كه كارهایی قبح ندارد اما بعد كه پالودهتر شوید آنها قبح پیدا
میكنند. در واقع این نكته كه حسناتالابرار، سیئاتالمقربین بحثی اخلاقی
است كه در حوزه اخلاق فضیلت میگنجد. اخلاق فضیلت ذومراتب است و رتبه به
رتبه عوض میشود. اما اخلاق نتیجه و وظیفه فهرستی است از بایدها و نبایدها.
اما این فهرست در اخلاق فضیلت دائم تغییر میكند. بعضی وقتها ما مییابیم
كه یك مسائلی برای ما تاریكی نمیآورد اما در حال حاضر میآورد و این یك
دیالكتیك فعال است. اخلاق عرفای ما اخلاق فضیلت بود. عارف خراسانی میگفت:
از دیوار چین تا اسپانیا اگر خاری در پای كسی رود من معذبم و این برخاسته
از اخلاق فضیلت است. در جامعه ما اگر همهمان اخلاق وظیفه را هم رعایت
میكردیم باید خیلی خوشحال میبودیم و یا اگر نتایج را میدیدیم خیلی خوب
بود. من این را میفهمم اما درست به همین دلیل است كه باید كوشش كنیم، ولی
در جهت تبیین مسائل اخلاقی. یك مقدار عمده از مشكلات ما را قانون باید حل
كند و نكته این است كه وقتی مردمان جامعه امروز خودمان را با اخلاق فضیلت
آشنا میكنیم لااقل به اخلاق نتیجه تن خواهند داد. لااقل به اخلاق وظیفه تن
میدهند. ما چون زیباییهای روان را احساس نكردیم اگر حرف عارف خراسانی را
به او بگوییم لااقل دیگر دروغ نمیگوید. وقتی میگوییم عیسی گفته است
نمیارزد كه جهانی را به تو بدهند و در ازای آن روح تو را بگیرند. اگر كسی
این جمله را بشنود میگوید جهان را كه به ما نمیدهند ولی لااقل برای قدری
منفعت بیشتر دروغ نگویم و این اتفاق خوبی در جامعه ما است.