arrow-right-square Created with Sketch Beta.
کد خبر: ۳۳۴۳۷
تاریخ انتشار: ۴۲ : ۱۱ - ۱۰ مرداد ۱۳۹۰

گذشته چراغ راه آينده نيست!/فاكنر يا همينگوي؟

تاريخ تضمين چيزي نيست و گذشته چراغ راه آينده نخواهد بود. اين كشف مهم ويليام فاكنر در ادبيات است، او با اين كشف بر سادگي فكر و خوشبيني در كشور خويش فايق آمد. در داستان «نخل هاي وحشي» پزشك كارآموز و جواني به نام ويلبورن عاشق زني به نام شارلوت مي شود، زني كه از همسر قبلي خود دو فرزند دارد. شارلوت با او پيمان مي بندد و وفادارتر از هر كس ديگري مي شود اما با همه وفاداري در عشق معتقد است نهايتا جامعه عشق را نابود مي كند.
پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) :
نادر شهريوري (صدقي): تاريخ تضمين چيزي نيست و گذشته چراغ راه آينده نخواهد بود. اين كشف مهم ويليام فاكنر در ادبيات است، او با اين كشف بر سادگي فكر و خوشبيني در كشور خويش فايق آمد. در داستان «نخل هاي وحشي» پزشك كارآموز و جواني به نام ويلبورن عاشق زني به نام شارلوت مي شود، زني كه از همسر قبلي خود دو فرزند دارد. شارلوت با او پيمان مي بندد و وفادارتر از هر كس ديگري مي شود اما با همه وفاداري در عشق معتقد است نهايتا جامعه عشق را نابود مي كند.

به گزارش انتخاب، اين نخستين رگه هاي ظهور تراژدي است: تراژدي به اين معنا كه نهايتا آدمي مغلوب سرنوشت خويش مي شود. ظهور تراژدي آن چيزي است كه فاكنر آن را مطرح و تاكيد مي كند. شرايط اين زوج از نظر گذران زندگي سخت است.

 آنها در شيكاگو در درياچه يي در شمال ويسكانسين و در معدني در يوتا بسر مي برند و در آنجا با فقر و سرما دست به گريبانند. اما همه اين مشكلات مانع از علاقه شان به يكديگر نمي شود تا اينكه بالاخره شارلوت به خاطر سقط جنين با وجود مخالفت ويلبورن در بيمارستان بستري مي شود و سرانجام به خاطر ضعف و بيماري مي ميرد. بعد از آن ويلبورن دستگير، محاكمه و روانه زندان مي شود. در فاكنر دنياي سرگرم كننده يي وجود ندارد.

تصوير جهان همچون كره يي رو به سردي است درست مانند شيكاگو در درياچه يي در شمال ويسكانسين آنجا كه آن زوج با سرما و فقر دست به گريبانند. آن دو در نهايت شكست مي خورند اين شكست البته پيش بيني شارلوت را محقق مي كند. آنجا كه مي گويد بالاخره جامعه عشق را نابود مي كند. شكست در فاكنر مقدمه يي براي تامل تراژيك بر تاريخ و كشيدن خط بطلان بر هرگونه خوشبيني در جامعه امريكايي است زيرا فاكنر در عين حال خود اهل شكست بود، جنوب شكست خورد، اين تنها منطقه يي از امريكا بود كه شكست خورد. حال آنكه ديگر جاها پيروز شدند آنها از گذشته عبرت گرفتند اما فاكنر اعتقادي به عبرت از گذشته براي بهبود آينده نداشت. او به تراژدي باور داشت. در تراژدي عبرت و اميد به بهبود وجود ندارد. او اين نگاه تراژيك را به بهترين شكل در داستان هايش و همينطور مهم ترين رمان هايش، در حريم و خشم و هياهو به نمايش مي گذارد.
    اكنون به همينگوي بپردازيم. در وداع با اسلحه ستوان فردريك هنري و كاترين باركلي نيز از جامعه دوري مي كنند. آن دو نيز همانند آن دوي فاكنر حس مي كنند دنيا نسبت به عشق كور است و نيازهاي آنها را درنمي يابد. با اين همه بنا بر سنتي رواقي كه مبتني بر سكوت دروني و تمركز توجه به خود است، به انزوا و گذران زندگي فردي قناعت مي كنند، عاقبت كاترين همچون شارلوت به وضعي مشابه و بعد از زايمان مي ميرد. هر دو مرد با اكراه و البته تنهايي با مرگ همراهانشان برخورد مي كنند. در «نخل هاي وحشي» نماد شكست نخل هايي هستند كه در باد پيچ و تاب مي خورند و در وداع با اسلحه باران جاي آن شكست را با آهنگ خود پر مي كنند.
    ميان اين دو نويسنده لااقل در اين دو كتاب همانندي وجود دارد. ممكن است حتي داستان همينگوي موثرتر باشد اما در فاكنر صراحت بيشتري وجود دارد. مساله او محتوم بودن شكست است. اين موضوع در شارلوت كاملاهويداست. به نظر شارلوت همه چيز بايد در خدمت عشق باشد: عشقي كه محكوم به شكست است زيرا در برابر تقدير ياراي مقاومت ندارد. اين تقدير جامعه است، جامعه اما عشق را پس مي زند و آن را برنمي تابد. با اين حال شارلوت آن را مي پذيرد. عشق را با ميل و اراده مي پذيرد. اما اين عشق به بهاي هم چيز تمام مي شود. به بهاي خودش، فرزندان، كار، آرامش فكري و ويلبورن. همه چيز به شكست مي انجامد تا تنها يك چيز اثبات شود و آن قدرت عشق است كه در همان حال كه برانگيزاننده است، نابودكننده نيز هست.

 همه چيز در عين اعمال اراده فرد- قهرمان داستان- و البته خواست فرد يعني شارلوت محقق مي شود تا براي اين جمله نيچه مصداقي دوباره پيدا كند كه تراژدي چيزي نيست جز اثبات خود از طريق رنج، شارلوت با نابودي خود قدرت عشق يا در واقع قدرت اراده خويش را به منصه ظهور مي رساند.

به گزارش انتخاب به نقل از اعتماد، قهرمانان همينگوي در مرز هستند، در مرز تراژدي و غيرتراژدي. رابرت جردن، قهرمان «زنگ ها براي كه به صدا درمي آيند»، در راه آرماني بي اميد مي جنگند، اين موضوع جردن را به شخصيتي تراژيك تبديل مي كند. با اين حال او به راهي قدم مي گذارد كه ديگران نيز در آن راه هستند. جردن لزوم جنگيدن در راه آرماني جمعي را مي پذيرد اما ترديد دارد. اين ترديد او را كم و بيش به آينده اميدوار مي كند چون در غير اين صورت لزومي براي جنگيدن آن هم در جهت آرماني جمعي وجود نمي داشت. در همينگوي تكليف آدمي روشن نيست. در حالي كه در فاكنر تكليف روشن است او صراحت بيشتري به خرج مي دهد زيرا اهل جنوب است.
نظرات بینندگان