سرویس سیاسی «انتخاب»؛ سهراب زند: بخشی از اصولگرایان با سر و صدای زیاد، جبههای را برای حضور خود در انتخابات 96 ریاست جمهوری به نام جمنا(جبهه مردمی نیروهای انقلاب اسلامی)، تشکیل داده و به جامعه سیاسی ایران معرفی نمودند که از ابتدا به نظر میرسید چندان طرفی از موفقیت نسبت به هدف اصلی خود، یعنی نیل به حضور قدرتمند در انتخابات 96، آنهم پشت سر یک کاندیدای واحد، نرسیده و در این راه توفیق چندانی نیابد.
برای چرایی این دیدگاه چند مساله قابل توجه است:
اول اینکه
اصولگرایان دچار یک آسیب بزرگ در میان خود هستند و آن اینکه معنای جبهه را در عمل نه متوجه گردیده و نه هرگز پیاده نمودهاند که امروز به کارشان آید. جبهه سیاسی معمولا به گروههای مختلف سیاسی اطلاق میگردد که برای رسیدن به یک هدف مهمتر، دست از اختلافات خود برداشته و با یکدیگر در مورد آن هدف مهمتر متحد میشوند. اما بسیاری از اصولگرایان از ابتدای عمر سیاسی خود یاد نگرفتهاند که برای اهداف مهمتر پلهای آینده و قبل را ویران نسازند. به طور مثال شاهد این مدعا سرمایهگذاریهای بی حساب و کتاب و قربانی کردن سرمایههای سیاسی کشور و انقلاب، برای پیروزی دولتی است که امروز عار آن را دارد که خود را اصولگرا بخواند و رئیس آن، در گذشته و حال از این طیف سیاسی اعلام برائت میکند.
دیگر اینکه این طیف به راحتی یکی را لیبرال، دیگری را اسلام امریکایی و دیگری را خائن و آن یکی را اسرائیلی و این یکی را فتنهگر و دیگری را ساکت فتنه و ... میداند، این قضاوتهای تند و تیز دایره دوستان و همفکران را تنگتر میکند چه رسد به اختلافدارها را برای رسیدن به جبهه واحد.
که در این راستا جبهه پایداری که سرسلسله این فهم غلط از معنای جبهه است، پرچمدار میباشد. گروهی که انقدر دایره خودیهای آنها محدود است که برای یافتن کاندیدای اصلح باید به نماز جعفر طیار متوسل شوند و به لفافه و صراحت بسیاری از اعضای جمنا مانند باهنر را خط قرمز خود میدانند و البته صادقانه و از همان ابتدا این را به صراحت اعلام نمودهاند، نام خود را جبهه گذاشتهاند تا از نامهای کسر شأن خود مانند حزب و غیره استفاده نکنند و نامی حماسی و فراگیر برای خود داشته باشند که برای آنان به مانند نقابی است که با درونشان تناسبی ندارد لذا برایشان کارآمد نیست و نمیتوانند موج وسیعی را رهبری کنند.
به عبارت دیگر همان قدر که نقطه قوت بسیاری از اصولگرایان،"تولی"و توجه به ارزشهای اسلامی است، نقطه ضعف آنان"تبرای غلط"نسبت به سایر اندیشههاست. بسیاری از اصولگرایان به راحتی هر نسبت درشتی را به صاحب کوچکترین زاویه فکری با خود داده و آنها را رنجیده و میتارانند، همان اشتباه بزرگی که اصلاحطلبان در ایام اصلاحات به آن مبتلا بودند. حالا کسی که مشق اتحاد نکرده و اخلاق آن را نداشته است میخواهد در شب امتحانی سخت، کار ده ساله را یک شبه انجام دهد.
دوم اینکه
اصولگرایان هنوز از این واقعیت سیاسی عقب هستند که اگر زمانی دوران چپ و راست و کارگزار گذشته و جای خود را به اصلاحطلبی و اصولگرایی داده بود، امروز این دو نام سیاسی هم جای خود را به فضای تفکر اعتدالی در مقابل به اصطلاح انقلابی با تعاریف خود داده است. لذا چتر اعتدالیون به قدری گستردهتر از اصلاحات قبلی بوده و بسیاری از سرمایههای اصولگرایی مانند لاریجانی و ناطق نوری امثال ایشان که وزن سیاسیشان و تعدادشان نیز کم نیست و دل در گرو ادامه همین مشی سیاسی دارند را در بر گرفته است.
سوم اینکه
هنوز اصولگرایان در این تحلیل غیرواقعی سیر میکنند که مشکل آنان اتحاد است. یعنی باورشان شده است که سال 92 بازی را به عدم اتحاد باختهاند، و انتخابات سال94، و باج دادن به لیست جریان پایداری با انتخاب اکثریت لیست از پایداریها و باخت 30 بر صفر در تهران، هنوز آنها را متوجه این موضوع نکرده است که بخش اعظمی از جامعه سیاسی به نتیجهای غیر از آنچه که آنان میپندارند رسیده است.
چهارم اینکه
با رصد نمودن کارنامه سیاسی بخشی از اصولگرایان خصوصادر سه مقطع 84، 88 و 90 ،بخش زیادی از نخبگان و مردم معتقد نیستند که این طیف نماد انقلابیگری وارزشهای اسلامی و طیف مقابل با وجود تبلیغات فراوان آنان، نماد لیبرالیسم، مرعوبیت و سستی و سازش است. اصولگرایانی که خود را نماد انقلابیگری میدانند ضربات سختی را از کارنامه احمدینژادی خوردهاند که خواهناخواه آبروی سیاسی آنان تلقی میگردد. خصوصا خوشرقصی بد آنان تا زمانیکه وی ماهیت رفتار خود را با ایستادگی عملی و غافلگیرکننده در مقابل حکم رهبری عریان نمود و از آن به بعد تخریبی سخت را از مهمترین حامیان دیروز دریافت نمود، هرگز از یاد بخش عظیمی از ناظران سیاسی نخواهد رفت. جدا از اینکه با اخلاق سیاسی بخشی از آنان، عمل اصولگرایی را بیشتر ویترینی و تزئینی دانسته و آنان را بیشتر در مقام شعار اصولگرا میدانند و در مقام عمل دلواپسان قدرتی که برای موفقیت از هیچ بیانصافی و تهمت و اهانتی دریغ نمیکنند هرچند که مانند به هم زدن مجالس و آتش زدن سفارت و تخریب تند و تیز سیاسی برخلاف نظرات صریح رهبری باشد، چنانکه در عین حال طرف مقابل را بیشتر نماد عقلانیت انقلابی میدانند تا مرعوبیت غیرانقلابی.
پنجم اینکه
اصولگرایان میدانند که رأی سنگینی از بدنه خصوصا جوان حامی آنان، میان دو جریان پایداری و احمدینژادی تقسیم شده است. که یک جریان به صراحت از آنان اعلام برائت و دوگانگی میکند و جریان دیگر که به صراحت به آنان میگوید بروید پی کارتان! پس مجبورند کاندیدای نهایی را طوری انتخاب کنند که یکی از این دو جریان به صراحت پشت سر کاندیدایشان قرار گیرد و حامیان جریان دوم(احمدینژاد) در سایه رد صلاحیت قطعی کاندیدای آنان(بقایی) عملا پشت سر گزینه آنان قرار بگیرند.
ششم اینکه
به نظر میرسد برخی از چهرههای مطرح در جمنا، جمنا را تا زمانی قبول دارند که آنها را در میان گزینههای خود داشته باشد، وگرنه راه استقلال در پیش خواهند گرفت کاری که از سال 84 رویه آنان شده است. رفتار مستقل انتخاباتی برخی از گزینهها شاهد این مدعاست.
هفتم و از همه مهمتر اینکه
جمنا هاشمی ندارد!
ظهور یک اخلاق خطرناک به نام «مبارزه با پدرسالار»برای باز شدن میدان جولان عدالتطلبان بیاصالت سیاسی و بیسابقه از سال 84، کمکم فضا را به این سمت برد که اصولگرایان حتی در زمان حیات ریشسفیدان اصیل و عاقلی چونان آیتالله مهدوی کنی توان اجماع و همرزمی نداشته باشند و بزرگتری با توان"فصلالخطابی"در میان خود نبینند چه رسد به امروز که این جبهه به هیچ وجه بزرگتر ندارد و اگر روزی جامعه روحانیت و مدرسین ریشسفیدی میکردند به فضایی رسیدند که دیگر قدرت سنتی خود یعنی حتی تعیین سه نفر از نمایندگان مجلس از قم را نیز از دست داده و مردم به سایر نیروهای اصولگرای سایر لیستها رأی میدهند.
اما اصلاحطلبان تکلیفشان مشخص است.
آنان از حماقتهایی مانند عالیجناب خاکستری خواندن هاشمی و پیاده کردن خاتمی از قطار اصلاحات و دریدن یکدیگر در شورای شهر و لوس بازی و قهر در مجلس ششم برگشته و درس عبرت گرفته و یاد گرفتهاند حتی با رقیب سرسخت خود برای رسیدن به یک هدف مهمتر ائتلاف کنند. یاد گرفتهاند که در اوج خشم و تصور پیروزی با یک تماس تلفنی از کاندیداتوری کنار بکشند تا نعمت"بزرگتر"داشتن را به رخ رقیب بکشند. یاد گرفتهاند که حتی اگر رد صلاحیتی تاریخی شدند نه تنها قهر نکنند بلکه با جدیت بیشتر در عرصه حضور داشته باشند و سایرین را با نشاط دعوت به مشارکت حداکثری کنند.
آنها فهمیدهاند و این فهم را مدیون کسی هستند که جامه اصولگرایی و اصلاحطلبی را خیلی پیش از اینها از تن بیرون نموده به واقعیتهای عقلانی-اسلامی میاندیشید و طبق آن تدبیر میکرد؛ مردی که از عربدههای تند و گوشکر کن هیچ اصلاحطلب و اصولگرایی نهراسید و جبهه قدرتمند بزرگ و جدیدی به نام اعتدالیها ایجاد نمود، کسی که مرده و زندهاش از تیتر رسانههای سیاسی دوست و دشمن پائین نمیآمد و همواره در سپهر سیاسی ایران کنشگری قدرتمند بود که سایرین را به واکنش وا میداشت و هرگز در مقابل جریانهای مختلف سیاسی راه انفعال و واکنش را در پیش نگرفت، حتی زمانی که دستهایش از پشت بسته بود.
همان کسی که به درستی فهمید اخلاق سیاسی جدیدی در بخش عظیمی از نخبگان و فعالان اصولگرا، اصلاحطلب و سایرین نهادینه نموده است و دیگر میتواند راحت بمیرد.