پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) : بمبی در زندگی پریسا یا آتشی كه دامن خیلیها مثل وحید را این روزها گرفته است. آنقدر كمعلاج است كه این دو «جنگیدن» و «امید به آینده» را تنها دوای درمانش میدانند. ایدز برای خودش سرطانی هم است؛ بلكه بدتر. حداقل بیمار سرطانی، نگاه سنگین جامعه را تحمل نمیكند.
به گزارش قانون؛ «ایدز بمبی بود كه در زندگیام منفجر شد.» این را پریسا میگوید. خونی كه از گوشه لب زخمیاش بیرون میزند، داخل دهانش میرود. 17 سال پیش و در موج اول ایدز مبتلا شده است. بیماری را از شوهرش گرفته كه درخارج از كشور دكترای فیزك اتمی میخوانده است. «همسرم در خارج از كشور تصادف كرد؛ خون آلوده به او تزریق كردند و مبتلا شد.» ایدز به قول قدیمیها سقف خانهاش و به قول خودش «تنها پشتیبانش» یعنی همسرش را ویران كرده است؛ همسر پریسا 10 سال پیش فوت كرده است.
شاید از ایدز بدتر وكشندهتر «طرد اجتماعی» باشد كه گریبان بیماران ایدزی را میگیرد. «از محل كارش اخراج شد؛ ضربه سنگینی بود. دوستان صمیمیاش او را ترك كردند؛ رفت و آمدها قطع شد. حتی به او تلفن هم نمیزدند. یك دفعه احساس كرد آدم بیفایدهای است. دیگر نتوانست تحمل كند؛ بیماریش او را نكشت، بیمهریها...»
شاید منظور پریسا این بود كه پیش از آنكه ایدز همسرش را از پای دربیاورد، ناامیدی و تنهایی او را گرفت.
اثرات بیماری ایدز مثل بمب چند زمانه یكی یكی در زندگی پریسا منفجر شده است. او از ابتلاء فرزند كوچكش به ایدز میگوید؛ مرور این خاطرات صورتش را گرفته و صدایش را لرزان میكند. «بیماری همسرم كه پیشرفت كرد، گفتند كه باید از من و بچههایم تست ایدز بگیرند. هم جواب آزمایش من مثبت بود هم پسر كوچكم. جواب پسر بزرگم منفی بود. پسر اولم الان 21 ساله است و دومی كه مبتلاء است 16 سال سن دارد.»
ابتلاء به ایدز تنها درد كودك پریسا نیست؛ «رنج درس خواندن» هم هست. «سال اول ابتدایی بود كه پدرش را از دست داد. مدرسه كه بیماریش را فهمید، اخراجش كرد. بعد به این شرط قبول كردند كه صندلی جداگانهای برایش بگذارند. كمكم همه مدرسه فهمیدند. كسی با پسرم بازی نمیكرد و تا 3 سال برای ثبت نام مجدد او مشكل داشتم. میگفتند كه اولیاء بچههای دیگر ایراد گرفتند و گفتند اگر این بچه در مدرسه باشد، بچههایمان را از مدرسه میبریم. پسرم علاقهاش را به درس از دست داد، محیط برایش آزاردهنده بود و از مدرسه فرار میكرد. الان هم به سختی و غیرحضوری درس میخواند.»
پریسا از رقت نگاه خانواده و آشنایان هم به تلخی یاد میكند. «اولش حمایت و دلسوزی بیش از حد بود. احساس میكردند من هم زیاد زنده نمیمانم. من سعی كردم به آنها بفهمانم كه درست است كه من یك بیمارم ولی حق زندگی دارم و نیازی به این نوع حمایتها ندارم... البته انگار باورشان شده كه من قوی هستم و حتی خیلی جاها با من مشورت میكنند.»
او در عین حال راهی جز جنگیدن نمیبیند. ایدز او را به مبارزه سختی طلبیده است. «برای اینكه بچهام آموزش درست داشته باشد، جنگیدم. برای اینكه فرزند سالمم را نگه دارم، جنگیدم. من برای اینكه الگوی فرزند كوچكم باشم، جنگیدهام... من برای تمام حقهای طبیعی كه یك انسان دارد، جنگیدهام.»
این آخرین و قاطعانهترین كلام پریسا بود. «ببینید! محكم ایستادهام و كوتاه نمیآیم. باید با زندگی جنگید.»
هر 6 ساعت یك نفر مبتلاء میشود یعنی هر روز 4 نفر
از پریسا و موج اول ایدز كه بگذریم به امثال وحید و موج دوم و سوم ایدز میرسیم. موج دوم ایدز برخاسته از روش اعتیاد تزریقی و استفاده از وسایل مشترك تزریق است. موج سوم نیز از طریق ارتباط جنسی مثل خوره، جوانان را هدف گرفته است.
پریسا میگفت ایدز بمبی در زندگیش بود اما بالا رفتن سرعت رشد ایدز آن را چیزی شبیه آتشی كرده كه در خرمن خشك افتاده است. آمار رشد مبتلاء به ایدز در موج دوم و سوم بالا رفته؛ بر اساس بررسی آمارهای رسمی چند سال گذشته، هر 6 ساعت یك نفر مبتلاء میشود یعنی هر روز 4 نفر.
دكتر سیداحمد علینقی، پژوهشگر مركز تحقیقات ایدز ایران به قانون میگوید: «بر اساس فرمولهای سازمان بهداشت جهانی در تمام كشورهای جهان آمار مخفی از ایدز وجود دارد كه به دلایل زیادی از جمله انگ و تبعیض خودشان را معرفی نمیكنند. براساس این فرمول در ایران نیز تخمین آنها حدود 5 برابر مقدار ثبت شده، یعنی حدود 90 تا 100 هزار نفر است.»
وحید حدود چهار سالِ اسیر موج دوم یا سوم ایدز شده است. «نمیدانم چگونه مبتلا شدم اما رفتار پر خطر داشتهام.»
او به آسمان نگاه میكند. نوری در چشمانش میدرخشد. «همیشه اینطوری با بیماریم كنار آمدهام؛ چند سال دیگر دارویش میآید و راحت میشوم.»
كارشناسان میگویند آمار ابتلاء به ایدز دارد به بحران نزدیك میشود. دیروز میگفتند بمب و امروز میگویند آتشِ دامنگیر است. هر چه هست باید به فكر بود تا فردا سیل و طوفان جامعه نباشد.