يکشنبه ۰۸ خرداد ۱۴۰۱ | Sunday, 29 May 2022
  • ارتباط با انتخاب
  • |
  • پیوندها
  • |
  • آب و هوا
  • |
  • اوقات شرعی
  • |
  • مجله الکترونیک
  • |
  • نظرسنجی
يکشنبه ۰۸ خرداد ۱۴۰۱ | Sunday, 29 May 2022
  • صفحه نخست
  • سیاست
  • بین الملل
  • تاریخ
  • اقتصاد
  • اجتماع
  • فناوری
  • فرهنگ و هنر
  • حوادث
  • ورزش
  • خواندنی ها
  • گردشگری
  • سلامت
  • ویدیو
  • عکس
جستجو
ویدئو جدیدترین اخبار پربیننده ترین
لایو خبر عکس خواندنی ها اخبار ویژه
  • صفحه نخست
  • سیاست
  • بین الملل
  • تاریخ
  • اقتصاد
  • اجتماع
  • فناوری
  • فرهنگ و هنر
  • حوادث
  • ورزش
  • خواندنی ها
  • گردشگری
  • سلامت
  • ویدیو
  • عکس
  • درباره انتخاب
  • ارتباط با انتخاب
  • پیوندها
  • آب و هوا
  • اوقات شرعی
  • مجله الکترونیک
  • نظرسنجی
  • آرشیو
ویدیو / نماینده آبادان: چقدر فریاد بزنیم که فساد در خوزستان بیداد می کند

ویدیو / نماینده آبادان: چقدر فریاد بزنیم که فساد در خوزستان بیداد می کند

ویدیو / ماجرای ملاقات جنجالی و جعلی پوتین چیست؟

ویدیو / ماجرای ملاقات جنجالی و جعلی پوتین چیست؟

ویدیو / فاجعه بسیار وحشتناک‌تری که در انتظار آبادان بود

ویدیو / فاجعه بسیار وحشتناک‌تری که در انتظار آبادان بود

ویدیو / گفتگو با عامل تیراندازی خیابان طالقانی: قصد داشتم افراد دیگری که با آن‌ها اختلاف داشتم را بکشم

ویدیو / گفتگو با عامل تیراندازی خیابان طالقانی: قصد داشتم افراد دیگری که با آن‌ها اختلاف داشتم را بکشم

ویدیو / عزاداری خوزستانی‌های مقیم قم برای درگذشتگان حادثه متروپل

ویدیو / عزاداری خوزستانی‌های مقیم قم برای درگذشتگان حادثه متروپل

ویدیو / این مسلمانان تاتار در حال جنگ با نیروهای پوتین در اوکراین هستند + زیرنویس فارسی

ویدیو / این مسلمانان تاتار در حال جنگ با نیروهای پوتین در اوکراین هستند + زیرنویس فارسی

کد خبر: ۳۸۴۶۴
تاریخ انتشار: ۰۱ : ۱۵ - ۲۶ شهريور ۱۳۹۰
گردشگری >> گردشگری
پ

زندگی «شهریار» به روایت دخترش

پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) :

فردا (یکشنبه، بیست‌وهفتم شهریورماه) بیست‌وسومین سال‌روز درگذشت محمدحسین بهجت تبریزی متخلص به شهریار و روز بزرگداشت این شاعر است. در آستانه‌ی این روز نگاهی دارد به روایت شهرزاد بهجت تبریزی _ دختر شهریار _ از زندگی این شاعر معاصر.

 زندگی شهریار از زبان دخترش این‌گونه روایت می‌شود: «پدرم، سیدمحمدحسین بهجت تبریزی متخلص به شهریار در تبریز متولد شده است. پدرش از وکلای درجه یک تبریز و مردی نسبتا متمول بوده که گرسنگان بی‌شماری از خوان کرم او سیر می‌شده‌اند و فکر می‌کنم، همین بلندی طبع و بخشندگی پدرم صفاتی بود که از پدرش به ارث برده بود. پدرم ایام کودکی را در قراء خشکناب و قیش قورشان گذرانیده و هیچ‌وقت خاطرات خوشی را که در دهکده‌های مزبور داشته، فراموش نکرد. اولین شعرش را در چهارسالگی سروده، آن موقعی بوده که مستخدم‌شان به نام رویه برای ناهارش آبگوشت تهیه کرده بود و بابا که برنج دوست می‌داشته، خطاب به رویه (رقیه) گفته است:

رویه باجی؛ باشیمین تاجی / آتی آت آتیه، منه وئرکته (خواهر رویه (رقیه) تاج سر من هستی / گوشت را بده به سگ، به من کته برنج بده)

پدر درباره‌ی خاطرات ایام کودکی‌اش می‌گوید: «روزی با بچه‌های محل مشغول بازی بودم، بعد از مراجعت به خانه به درخت بزرگی که در وسط حیاط خانه بود، خیره شده و شروع به خواندن شعر کردم.

سخنان موزونی که نمی‌دانستم چگونه به مغز و زبان من می‌آمدند، که ناگهان! پدرم مرا صدا کرد. به صدای بلند پدرم برگشتم. با حالتی تعجب‌آمیز پرسید: این اشعار را کجا یاد گرفتی؟ گفتم کسی یادم نداده، خودم می‌گویم. اول باور نکرد؛ ولی بعد از این‌که مطمئن شد، در حالی که صدایش از شوق می‌لرزید، به صدای بلند مادرم را صدا کرده و گفت: بیا ببین چه پسری داریم!»

یک‌بار دیگر در هفت‌سالگی شعر گفته است و آن هنگامی بوده که مانند بیش‌تر بچه‌ها از حرف مادر خود سرپیچی کرده و به حرف او گوش نداده بود؛ ولی بعدا پیش خود احساس گناه کرده و گفته است:

من گنه‌کار شدم وای به من / مردم‌آزار شدم وای به من

در کودکی از محضر پدر دانشمند خود استفاده کرد و تحصیلات مقدماتی را با قرائت «گلستان» پیش او فراگرفت و در همان اوان با دیوان خواجه الفتی سخت یافت. بعد از این‌که تحصیلات متوسطه را در مدرسه‌ی فیوضات و متحده به پایان رسانید، در سال ‌1303 وارد مدرسه‌ی طب شد و مدت پنج سال در این دانشکده به تحصیل مشغول بود؛ ولی عشق و روحیه‌ی مخصوصش که اصلا با پزشکی، مخصوصا با جراحی سازگار نبود، او را از تحصیل پزشکی بازمی‌دارد؛ چنان‌که خودش می‌گوید: «بعد از هر عمل جراحی که انجام می‌دادم، احساس ضعف می‌کردم و حالم به‌هم می‌خورد.»

بعد از ترک تحصیل به خراسان رفته و به دیدار کمال‌الملک _ نقاش معروف _ نائل آمد، و شعری نیز با عنوان «زیارت کمال‌الملک» به همین مناسبت دارد. تا سال ‌1314 در خراسان بود و بعد از بازگشت از خراسان به کمک دوستانش وارد خدمت بانک کشاورزی شد. در سال ‌1316 حادثه‌ی بسیار ناگواری در زندگی‌اش روی داده و آن مرگ پدرش بوده که خاطره‌ی مرگ او را هرگز فراموش نکرد. هم‌زمان با مرگ پدر، مادرش به تهران رفت و پرستاری پسرش را به عهده گرفت و بابا در کنار مادرش، خاطره‌ی مرگ پدر را کم‌کم فراموش می‌کرده؛ ولی چون سرنوشت اساسا بازی‌های عجیبی دارد و به قول بابا «علی‌الاصول نوابع همیشه ناکام‌اند»، مدت‌ها بعد برادرش را نیز از دست داده و سرپرستی چهار فرزند او را به عهده گرفته است که کوچک‌ترین آن‌ها چند ماه بیش‌تر نداشته و مانند یک پدر دلسوز از آن‌ها مواظبت کرده است. آن‌ها نیز محبت‌های عمو را هیچ‌وقت فراموش نمی‌کنند و پدرم در اصل فرقی بین ما و آن‌ها قائل نبود.

بعد از بزرگ شدن بچه‌های عمویم و موقعی که به اصطلاح دست هر کدام به‌ کاری بند شده و بعد از این‌که پدرم، مادرش را از دست داده، تنها خیاطی‌ای را که در تهران داشته، با وسایلش به بچه‌های برادرش بخشیده و تنها با یک جامه‌دان لباس‌هایش به تبریز ‌آمده و با مادرم که نوه‌ی عمه‌اش محسوب می‌شده، ازدواج کرده و علت ازدواج نکردنش تا سن ‌48سالگی، مسؤولیتی بود که در مقابل بچه‌های برادرش داشته؛ چنان‌که می‌گوید: «یار و همسر نگرفتم که گرو بود سرم».

بعد از ازدواج با مادرم در تبریز با شراکت خواهرش، خانه‌ای خریده که در این خانه من به‌دنیا آمدم و سپس بعد از گذشت زمانی، خانه‌ای برای خود خریده است. من (شهرزاد بهجت تبریزی ) فرزند ارشد او هستم. تا آن‌جا که یاد داریم، در تمامی گردش‌ها و یا شب شعرهایی که می‌رفت _ حتا رسمی‌ترین آن‌ها _ مرا همراه خویش می‌برد. هنگامی که بدو ورودش به هر مجلسی صدای کف ‌زدن‌ها فضا را می‌شکافت و یا به هر جایی که قدم می‌گذاشت، مردم دورش را احاطه می‌کردند، حس کنجکاوی کودکانه‌ام تحریک می‌شد که او کیست؟ ‌ و او را با پدر بچه‌های دیگر مقایسه می‌کردم، که چرا برای آن‌ها کسی کف نمی‌زند؟ یک شب یادم هست که از یکی از انجمن‌های ادبی برگشته بودیم. من در حالی که دودستی پایین کتش را چسبیده بودم، با لحنی کودکانه از او پرسیدم: بابا چرا مردم تو را این همه دوست دارند؟ لبخندی زد، لحظه‌ای چند در چشمانم نگریست، آن حالت نگاه او را تا زنده‌ام، هیچ‌وقت فراموش نمی‌کنم. بعدا مرا بغل کرد، صورتم را بوسید و مدتی درباره‌ی شعر و شاعری با جملات ساده و در حالی که سعی می‌کرد برای من قابل فهم باشد، توضیح داد. از همان موقع شخصیت او در چشمانم رنگ گرفت و با همان سن و سال احساس کردم با اشخاص عادی فرق دارد. مادر من آموزگار بود و به همین جهت روزها خانه نبود و برای آقا که کارمند بانک کشاورزی بود، اجازه داده بودند که دیگر کار نکند و با خیال راحت بتواند به سرودن اشعارش ادامه دهد. من که بچه بودم، با این‌که خدمتکاری داشتیم و کسی بود که از من مواظبت کند، ولی در غیاب مادرم بیش‌تر اوقات پهلوی پدرم بودم. موقعی که از بازی خسته می‌شدم، در آغوش او به خواب می‌رفتم و او برایم لالایی می‌خواند. یادم هست در اوقات بی‌کاری، زمانی که من از بازیگوشی خسته شده و در گوشه‌ای آرام می‌نشستم، شعرهایی به زبان ترکی که برایم قابل فهم بود، به من یاد می‌داد و بعد در هر مجلسی در حضور جمع از من می‌خواست بازگو کنم.

می‌توانم به صراحت بگویم که بیش‌تر از مادرم با او مأنوس بودم و وقتی با او بودم، هیچ‌وقت سراغ مامان را نمی‌گرفتم. یک روز خوب یادم هست، در حدود ساعت ‌5 بعدازظهر بود که دیدم بابا لباس پوشیده و از مامان نیز می‌خواهد که مرا حاضر کند. بابا آن موقع ساعت معمولا از خانه بیرون نمی‌رفت، با تعجب پرسیدم: بابا کجا می‌رویم؟ جواب داد: هی، دلم گرفته می‌خواهم کمی قدم بزنم. بعد دست مرا در دست گرفت و به راه افتادیم. از چند خیابان و کوچه گذشتیم تا این‌که به کوچه‌ای که بعدها فهمیدم اسمش راسته کوچه است، رسیدیم، و از آن‌جا وارد کوچه‌ی فرعی تنگی شدیم. کوچه‌ بن‌بست بود و در انتهای آن دری قرار داشت کهنه و رنگ و رورفته، و من که بچه بودم، نق می‌زدم و می‌گفتم: بابا تو چه جاهای بدی می‌آیی. بابا به آهستگی جواب داد: «عزیزم داخل نمی‌رویم و بعد مدتی طولانی _ یک ربع یا بیست دقیقه _ به در نگاه کرد و فکر می‌کرد.» شاید گذشته را می‌دید و یا شاید خود را همان بچه‌ای احساس می‌کرد که هر روز بیست بار از آن در بیرون آمده و رفته بود. بعد ناگهان به در تکیه داد و قطره‌های اشک به سرعت از چشمانش سرازیر شد و شانه‌هایش از شدت گریه تکان می‌خورد. من لحظاتی مبهوت به او نگاه می‌کردم؛ ولی انگار اصلا من وجود نداشتم، تا این‌که مدتی بعد آرام گرفت. آه عمیقی کشید و در حالی‌که چشمانش را پاک می‌کرد، گفت: این‌جا خانه‌ی پدری من است. من مدت چهارده سال این‌جا زندگی کرده‌ام. بعد در طول همان کوچه به راه افتادیم و قسمت‌های مختلف خانه را از بیرون به من نشان داد. وقتی که به خانه برگشتیم، شعری تحت عنوان «در جست‌وجوی پدر» سرود، که فکر می‌کنم یکی از بااحساس‌ترین شعرهایی است که به زبان پارسی سروده شده است.

در همان ایام بچگی کتابچه‌ی شعر بابا را ورق می‌زدم و او بدون این‌که مانع شود، فقط مواظب بود که کتابچه را پاره نکنم و با نگاهی محبت‌آمیز مرا می‌نگریست. در سنین پایین و مواقعی که به مدرسه نمی‌رفتم، «حیدربابا» و شعرهایی ترکی را که برایم قابل فهم بود، به من یاد می‌داد. کمی که بزرگ شدم و سواد خواندن پیدا کردم، خودم کتابچه‌ی شعر او را می‌خواندم و اشعاری را که زیاد دوست داشتم، حفظ می‌کردم. پدرم معمولا تا پاسی از شب گذشته به عبادت و خواندن قرآن می‌پرداخت و بعد از فراغت با خواندن کتاب‌های شعر و بیش‌تر مواقع با سرودن شعر معمولا تا اذان صبح نمی‌خوابید؛ مگر مواقعی که واقعا خسته بود. به همین جهت شب‌ها چراغ اتاقش همیشه روشن بود. یادم هست شب‌هایی که نصف شبی بیدار می‌شدم و به اتاقش می‌رفتم. بعضی مواقع او را در حال سرودن شعر می‌دیدم، که در این حال معمولا اشعاری که می‌سرود، زیر لب زمزمه می‌کرد و روی تک‌کاغذی که در دست داشت، می‌نوشت. نمی‌توانم قیافه‌ی او را در این حالت تشریح کنم، فقط این را می‌گویم که کاملا جدا از محیط زندگی در عالم دیگری سیر می‌کرد؛ به طوری که اگر در این حال صدایش می‌کردی، انگار از خواب بیدار شده است. وقتی او را در این حال می‌دیدم، به هیچ وجه دلم نمی‌آمد که او را از آن حال بیرون بیاورم. ولی مواقعی که به خواندن کتاب مشغول بود، داخل می‌شدم و او با خوشرویی از من استقبال می‌کرد و بعد شروع به خواندن جدیدترین شعرش می‌کرد و بعد از من می‌خواست که بخوانم، و وقتی اصرار مرا برای نشستن می‌دید، شروع به صحبت می‌کرد. از گذشته‌هایش برایم می‌گفت، از روزهای سختی که در تهران، دور از خانواده گذرانیده، از عشق و از ناکامی‌هایش و این‌که چگونه کسی را که به حد پرستش دوست داشته، از دست داده و من با شور و اشتیاق گوش می‌کردم. یادم هست چندین‌بار ضمن صحبت کردن با او، بدون این‌که گذشت زمان را احساس بکنم، متوجه شده بودم که هوا روشن می‌شود. بابا با عجله به خواندن نماز صبحش مشغول می‌شد و من نیز اتاق را ترک می‌کردم.

چندی بعد از تولد من با اختلاف سن سه سال، خواهرم (مریم) و دو سال بعد، برادرم (هادی) به‌دنیا آمد. مواقعی که دورش جمع می‌شدیم و بچه‌ها از سر و گوشش بالا می‌رفتند، ضمن اظهار محبت به ما، برای هر کدام شعرهایی می‌گفت؛ چنان‌که برای خواهرم مریم در سن دوسالگی، بر وزن «حیدربابا» گفته:

حیدربابا جنقلی مریم گوزه‌ل دی / هیچ بیلمیرم، غزالدی یا غزل دی

گوللراونون ایا قنیدا، خزه‌ل دی / دود اقلاری، شرینلیقدان، شاقیلدار

گوزه‌ل کهلیک اونی گورسه ققیلدار (حیدربابا مریم کوچولو خیلی قشنگه / هیچ نمی‌دانم مریم غزال است یا غزل است / گل‌ها زیر پای او مثل برگ پاییزی ریخته شده است / لب‌هایش از شیرینی شاد و خندان است / اگر کبک او را ببیند، به صدا درمی‌آید)

و یا برادرم هادی را بغل می‌کرد و ضمن بوسیدنش می‌گفت:

منیم اوغلوم هادی دی / هادی انون آدی دی / میوه لرین دادی دی (هادی پس من است / اسم پسر من هادی است / مثل میوه شیرین و بامزه است)

در زندگانی خصوصی، آدمی بسیار بخشنده بود. غیر از کمک‌های مالی، وسایل شخصی‌اش را نیز می‌بخشید. قلبی رئوف و مهربان داشت. بسیار احساساتی و حساس بود و خیلی زود تحت تأثیر قرار می‌گرفت. از مرگ دوستانش خیلی متأثر می‌شد؛ چنان‌چه وقتی مرگ صبا دوست نزدیکش را به وی اطلاع دادند، اشک در چشمانش جمع شد. معمولا بعد از اتمام هر شعر، دوست داشت که اعضای خانواده دورش جمع شوند تا شعرش را بخواند. او هیچ کینه‌توز نبود. مادیات برایش هیچ ارزشی نداشت. معمولا غرق در افکار خود بود و با عالم خارج چندان کاری نداشت. در تهران و در موقعی که تنها بود، دوستی به نام آقای زاهدی داشت که بهترین مونس او بود و همین آقای زاهدی تعریف می‌کند «روزی سرزده وارد اتاق شهریار شدم و او را دیدم که با حالتی پریشان چشمانش را بسته و به حضرت علی (ع) متوسل شده است. تکانش دادم و پرسیدم این چه حال است که داری؟ و او بعد از چند نفس عمیق کشیدن با اظهار قدردانی گفت: تو مرا از غرق شدن نجات دادی. گفتم: انسان که توی اتاق خشک و بی‌آب غرق نمی‌شود. شهریار کاغذی به من داد که دیدم اشعاری سروده که جزو افسانه‌ی شب به نام سمفونی دریاست». بعدا خود بابا توضیح داد آن‌چنان دریا را در خیالم مجسم کرده بودم که احساس می‌کردم غرق می‌شوم. آری او موقع گفتن شعر، این‌چنین تحت تأثیر خیالش واقع می‌شد. به موسیقی آشنایی داشت و زمانی نیز سه‌تار می‌نواخت؛ ولی از وقتی به تبریز آمده بود، این کار را کنار گذاشته بود. دلخوشی‌اش بیش‌تر یاد یاران قدیم و لحظاتی بود که با آن‌ها داشته؛ چنان‌که خودش می‌گوید:

به پیری آن‌چه مرا مانده است، لذت یاد است / دلم به دولت یاد است، اگر دمی شاد است

پدرم بسیار پاکدل و ساده بود و اگر کسی به کمک نیاز داشت، تا آن‌جا که برایش مقدور بود، از کمک به او دریغ نداشت. موقع شعر خواندن، قیافه‌اش همراه با موضوعات شعری، تغییر می‌کرد و گاهی دیده می‌شد که در مواقع حساس شعری، اشک در چشمانش جمع می‌شود و بغض گلویش را می‌گیرد و شنونده را بسیار تحت تأثیر قرار می‌دهد. در موقع عصبانیت و موقعی که خلافی از بچه‌ها سر می‌زد، سعی می‌کرد حتی‌المقدور عصبانیتش را فرونشاند و یا اگر عصبانی می‌شد، به فاصله‌ی خیلی کم دوباره در قالب یک پدر مهربان درمی‌آمد و با محبت بیش از اندازه، جبران عصبانیتش را می‌کرد.»

پی‌نوشت: این مطلب از کتاب «از بهار تا شهریار» تألیف حسنعلی محمدی نقل شده است.

لینک کوتاه
ارسال به تلگرام
بازید از صفحه اول ارسال به دوستان نسخه چاپی
گزارش خطا
0
وب گردی
کدام بسته اینترنتی بهتر است؟!

کدام بسته اینترنتی بهتر است؟!

رها کردن یک نوزاد دختر مقابل شیرخوارگاه آمنه

رها کردن یک نوزاد دختر مقابل شیرخوارگاه آمنه

حمله روزنامه کیهان به نوید محمدزاده و فرشته حسینی: با حجب و حیای انسان ایرانی در تضادید

حمله روزنامه کیهان به نوید محمدزاده و فرشته حسینی: با حجب و حیای انسان ایرانی در تضادید

واکنش پیمان معادی به فروریختن ساختمان متروپل

واکنش پیمان معادی به فروریختن ساختمان متروپل

روزنامه گاردین پیش‌بینی کرد: سعید روستایی بهترین کارگردان کن می‌شود

روزنامه گاردین پیش‌بینی کرد: سعید روستایی بهترین کارگردان کن می‌شود

قیمت بلیط کنسرت‌ها به ۵۰۰ هزار تومان رسید!

قیمت بلیط کنسرت‌ها به ۵۰۰ هزار تومان رسید!

نظرات بینندگان
نام:
ایمیل:
* نظر:
رپورتاژ / تریبون 2
تصاویر
۱/۴
۱/۴
تصاویر: رونمایی از دستاورد‌های جدید پایگاه پهپادی ۳۱۳ ارتش

تصاویر: رونمایی از دستاورد‌های جدید پایگاه پهپادی ۳۱۳ ارتش

۲/۴
تصاویر: ۱۲۰ ساعت نفس‌گیر امدادگران «متروپُل»

تصاویر: ۱۲۰ ساعت نفس‌گیر امدادگران «متروپُل»

۳/۴
تصاویر: ششمین دوره فوتبال در شالیزار «فوتچل»

تصاویر: ششمین دوره فوتبال در شالیزار «فوتچل»

۴/۴
تصاویر: بازداشت عامل تیراندازی به پلیس در خیابان طالقانی

تصاویر: بازداشت عامل تیراندازی به پلیس در خیابان طالقانی

رپورتاژ / تریبون 2
ببینید!

ویدیو / اولین تصاویر بازدید سرلشکر باقری از پایگاه زیرزمینی ارتش

ویدیو / احیای میمون مُرده توسط راننده تاکسی

ویدیو / لحظه انهدام نفربر زرهی «BTR» در اوکراین

ویدیو / ثبت رکورد جهانی توسط بندباز فرانسوی

ویدیو / واکنش علی دایی به شایعه ممنوع‌الکاری‌اش: آویزان این فوتبال نیستم

ویدیوی پربازدید رسانه های اصولگرا؛ حرکات الهام چرخنده هنگام خواندن «سلام فرمانده»

ویدیو / علی دایی: از حضور در افطاری های سیاسی پشیمانم

آرشیو
رپورتاژ / تریبون 2
پربازدیدها
روز هفته ماه سال

زهرا امیرابراهیمی بهترین بازیگر زن جشنواره کن شد

حمله مسلحانه به ماموران پلیس در خیابان طالقانی تهران / پلیس: تیراندازی با سلاح کمری انجام شد / دو مامور از ناحیه پا و صورت مجروح شده‌اند / متهم دستگیر شد / رییس پلیس تهران: ضارب، روز گذشته در شهریار، چهار نفر را کشته بود

ویدیو / اولین تصاویر بازدید سرلشکر باقری از پایگاه زیرزمینی ارتش

«برادران لیلا» برنده جایزه فیپرشی جشنواره کن / سعید روستایی جایزه‌اش را به مردم داغ‌دیده آبادان تقدیم کرد

سرلشکر باقری از یک «پایگاه سری» ارتش بازدید کرد

هاآرتص: دولت بایدن زمانی تصمیم به عدم حذف سپاه از لیست تروریسم گرفت که فهمید شانس احیای برجام بسیار کم است / روایتی از دلایلی که کاخ سفید را مردد کرده است

تصاویر: تشییع «احسان قدبیگی» شهید صنعت دفاعی - اراک

عکس / جای خالی یکی از جانباختگان متروپل آبادان در مدرسه

دبیر شورای فرهنگ عمومی کشور: دستورالعمل پوشاک بانوان ابلاغ شده که طبق آن مانتوهایی که قد آنها تا بالای زانو باشد ممنوع است / جلوی مانتوها باید روی هم بیاید و دکمه داشته باشد

تصاویری از شهید حسن صیاد خدایاری بعد از ترور در خیابان مجاهدین اسلام تهران

تایید هویت جسد مالک برج متروپل آبادان

المیرا شریفی‌مقدم به آنتن تلویزیون برگشت

انتشار اسامی افراد غیر روانشناس فاقد مجوز از سوی سازمان نظام روانشناسی / نام محمود انوشه، فرهنگ هلاکویی، ایمان سرورپور و علیرضا شیری در این لیست ۵۰ نفره

ناسا ساختار درمانند کوچک مریخی را «درِ سگ‌رو» نامگذاری کرد

اطلاعیه سپاه: ترور سرهنگ پاسدار صیاد خدایی توسط عوامل وابسته به استکبار جهانی / تسنیم: تروریست‌ها دو نفر بودند

پرستویی خطاب به جبلی: ظاهرا از شما هم آبی گرم نمی‌شود

دبیر شورای فرهنگ عمومی کشور: دستورالعمل پوشاک بانوان ابلاغ شده که طبق آن مانتوهایی که قد آنها تا بالای زانو باشد ممنوع است / جلوی مانتوها باید روی هم بیاید و دکمه داشته باشد

خداحافظی سحر قریشی از سینما / اعلام رسمی ازدواج با امیر تتلو

هتل شهر با دستور دادستان تهران تخلیه شد

تصاویری از شهید حسن صیاد خدایاری بعد از ترور در خیابان مجاهدین اسلام تهران

روز‌های پر استرسی که همچنان ادامه دارد/ اردیبهشت ۱۴۰۱ با فیش‌های ۱۴۰۰ مستمری تامین اجتماعی!

فرمانده سپاه: قطعاً خداوند و امام زمان (عج) بر سرود سلام فرمانده نظر داشته است / این سرود در تاریخ کشور ماندگار خواهد شد

منابع اسرائیلی: برای اولین بار در حملات هوایی تل آویو علیه سوریه، سامانه روسیه به سوی جنگنده‌های اسرائیلی شلیک کردند

تایید هویت جسد مالک برج متروپل آبادان

زمان بازی های تیم ملی فوتبال ایران در مقدماتی جام جهانی

ویدیو / این حیوان عجیب الخلقه در عراق، شیر منقرض شده آشوری است؟

سازمان جهانی بهداشت: قرنطینه امیکرون ۵ روز نیست

معاوضه شماره موبایل با آپارتمان لوکس / قیمت شماره‌های رند به ۵۰ میلیارد تومان رسید

تماشا کنید: خداحافظی ایران با ارس؟ / پروژه «داپ» ترکیه چگونه در سکوت منابع آبی ایران را خشک می کند؟

سیلی «ویل اسمیت» به صورت مجری اسکار به خاطر شوخی با همسرش / تصویر واکنش حاضران در سالن / گریه و عذرخواهی اسمیت پس از دریافت جایزه: عشق موجب می‌شود کارهای دیوانه‌واری انجام دهیم؛ وقتی در اوج هستی، شیطان دقیقا همان موقع سراغت می‌آید +عکس و ویدیو

درگذشت ناگهانی بازیگر مشهور سینمای ایران/ علت فوت به روایت خبرگزاری قوه قضاییه: خودکشی

شرط تحویل آپارتمان ۱۵۰ متری در نیاوران به رضا رویگری / مجری صداوسیما: مالک منزل گفته خانه را با چند پرستار آماده کرده‌ام؛ فقط رضا باید تنها بیاید / وقتش رسیده بگویم که چقدر به رضا ظلم شده / او مدت‌هاست که در روابط‌ش دچار مشکل شده / مو‌های رضا به طرز عجیبی سوزانده شده بود؛ به گریمور گفتم جوری درست کن که فکر کند مو دارد

رپورتاژ / تریبون 2
خواندنی ها
سونگ کانگ هو از کره جنوبی بهترین بازیگر مرد شد  / نخل طلا به «مثلث اندوه» رسید
اهدای جوایز جشنواره فیلم کن ۲۰۲۲؛

سونگ کانگ هو از کره جنوبی بهترین بازیگر مرد شد / نخل طلا به «مثلث اندوه» رسید

ناسا روی طراحی بادبان‌های خورشیدی جدید سرمایه‌گذاری می‌کند

ناسا روی طراحی بادبان‌های خورشیدی جدید سرمایه‌گذاری می‌کند

اینستاگرام احتمالا به‌زودی شخصی‌سازی نحوه نمایش پست‌ها در پروفایل را ممکن می‌کند

اینستاگرام احتمالا به‌زودی شخصی‌سازی نحوه نمایش پست‌ها در پروفایل را ممکن می‌کند

سعید روستایی بعد از کسب جایزه فیپرشی: این جایزه بسیار مهم را تقدیم می‌کنم به مردم داغ‌دار کشورم در آبادان + ویدیو

سعید روستایی بعد از کسب جایزه فیپرشی: این جایزه بسیار مهم را تقدیم می‌کنم به مردم داغ‌دار کشورم در آبادان + ویدیو

رپورتاژ / تریبون 2
آخرین اخبار مهمترین عناوین روز

تصاویر: رونمایی از دستاورد‌های جدید پایگاه پهپادی ۳۱۳ ارتش

تصاویر: ۱۲۰ ساعت نفس‌گیر امدادگران «متروپُل»

تصاویر: ششمین دوره فوتبال در شالیزار «فوتچل»

تصاویر: بازداشت عامل تیراندازی به پلیس در خیابان طالقانی

خاطرات هاشمی رفسنجانی، ۷ خرداد ۱۳۷۸: سیدحسن خمینی از من خواست ریاست قوه قضاییه را بپذیرم / می گفت آشیخ جواد تبریزی حاضر به دیدار با خاتمی نشده

خاطرات حسن روحانی، شماره ۴۸: از طرف مدرسه به ما گفتند عکس امام نباید به شیشه ها نصب شود

یادداشت‌های علم، جمعه ۱۲ خرداد ۱۳۴۶: به سفیر انگلیس گفتم حتی فیصل، حسین و عارف هم ممکن است به ما بد بگویند

ویدیو / نماینده آبادان: چقدر فریاد بزنیم که فساد در خوزستان بیداد می کند

هزینه ارسال پستی چقدر بیشتر شده است؟ / وزیر ارتباطات: عادی و سفارشی ۲۰ درصد، ویژه و پیشتاز ۴۰ درصد افزایش یافته

رئیس سازمان مدیریت بحران: تا ظهر فردا به پیکرهای مغازه‌های همکف متروپل می رسیم

آخرین وضعیت ۶ بیمار مشکوک به آبله میمونی؛ جواب تست ۴ نفر منفی شد / ۲ مورد همچنان در حال بررسی

حادثه متروپل؛ دولت فردا را در سراسر کشور عزای عمومی اعلام کرد

ترامپ: در ۲۰۲۴، هم مجلس نمایندگان را پس می‌گیریم هم سنا و کاخ سفید را

تخریب متروپل فعلا منتفی است / آغاز عملیات مقاوم سازی ساختمان

انتقاد امام جمعه شیراز از حامیان احیای برجام: نفوذی دشمن شده اند و می گویند تمام کنید

روزنامه رسالت در واکنش به انتقادات همزمانی مراسم «سلام فرمانده» با شب شهادت امام صادق (ع) و حادثه آبادان:، چون دهه نودی‌ها امتحان دارند، باید ۵شنبه برگزار می‌شد / اتفاق تلخی در جایی از کشور رخ داده نمی‌شود تمام برنامه‌های فرهنگی کشور لغو شود

سخنگوی کمیسیون امنیت ملی: چندان با این تحلیل که اسرائیل از احتمال توافق احیای برجام ناراحت بوده و دست به ترور سرهنگ صیاد خدایی زده، موافق نیستم

سود ۵۲ میلیون‌تومانی وام ۱۰۰میلیونی ودیعه مسکن

فرمانده یگان ویژه: حضور ما در آبادان صرفاً برای ایجاد امنیت مردم انقلابی و کمک به آسیب‌دیدگان حادثه است

پیام آیت‌الله جنتی برای حادثه متروپل: مردم را به آرامش دعوت می‌کنم

تعقیب کیفری عاملان زنده به گور کردن تعداد زیادی جوجه در اردبیل

وزیر خارجه مسقط مذاکرات محرمانه میان ایران، آمریکا و عمان درباره احیای برجام را رد کرد

رئیس پلیس تهران: حادثه خیابان طالقانی امنیتی نبود / هیچ تجمعی در محل حادثه نبوده است‌

فرماندار آبادان: عملیات آواربرداری به مراحل حساس و خطرناک رسید/ هر لحظه امکان ریزش وجود دارد

۴۷ درصد ظرفیت سدهای کشور خالی است/کاهش ۶ درصدی ذخایر سدها نسبت به سال گذشته

اوکراین از احتمال عقب نشینی از آخرین منطقه در لوهانسک خبر داد

آخرین آمار کرونا در ایران، ۷ خرداد ۱۴۰۱: فوت ۴ نفر در شبانه روز گذشته / شناسایی ۱۰۳ بیمار جدید کرونایی

شاخص کل بورس، امروز ۷ خرداد ۱۴۰۱

منابع خبری افغانستان: سرپرست وزارت دفاع طالبان هدف سوءقصد قرار گرفت / طالبان: یک شایعه بی اساس است

سقوط هواپیمای آموزشی در آب‌های قشم / فرماندار: دو سرنشین هواپیما در سلامت هستند

قیمت طلا و سکه، امروز ۷ خرداد ۱۴۰۱

گردوغبار از ابتدای سال تاکنون بیش از ۱۲ هزار خوزستانی را راهی مراکز درمانی کرده است

بهزیستی: ۶۱ نوزاد در سال گذشته در سطح شهر رها شده‌اند

توضیح پلیس درباره تیراندازی به ماموران کلانتری ۱۰۷: شخصی با سلاح کمری اقدام به تیراندازی به سمت مامورین و شهروندان کرده است / متهم دستگیر و بازجویی از او در حال انجام است / تاکنون گزارشی مبنی بر شهادت مامورین و یا شهروندان گزارش نشده

فرمانده میدان حادثه متروپل آبادان: ‌کشف اجساد تا سه روز آینده به پایان می‌رسد

قیمت خرده فروشی شکر ۲۰ هزار تومان تعیین شد / تسنیم: شکر تا ۳۵ هزار تومان هم به فروش می‌رسد

قیمت لیر ترکیه، امروز ۷ خرداد ۱۴۰۱

قیمت سکه پارسیان، امروز ۷ خرداد ۱۴۰۱

قیمت دلار در صرافی‌های بانکی، امروز ۷ خرداد ۱۴۰۱

آرشیو
رپورتاژ / تریبون 2
وبگردی

ترانه علیدوستی از خودش ناراضی است که در جشنواره کن از آبادان یاد نکرد؟

دختر جنجالی فینال لیگ قهرمانان به فضا می‌رود!

قیمت بلیط کنسرت‌ها به ۵۰۰ هزار تومان رسید!

ستاره فوتبال ایران به زودی داماد می‌شود؟

روزنامه گاردین پیش‌بینی کرد: سعید روستایی بهترین کارگردان کن می‌شود

کشف یک دایناسور جدید در ژاپن

واکنش پیمان معادی به فروریختن ساختمان متروپل

رها کردن یک نوزاد دختر مقابل شیرخوارگاه آمنه

چه کسی مانع عکس یادگاری خریدهای تازه پرسپولیس شد؟

حمله روزنامه کیهان به نوید محمدزاده و فرشته حسینی: با حجب و حیای انسان ایرانی در تضادید

  • صفحه نخست
  • سیاست
  • بین الملل
  • تاریخ
  • اقتصاد
  • اجتماع
  • فناوری
  • فرهنگ و هنر
  • حوادث
  • ورزش
  • خواندنی ها
  • گردشگری
  • سلامت
  • ویدیو
  • عکس
  • درباره انتخاب
  • |
  • ارتباط با ما
  • |
  • پیوندها
  • |
  • آب و هوا
  • |
  • اوقات شرعی
  • |
  • مجله الکترونیکی
  • |
  • نظرسنجی
  • |
  • جستجو
  • |
  • آرشیو
تمامی حقوق مادی و معنوی این سایت متعلق به انتخاب است و استفاده از مطالب با ذکر منبع بلامانع است.
طراحی و تولید : "ایران سامانه"
کد خبر: ۳۸۴۶۴
تاریخ انتشار: ۰۱ : ۱۵ - ۲۶ شهريور ۱۳۹۰
گردشگری >> گردشگری
پ

زندگی «شهریار» به روایت دخترش

پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) :

فردا (یکشنبه، بیست‌وهفتم شهریورماه) بیست‌وسومین سال‌روز درگذشت محمدحسین بهجت تبریزی متخلص به شهریار و روز بزرگداشت این شاعر است. در آستانه‌ی این روز نگاهی دارد به روایت شهرزاد بهجت تبریزی _ دختر شهریار _ از زندگی این شاعر معاصر.

 زندگی شهریار از زبان دخترش این‌گونه روایت می‌شود: «پدرم، سیدمحمدحسین بهجت تبریزی متخلص به شهریار در تبریز متولد شده است. پدرش از وکلای درجه یک تبریز و مردی نسبتا متمول بوده که گرسنگان بی‌شماری از خوان کرم او سیر می‌شده‌اند و فکر می‌کنم، همین بلندی طبع و بخشندگی پدرم صفاتی بود که از پدرش به ارث برده بود. پدرم ایام کودکی را در قراء خشکناب و قیش قورشان گذرانیده و هیچ‌وقت خاطرات خوشی را که در دهکده‌های مزبور داشته، فراموش نکرد. اولین شعرش را در چهارسالگی سروده، آن موقعی بوده که مستخدم‌شان به نام رویه برای ناهارش آبگوشت تهیه کرده بود و بابا که برنج دوست می‌داشته، خطاب به رویه (رقیه) گفته است:

رویه باجی؛ باشیمین تاجی / آتی آت آتیه، منه وئرکته (خواهر رویه (رقیه) تاج سر من هستی / گوشت را بده به سگ، به من کته برنج بده)

پدر درباره‌ی خاطرات ایام کودکی‌اش می‌گوید: «روزی با بچه‌های محل مشغول بازی بودم، بعد از مراجعت به خانه به درخت بزرگی که در وسط حیاط خانه بود، خیره شده و شروع به خواندن شعر کردم.

سخنان موزونی که نمی‌دانستم چگونه به مغز و زبان من می‌آمدند، که ناگهان! پدرم مرا صدا کرد. به صدای بلند پدرم برگشتم. با حالتی تعجب‌آمیز پرسید: این اشعار را کجا یاد گرفتی؟ گفتم کسی یادم نداده، خودم می‌گویم. اول باور نکرد؛ ولی بعد از این‌که مطمئن شد، در حالی که صدایش از شوق می‌لرزید، به صدای بلند مادرم را صدا کرده و گفت: بیا ببین چه پسری داریم!»

یک‌بار دیگر در هفت‌سالگی شعر گفته است و آن هنگامی بوده که مانند بیش‌تر بچه‌ها از حرف مادر خود سرپیچی کرده و به حرف او گوش نداده بود؛ ولی بعدا پیش خود احساس گناه کرده و گفته است:

من گنه‌کار شدم وای به من / مردم‌آزار شدم وای به من

در کودکی از محضر پدر دانشمند خود استفاده کرد و تحصیلات مقدماتی را با قرائت «گلستان» پیش او فراگرفت و در همان اوان با دیوان خواجه الفتی سخت یافت. بعد از این‌که تحصیلات متوسطه را در مدرسه‌ی فیوضات و متحده به پایان رسانید، در سال ‌1303 وارد مدرسه‌ی طب شد و مدت پنج سال در این دانشکده به تحصیل مشغول بود؛ ولی عشق و روحیه‌ی مخصوصش که اصلا با پزشکی، مخصوصا با جراحی سازگار نبود، او را از تحصیل پزشکی بازمی‌دارد؛ چنان‌که خودش می‌گوید: «بعد از هر عمل جراحی که انجام می‌دادم، احساس ضعف می‌کردم و حالم به‌هم می‌خورد.»

بعد از ترک تحصیل به خراسان رفته و به دیدار کمال‌الملک _ نقاش معروف _ نائل آمد، و شعری نیز با عنوان «زیارت کمال‌الملک» به همین مناسبت دارد. تا سال ‌1314 در خراسان بود و بعد از بازگشت از خراسان به کمک دوستانش وارد خدمت بانک کشاورزی شد. در سال ‌1316 حادثه‌ی بسیار ناگواری در زندگی‌اش روی داده و آن مرگ پدرش بوده که خاطره‌ی مرگ او را هرگز فراموش نکرد. هم‌زمان با مرگ پدر، مادرش به تهران رفت و پرستاری پسرش را به عهده گرفت و بابا در کنار مادرش، خاطره‌ی مرگ پدر را کم‌کم فراموش می‌کرده؛ ولی چون سرنوشت اساسا بازی‌های عجیبی دارد و به قول بابا «علی‌الاصول نوابع همیشه ناکام‌اند»، مدت‌ها بعد برادرش را نیز از دست داده و سرپرستی چهار فرزند او را به عهده گرفته است که کوچک‌ترین آن‌ها چند ماه بیش‌تر نداشته و مانند یک پدر دلسوز از آن‌ها مواظبت کرده است. آن‌ها نیز محبت‌های عمو را هیچ‌وقت فراموش نمی‌کنند و پدرم در اصل فرقی بین ما و آن‌ها قائل نبود.

بعد از بزرگ شدن بچه‌های عمویم و موقعی که به اصطلاح دست هر کدام به‌ کاری بند شده و بعد از این‌که پدرم، مادرش را از دست داده، تنها خیاطی‌ای را که در تهران داشته، با وسایلش به بچه‌های برادرش بخشیده و تنها با یک جامه‌دان لباس‌هایش به تبریز ‌آمده و با مادرم که نوه‌ی عمه‌اش محسوب می‌شده، ازدواج کرده و علت ازدواج نکردنش تا سن ‌48سالگی، مسؤولیتی بود که در مقابل بچه‌های برادرش داشته؛ چنان‌که می‌گوید: «یار و همسر نگرفتم که گرو بود سرم».

بعد از ازدواج با مادرم در تبریز با شراکت خواهرش، خانه‌ای خریده که در این خانه من به‌دنیا آمدم و سپس بعد از گذشت زمانی، خانه‌ای برای خود خریده است. من (شهرزاد بهجت تبریزی ) فرزند ارشد او هستم. تا آن‌جا که یاد داریم، در تمامی گردش‌ها و یا شب شعرهایی که می‌رفت _ حتا رسمی‌ترین آن‌ها _ مرا همراه خویش می‌برد. هنگامی که بدو ورودش به هر مجلسی صدای کف ‌زدن‌ها فضا را می‌شکافت و یا به هر جایی که قدم می‌گذاشت، مردم دورش را احاطه می‌کردند، حس کنجکاوی کودکانه‌ام تحریک می‌شد که او کیست؟ ‌ و او را با پدر بچه‌های دیگر مقایسه می‌کردم، که چرا برای آن‌ها کسی کف نمی‌زند؟ یک شب یادم هست که از یکی از انجمن‌های ادبی برگشته بودیم. من در حالی که دودستی پایین کتش را چسبیده بودم، با لحنی کودکانه از او پرسیدم: بابا چرا مردم تو را این همه دوست دارند؟ لبخندی زد، لحظه‌ای چند در چشمانم نگریست، آن حالت نگاه او را تا زنده‌ام، هیچ‌وقت فراموش نمی‌کنم. بعدا مرا بغل کرد، صورتم را بوسید و مدتی درباره‌ی شعر و شاعری با جملات ساده و در حالی که سعی می‌کرد برای من قابل فهم باشد، توضیح داد. از همان موقع شخصیت او در چشمانم رنگ گرفت و با همان سن و سال احساس کردم با اشخاص عادی فرق دارد. مادر من آموزگار بود و به همین جهت روزها خانه نبود و برای آقا که کارمند بانک کشاورزی بود، اجازه داده بودند که دیگر کار نکند و با خیال راحت بتواند به سرودن اشعارش ادامه دهد. من که بچه بودم، با این‌که خدمتکاری داشتیم و کسی بود که از من مواظبت کند، ولی در غیاب مادرم بیش‌تر اوقات پهلوی پدرم بودم. موقعی که از بازی خسته می‌شدم، در آغوش او به خواب می‌رفتم و او برایم لالایی می‌خواند. یادم هست در اوقات بی‌کاری، زمانی که من از بازیگوشی خسته شده و در گوشه‌ای آرام می‌نشستم، شعرهایی به زبان ترکی که برایم قابل فهم بود، به من یاد می‌داد و بعد در هر مجلسی در حضور جمع از من می‌خواست بازگو کنم.

می‌توانم به صراحت بگویم که بیش‌تر از مادرم با او مأنوس بودم و وقتی با او بودم، هیچ‌وقت سراغ مامان را نمی‌گرفتم. یک روز خوب یادم هست، در حدود ساعت ‌5 بعدازظهر بود که دیدم بابا لباس پوشیده و از مامان نیز می‌خواهد که مرا حاضر کند. بابا آن موقع ساعت معمولا از خانه بیرون نمی‌رفت، با تعجب پرسیدم: بابا کجا می‌رویم؟ جواب داد: هی، دلم گرفته می‌خواهم کمی قدم بزنم. بعد دست مرا در دست گرفت و به راه افتادیم. از چند خیابان و کوچه گذشتیم تا این‌که به کوچه‌ای که بعدها فهمیدم اسمش راسته کوچه است، رسیدیم، و از آن‌جا وارد کوچه‌ی فرعی تنگی شدیم. کوچه‌ بن‌بست بود و در انتهای آن دری قرار داشت کهنه و رنگ و رورفته، و من که بچه بودم، نق می‌زدم و می‌گفتم: بابا تو چه جاهای بدی می‌آیی. بابا به آهستگی جواب داد: «عزیزم داخل نمی‌رویم و بعد مدتی طولانی _ یک ربع یا بیست دقیقه _ به در نگاه کرد و فکر می‌کرد.» شاید گذشته را می‌دید و یا شاید خود را همان بچه‌ای احساس می‌کرد که هر روز بیست بار از آن در بیرون آمده و رفته بود. بعد ناگهان به در تکیه داد و قطره‌های اشک به سرعت از چشمانش سرازیر شد و شانه‌هایش از شدت گریه تکان می‌خورد. من لحظاتی مبهوت به او نگاه می‌کردم؛ ولی انگار اصلا من وجود نداشتم، تا این‌که مدتی بعد آرام گرفت. آه عمیقی کشید و در حالی‌که چشمانش را پاک می‌کرد، گفت: این‌جا خانه‌ی پدری من است. من مدت چهارده سال این‌جا زندگی کرده‌ام. بعد در طول همان کوچه به راه افتادیم و قسمت‌های مختلف خانه را از بیرون به من نشان داد. وقتی که به خانه برگشتیم، شعری تحت عنوان «در جست‌وجوی پدر» سرود، که فکر می‌کنم یکی از بااحساس‌ترین شعرهایی است که به زبان پارسی سروده شده است.

در همان ایام بچگی کتابچه‌ی شعر بابا را ورق می‌زدم و او بدون این‌که مانع شود، فقط مواظب بود که کتابچه را پاره نکنم و با نگاهی محبت‌آمیز مرا می‌نگریست. در سنین پایین و مواقعی که به مدرسه نمی‌رفتم، «حیدربابا» و شعرهایی ترکی را که برایم قابل فهم بود، به من یاد می‌داد. کمی که بزرگ شدم و سواد خواندن پیدا کردم، خودم کتابچه‌ی شعر او را می‌خواندم و اشعاری را که زیاد دوست داشتم، حفظ می‌کردم. پدرم معمولا تا پاسی از شب گذشته به عبادت و خواندن قرآن می‌پرداخت و بعد از فراغت با خواندن کتاب‌های شعر و بیش‌تر مواقع با سرودن شعر معمولا تا اذان صبح نمی‌خوابید؛ مگر مواقعی که واقعا خسته بود. به همین جهت شب‌ها چراغ اتاقش همیشه روشن بود. یادم هست شب‌هایی که نصف شبی بیدار می‌شدم و به اتاقش می‌رفتم. بعضی مواقع او را در حال سرودن شعر می‌دیدم، که در این حال معمولا اشعاری که می‌سرود، زیر لب زمزمه می‌کرد و روی تک‌کاغذی که در دست داشت، می‌نوشت. نمی‌توانم قیافه‌ی او را در این حالت تشریح کنم، فقط این را می‌گویم که کاملا جدا از محیط زندگی در عالم دیگری سیر می‌کرد؛ به طوری که اگر در این حال صدایش می‌کردی، انگار از خواب بیدار شده است. وقتی او را در این حال می‌دیدم، به هیچ وجه دلم نمی‌آمد که او را از آن حال بیرون بیاورم. ولی مواقعی که به خواندن کتاب مشغول بود، داخل می‌شدم و او با خوشرویی از من استقبال می‌کرد و بعد شروع به خواندن جدیدترین شعرش می‌کرد و بعد از من می‌خواست که بخوانم، و وقتی اصرار مرا برای نشستن می‌دید، شروع به صحبت می‌کرد. از گذشته‌هایش برایم می‌گفت، از روزهای سختی که در تهران، دور از خانواده گذرانیده، از عشق و از ناکامی‌هایش و این‌که چگونه کسی را که به حد پرستش دوست داشته، از دست داده و من با شور و اشتیاق گوش می‌کردم. یادم هست چندین‌بار ضمن صحبت کردن با او، بدون این‌که گذشت زمان را احساس بکنم، متوجه شده بودم که هوا روشن می‌شود. بابا با عجله به خواندن نماز صبحش مشغول می‌شد و من نیز اتاق را ترک می‌کردم.

چندی بعد از تولد من با اختلاف سن سه سال، خواهرم (مریم) و دو سال بعد، برادرم (هادی) به‌دنیا آمد. مواقعی که دورش جمع می‌شدیم و بچه‌ها از سر و گوشش بالا می‌رفتند، ضمن اظهار محبت به ما، برای هر کدام شعرهایی می‌گفت؛ چنان‌که برای خواهرم مریم در سن دوسالگی، بر وزن «حیدربابا» گفته:

حیدربابا جنقلی مریم گوزه‌ل دی / هیچ بیلمیرم، غزالدی یا غزل دی

گوللراونون ایا قنیدا، خزه‌ل دی / دود اقلاری، شرینلیقدان، شاقیلدار

گوزه‌ل کهلیک اونی گورسه ققیلدار (حیدربابا مریم کوچولو خیلی قشنگه / هیچ نمی‌دانم مریم غزال است یا غزل است / گل‌ها زیر پای او مثل برگ پاییزی ریخته شده است / لب‌هایش از شیرینی شاد و خندان است / اگر کبک او را ببیند، به صدا درمی‌آید)

و یا برادرم هادی را بغل می‌کرد و ضمن بوسیدنش می‌گفت:

منیم اوغلوم هادی دی / هادی انون آدی دی / میوه لرین دادی دی (هادی پس من است / اسم پسر من هادی است / مثل میوه شیرین و بامزه است)

در زندگانی خصوصی، آدمی بسیار بخشنده بود. غیر از کمک‌های مالی، وسایل شخصی‌اش را نیز می‌بخشید. قلبی رئوف و مهربان داشت. بسیار احساساتی و حساس بود و خیلی زود تحت تأثیر قرار می‌گرفت. از مرگ دوستانش خیلی متأثر می‌شد؛ چنان‌چه وقتی مرگ صبا دوست نزدیکش را به وی اطلاع دادند، اشک در چشمانش جمع شد. معمولا بعد از اتمام هر شعر، دوست داشت که اعضای خانواده دورش جمع شوند تا شعرش را بخواند. او هیچ کینه‌توز نبود. مادیات برایش هیچ ارزشی نداشت. معمولا غرق در افکار خود بود و با عالم خارج چندان کاری نداشت. در تهران و در موقعی که تنها بود، دوستی به نام آقای زاهدی داشت که بهترین مونس او بود و همین آقای زاهدی تعریف می‌کند «روزی سرزده وارد اتاق شهریار شدم و او را دیدم که با حالتی پریشان چشمانش را بسته و به حضرت علی (ع) متوسل شده است. تکانش دادم و پرسیدم این چه حال است که داری؟ و او بعد از چند نفس عمیق کشیدن با اظهار قدردانی گفت: تو مرا از غرق شدن نجات دادی. گفتم: انسان که توی اتاق خشک و بی‌آب غرق نمی‌شود. شهریار کاغذی به من داد که دیدم اشعاری سروده که جزو افسانه‌ی شب به نام سمفونی دریاست». بعدا خود بابا توضیح داد آن‌چنان دریا را در خیالم مجسم کرده بودم که احساس می‌کردم غرق می‌شوم. آری او موقع گفتن شعر، این‌چنین تحت تأثیر خیالش واقع می‌شد. به موسیقی آشنایی داشت و زمانی نیز سه‌تار می‌نواخت؛ ولی از وقتی به تبریز آمده بود، این کار را کنار گذاشته بود. دلخوشی‌اش بیش‌تر یاد یاران قدیم و لحظاتی بود که با آن‌ها داشته؛ چنان‌که خودش می‌گوید:

به پیری آن‌چه مرا مانده است، لذت یاد است / دلم به دولت یاد است، اگر دمی شاد است

پدرم بسیار پاکدل و ساده بود و اگر کسی به کمک نیاز داشت، تا آن‌جا که برایش مقدور بود، از کمک به او دریغ نداشت. موقع شعر خواندن، قیافه‌اش همراه با موضوعات شعری، تغییر می‌کرد و گاهی دیده می‌شد که در مواقع حساس شعری، اشک در چشمانش جمع می‌شود و بغض گلویش را می‌گیرد و شنونده را بسیار تحت تأثیر قرار می‌دهد. در موقع عصبانیت و موقعی که خلافی از بچه‌ها سر می‌زد، سعی می‌کرد حتی‌المقدور عصبانیتش را فرونشاند و یا اگر عصبانی می‌شد، به فاصله‌ی خیلی کم دوباره در قالب یک پدر مهربان درمی‌آمد و با محبت بیش از اندازه، جبران عصبانیتش را می‌کرد.»

پی‌نوشت: این مطلب از کتاب «از بهار تا شهریار» تألیف حسنعلی محمدی نقل شده است.

رازیانه د
رومیس د
ارسال به تلگرام
رازیانه د
رومیس د
رازیانه د
رومیس د
رازیانه د
رومیس د
رازیانه د
رومیس د
رازیانه د
رومیس د
رازیانه د
رومیس د
  • صفحه نخست
  • سیاست
  • بین الملل
  • تاریخ
  • اقتصاد
  • اجتماع
  • فناوری
  • فرهنگ و هنر
  • حوادث
  • ورزش
  • خواندنی ها
  • گردشگری
  • سلامت
  • ویدیو
  • عکس
  • درباره انتخاب
  • |
  • ارتباط با ما
  • |
  • پیوندها
  • |
  • آب و هوا
  • |
  • اوقات شرعی
  • |
  • مجله الکترونیکی
  • |
  • نظرسنجی
  • |
  • جستجو
  • |
  • آرشیو
تمامی حقوق مادی و معنوی این سایت متعلق به انتخاب است و استفاده از مطالب با ذکر منبع بلامانع است.
طراحی و تولید : "ایران سامانه"