زمانی که وزیر شدم، به آقای هاشمی گفتم که قرار است برای یک سفر رسمی به روسیه و لیبی بروم. آقای هاشمی گفتند اگر بتوانی در این سفر چند تا موشک بگیری، بزرگترین خدمت را به انقلاب اسلامی کردی. نزد آقای خامنهای رفتم و پیشنهاد آقای هاشمی را هم مطرح کردم. جناب خامنهای گفتند: «خیلی پیشنهاد خوبی است. تو هم بچه پررو هستی ولی مگر میشود به ما موشک دهند؟ برو به امید خدا».
به گزارش جماران، سردار سرتیپ دوم پاسدار محسن رفیقدوست، راننده همان بلیزر حضرت امام خمینی(ره) بود که 12بهمن 57 از فرودگاه مهرآباد به سمت بهشت زهرا رانندگی کرد. پیش از انقلاب عضو سازمان مجاهدین خلق تا سال 54 بود و در زندان به جمعیتهای موتلفه اسلامی پیوست و پس از انقلاب هم سالها بهعنوان وزیر سپاه مشغول فعالیت بود. او در مصاحبههای خود اعلام کرده فکر تشکیل سپاه به عنوان نیرویی برای حراست از انقلاب اسلامی در حال پیروزی را ایده محمد منتظری معرفی میکند. بنا به گفته خود وی، اگر ۵ یا ۱۰ نفر در تاسیس سپاه پاسداران نقش برجستهای داشته باشند، نقش وی، نقش اولاست. رقیقدوست که ارتباط طولانی با آیتالله هاشمی رفسنجانی طی سالهای پیش و پس از انقلاب گاهی بهعنوان دوست و گاهی هم منتقد داشته، از نقش این شخصیت سیاسی در فرماندهی جنگ، مدیریت انقلاب و کشور میگوید. وی معتقد است: «بهعنوان مسئول تدارکات جنگ و بعد وزیر سپاه به یاد نمیآوردم که در برابر درخواستهای بیشماری که برای ایشان میبردم، اغماضی داشته باشد یا همکاری نکند.»
آیتالله هاشمی از چه زمانی وارد جنگ و تصمیمگیریهای جنگ شد؟ ضرورت حضور آقای هاشمی در چنگ چه بود؟
اولا آقای هاشمی بهعنوان رئیس مجلس از ابتدا در جریان جنگ بود. شبهایی که ستاد مشترک در مجلس تشکیل میشد، من هم گاهی میرفتم، روسای قوا حضور داشتند و همانجا میخوابیدند. مقام معظم رهبری در ابتدای جنگ نماینده رسمی امام در شورای دفاع بودند و با آن سمت به جبهه رفتند. آقای هاشمی بیشتر مورد مراجعه امثال ما بود و با کمک ایشان از هرکجا که لازم بود، امکانات میگرفتیم.
چرا آقای هاشمی؟ چرا دیگران نه؟
آقای هاشمی هم راحت در دسترس بود و هم امثال ما را قبل از سال 1342 میشناخت و اعتماد داشت. فکر میکنم بعد از عملیات رمضان آقای هاشمی بهعنوان جانشین فرمانده کل قوا منصوب شد. این حرکت واقعا نیاز بود زیرا دسترسی به امام خیلی راحت نبود و ماهم ابا میکردیم برخی مسائل را خدمت امام مطرح کنیم. در زمینه سختافزار و نرمافزار جنگ هر کجا به مشکل میخوردیم، ایشان با همه گرفتاری وقت میگذاشت. یادم میآید درعملیات والفجر مقدماتی که ما عدمفتح داشتیم و شهید و مجروح هم زیاد دادیم، به ایشان گفتم که آقای هاشمی برویم جایی که مجروحان را بیاورند ملاقات کنیم؟ گفت: «حاجمحسن من طاقت ندارم ببینم سر یک مرغ را ببرند حالا تو میخواهی برویم چندصد مجروح هموطن نشانم بدهی؟» بسیار رقیقالقلب بود ولی در جنگ جایی که لازم بود خودش را نشان دهد، خوب نشان میداد. برای جنگافزارسازی نامه خدمت امام نوشتم و تقاضای 15میلیارد تومان پول کردم. امام فرمود اول باید آقای هاشمی این برنامه را تأیید کند؛ آقای هاشمی تأیید کرد و امام فرمود که برای این کار یک اسلوبی میگذارم. در جلسه سران قوا، نخستوزیر و احمدآقا این نیاز مطرح شود و به امضای سران سه قوه برسد و با دستور نخستوزیر به بانک مرکزی ابلاغ شود. سریعا درخواست 5 میلیارد کردم و آقای هاشمی هم امضا کرد و باقی مراحل طی شد.آقای هاشمی گفت که عنوان نکنم که این پول را برای سپاه میگیرم که اگر ارتش هم نیاز دارد، اقدام کند. اتفاقا ارتش هم اقدام کرد که با 2میلیارد و 300میلیون تومان موافقت شد. زمانی که وزیر شدم، به آقای هاشمی گفتم که قرار است برای یک سفر رسمی به روسیه و لیبی بروم. آقای هاشمی گفتند اگر بتوانی در این سفر چند تا موشک بگیری، بزرگترین خدمت را به انقلاب اسلامی کردی. نزد آقای خامنهای رفتم و پیشنهاد آقای هاشمی را هم مطرح کردم. جناب خامنهای گفتند: «خیلی پیشنهاد خوبی است. تو هم بچه پررو هستی ولی مگر میشود به ما موشک دهند؟ برو به امید خدا». خلاصه که به آنجا رفتم وموشک هم گرفتم.
نقش آیتالله هاشمی در پذیرش قطعنامه 598 و خاتمه جنگ را چگونه ارزیابی میکنید؟
آقای هاشمی چنان نقش پررنگی داشت که در آن مقطع کسی جز ایشان نبود به امام طوری پیشنهاد آتشبس دهد و امام هم بپذیرد. آقای هاشمی طینت پاک، نفس عظیم و مجتهد خداشناس خوبی بود.
نقش آقای هاشمی در اختلافات و ایجاد همبستگی بین ارتش و سپاه برای پیشبرد منافع ملی و جنگ چه بود؟
یک اختلاف اساسی علنی بین سپاه و ارتش وجود داشت. مرحوم تیمسار زریننژاد از امرای ارتش از چیزی ابایی نداشت و در جلسات اعلام میکرد «من زبان شما را نمیفهمم.در آن تحصیلاتی که من داشتم جنگ یعنی هروقت ما دوتانک دربرابر یک تانک عراق داشتیم، دو تا هواپیما در برابر یک هواپیمای عراق داشتیم و... پیروز میشویم.» در مورد عملیاتهای نظامی هم اکثر بچههای ما اگر هم چیزی از رزم دیده بودند، مانند رحیم صفوی بهخاطر حضور در ارتش بود. آقای هاشمی به من سفارش میکردند تو نقش وصلکننده را داشته باش. در ادامه جنگ بهخصوص اواخر آن، اختلاف سپاه و ارتش به مرور کمتر شد و آقای هاشمی در این التیام نقش تعیینکنندهای داشت.
شما اصرار به جنگ داشتید یا صلح؟
یک خاطرهای از آقای روحانی بگویم. ما به توصیه آقای هاشمی نگاهمان به امام بود که هر وقت دستور دادند نجنگید، بگوییم چشم؛ تا روزی که ما را به دفتر مقام معظم رهبری فعلی که آن زمان رئیسجمهور بود، دعوت کردند. روزی بود که میخواستند قبل از اعلام پذیرش قطعنامه درباره آن بحث کنیم. در کنار آقای روحانی نشسته بودم و احمدآقا در حال خواندن نامه امام بود تا به جمله «من جام زهر را سر میکشم و قطعنامه را میپذیرم» رسید، آقای روحانی به پهلوی من زد و گفت «حاج محسن بساطتات را جمع کن و برو. تو به درد زمان جنگ میخوردی نه صلح».
تنبیه و تشویق آقای هاشمی و در کل نوع مصافحه ایشان با فرماندهان جنگ چگونه بود؟
بهعنوان مسئول تدارکات جنگ و بعد وزیر سپاه به یاد نمیآوردم که در برابر درخواستهای بیشماری که برای ایشان میبردم، اغماضی داشته باشد یا همکاری نکند. من شاید انسان مناسبی نباشم که درباره آقای هاشمی اظهارنظر کنم چون او را بیش از حد معمول دوست داشتم. حتی روزی که مجلس به من رأی نداد، علتش را ارتباط نزدیکم با آقای هاشمی میدانستند. میگفتند در دوره قبل که مجلس میخواست به کابینه رأی دهد، بهزاد نبوی رأی نیاورد اما آقای هاشمی با چند نفر صحبت کرد و با یک رأی اضافه بهزاد نبوی را تثبیت کرد ولی وقتی میخواستند برای تو رأیگیری کنند، بلند شد و رفت ولی ذرهای از محبتم به آقای هاشمی کم نشد چون از روزی که با ایشان آشنا شدم، جز محبت و صداقت و عشق به امام و عشق به آینده مملک چیزی ندیدم. اگر برای مبارزه درزمان شاه پول کم میآوردیم، ایشان بیشتر از ما به فکر بود. در کارهای عامالمنفعه حضور جدی داشت مثلا ما با هم در شهرک سالاریه قم شریک بودیم. ما همگی املاک را فروختیم و به هرحال تاجر بودیم اما ایشان تا همین چند سال پیش هم میدیدم که خانه میسازد و به طلبهها میبخشد. انسانی کریم و نسبت به مال دنیا کاملا بینیاز و بهشدت عاطفی بود. آقای هاشمی هم مانند مقتدای خود حضرت امام، در تاریخ ما ناشناخته آمد و ناشناخته رفت. این اواخر پیش آقای هاشمی میرفتم و این را هم بگویم که خطابم به ایشان حاج اکبر بود. گفتم «حاج اکبر این درسته که امام فرمودند تا زمانی که شما و آقا دستتان در دست هم باشد، این انقلاب آسیبی نمیبیند؟ هم شما تأیید کردید هم آقا».ایشان در تمام جلساتی که در رابطه با رهبری پیش میآمد، با استدلال ومحکم میگفتند برای رهبری آقای خامنهای بدیل ندارد. یک روز همین بحثها را با ایشان میکردیم که گفت «یک روز پیش آقا رفتم و گفتم اجازه بدهید از ریاست مجمع خبرگان کنارهگیری کنم. من دیگر پیر شدهام و بروم قم زندگی کنم. آقا هم فرموده بود که آن وقت تکلیف من با کیست؟» روز دیگر تعریف کرد «با آقا نشسته بودیم و لیست کسانی که ظرفیت رهبری دارند را نوشتیم و شروع کردیم به آنها نمره دادیم. همه رد شدند به جز آقای جوادی آملی. ناگهان هردو باهم گفتیم ایشان هم که زمان امام در قوه قضاییه بود و بعد رفت. گفتم آقا غیراز خودت کسی نیست. من هم به شما میگویم امروز هم برای رهبری کسی را به جز ایشان نداریم.» در یک جلسهای کسی به آقای هاشمی گفته بود اگر شما رهبر میشدید بهتر نبود؟ ایشان پوزخند عجیبی زد و گفت: «در تشخیص امام شک داری؟ امام درست انتخاب کرد.» کسی که خیلی محکم رهبری آقا را در افکار عمومی و نخبگان جا انداخت، خود آقای هاشمی بود ولی میگفت «در بعضی موارد با آقا اختلاف نظر دارم و وقتی این مسائل به مرحله اجرا میرسد، من دیگر تسلیم هستم.»
روزی که آیتالله هاشمی به رحمت خدا رفتند، آن روز را چگونه تشبیه میکنید؟
شاید چند دقیقه پس از فوت ایشان بود که به من خبر دادند، بلافاصله به بیمارستان رفتم اما باور نمیکردم. ایشان بازهم خیلی خوب میتوانست در جامعه و انقلاب نقش ایفا کند. الان اگر ایشان بودند، وضع ما بهتر بود. من آدمی هستم که خیلی کم گریه میکنم جز برای عزاداری امام حسین(ع). اما برای آقای هاشمی خیلی گریه کردم؛ رفیقی بود که برایش قداست خاصی قائل بودم.
ارتباط شما در اواخر عمر ایشان چگونه بود؟
این اواخر دعوا هم میکردیم ولی حتما میرفتم. خیلیها هم در حق ایشان جفا کردند. من در مصاحبهای بعد از مرگ ایشان گفتم خیلیها باید استغفار کنند.
وجه تمایز آقای هاشمی اعتدالگرایی ایشان بود. آن عقلانیتی که در جبهه او را از تمام فرماندهان متمایز میکرد، چه بود؟
آقای هاشمی مشخصات کامل یک مدیر کامل را داشت و برخوردهای مدیریتی شدیدی هم داشتند. مدیری مقتدر، عاقل و باتدبیر بود. امام هم او را خوب شناخته بود.