محمد عرفان ١١ کیلومتر بدون آب و غذا در بیابان به تنهایی راه رفت.
به گزارش شهروند، نجات معجزهآسا، پس از ١٦ساعت سرگردانی در بیابان. پسربچه ٣ساله که از خانوادهاش جدا شد، شب را بدون هیچ سرپناهی در دشتهای اطرف این شهر گذراند. او گم شده بود، اما نه جایی را بلد بود و نه توان این را داشت که خودش را نجات دهد.
محمدعرفان تمام این مدت را تنها و بی هدف در تاریکی راه رفت، این تنها کاری بود که میتوانست انجام دهد. محمد شب تا صبح را در بستر رودخانهای که گذر آب، خاک آن را نرم کرده بود، راه رفت. یک پسربچه ٣ساله، بیابان تاریک و پرخطر و ساعتها سرگردانی و پرسهزدن در دشت و تپه ماهورهایی که از یک طرف به کویر میرسد و از سوی دیگر به کوهستانهای اطراف ریگان.
محمد ٣ساله دیگر توانی نداشت. کیلومترها بدون آب و غذا، فقط راه رفته بود. دیگر نمیتوانست قدم از قدم بردارد. هوا کمکم روشن شد اما از خانوادهاش خبری نبود. او نمیدانست که نیروهای امدادی از شب گذشته وجب به وجب بیابان را دنبال او گشتهاند.
محمد شب ترسناک بیابان را تنهای تنها از سرگذرانده بود، اما دیگر توانی برای ادامه نداشت، جایی در همان بستر رودخانه نشست تا شاید کسی او را پیدا کند. به آسمان خیره شده بود، به حاشیه رودخانهای که چندمتری از او بلندتر بود. گریه میکرد. حتی نمیتوانست خودش را بالا بکشد تا شاید در دوردستها کسی او را پیدا کند، اما شانس با محمد یار بود؛ همین که شب را طاقت آورده بود و تا طلوع آفتاب توانسته بود بیدار بماند، باعث نجاتش شد.
نیروهای هلالاحمر این پسربچه خوششانس را در بستر رودخانه پیدا کردند. ساعت حدود ٦ صبح بود، یکی از تیمهای جستوجو که مسیر رودخانه را دنبال میکرد، به محمد رسید، باورکردنی نبود، این پسربچه ٣ساله بدون آب و غذا ١٦ساعت دوام آورده بود.
محمد ١١کیلومتر پیاده راه رفته بود. تشنه بود و گرسنه، با پاهای ورم، اما حالش خوب بود. نیروهای هلال بلافاصله با بیسیم پیداشدن محمد را اطلاع دادند. خانواده محمد هم پس از یک شب سخت و دلهرهآور محمد را در آغوش کشیدند. تیمهای جستوجوی هلالاحمر هم پس از یک عملیات سخت و طولانی موفق شدند بار دیگر یک خانواده را خوشحال کنند.
عملیات جستوجو در بیابانهای ریگان
حوالی ساعت ٦:٣٠ دقیقه بعدازظهر جمعه که سامانه ١١٢ هلالاحمر خبر مفقودشدن یک پسربچه ٣ساله را از طریق پلیس ١١٠ دریافت کرد. براساس گزارشهای اولیه، این پسربچه به نام محمدعرفان شیکی همراه با خانوادهاش برای تفریح به بیابانهای اطراف ریگان رفته بود، اما به دلیل نامعلومی ناپدید شده بود.
آنطور که اقوام محمدعرفان به نیروهای هلالاحمر گفتند، او همراه با بچهها مشغول بازی بوده، که ناپدید میشود. آنها این پسربچه را ابتدا به تصور اینکه او جایی در همان اطراف مشغول بازی است و زیاد از محل دور نشده، دنبال او میگردند، اما او را پیدا نمیکنند. با تاریکشدن هوا، موضوع را به پلیس ١١٠ اعلام میکنند.
پلیس گمشدن این پسربچه را به نیروهای هلالاحمر اطلاع میدهد. نیروهای هلالاحمر ریگان هم بلافاصله به محل گمشدن این پسربچه اعزام میشوند، اما گستردگی محل جستوجو و تاریکی هوا باعث شد تا چند پایگاه دیگر هم وارد عملیات شوند.
به گفته بهزاد عارف، رئیس شعبه هلالاحمر ریگان ٢٧ نیروی امدادی با حضور در منطقه، کار جستوجوی این کودک را آغاز کردند.
او در توضیح بیشتر گفت: «این خانواده برای تفریح به این منطقه رفته بودند. معمولا مناطق روستایی اطراف ریگان تفرجگاه است و مردم به آنجا میروند. این خانواده هم ظهر جمعه برای ناهار و استراحت به آنجا رفته بودند که در غفلت والدین، این کودک گم میشود.»
عارف درباره جزییات این عملیات هم توضیح داد: «پس از اطلاع از وقوع این حادثه، دو تیم ١٢نفره از هلالاحمر ریگان، یک تیم ٤نفره از فهرج، یک تیم ٤نفره از بم، ٤ نیروی جستوجو از نرماشیر همراه با تیم ٣نفره آنست از مرکز استان به محل حادثه اعزام شدند، اما گستردگی منطقه و تاریکی هوا شرایط جستوجو را سخت کرد. از سوی دیگر، کودک ٣ساله هم توانایی لازم برای کمک به خودش را نداشت. به همین دلیل، کل منطقه را به چند قسمت تقسیم کردیم و هرگروه به صورت خطی کار جستوجو را آغاز کرد. بیشتر نگرانی ما حرکت این کودک به سمت منطقه کوهستانی بود، چون در آن صورت کار جستوجو بسیار دشوار میشد، ضمن اینکه کوه و صخره برای کودکی به این سن هم بسیار خطرناک است.
ما در طول شب با همه تیمها از طریق بیسیم در ارتباط بودیم. نیروها در هر قسمت ابتدا به سمت مناطق خطرناک میرفتند تا اگر اتفاقی برای آن کودک افتاده باشد، زودتر برای نجات او اقدام کنند. درطول شب عملیات ادامه داشت و با خانواده این پسربچه هم در ارتباط بودیم. درنهایت این کودک ٣ساله حوالی ساعت ٦ صبح در بستر یکی از رودخانههای فصلی منطقه توسط نیروهای ما پیدا شد.»
به گفته رئیس شعبه هلالاحمر ریگان، از محل گمشدن این کودک تا جایی که نیروهای هلالاحمر او را پیدا کردند، بیش از ١١کیلومتر فاصله است، که همه این مسیر را به تاریکی و بدون آب و غذا طی کرده است: «نجات این پسربچه واقعا معجزه بود. اینکه کودکی ٣ساله بدون آب و غذا در آن بیابان که هر لحظه میتواند خطری جان او را تهدید کند، توانسته خودش را حفظ کند و از پا درنیامده، اتفاق خیلی عجیب و خوشحالکنندهای است.
چندتا از بچههای ما جمعهشب در همین عملیات به چند ماری سمی برخورد کردند، این منطقه از این خزندگان خطرناک زیاد دارد. با این وجود خوشبختانه هیچ آسیبی به او نرسید. فقط پاهایش ورم کرده بود و گشنه و تشنه بود که این هم کاملا طبیعی است.»
معجزه و هلالاحمر نوهام را نجات داد
اما خانواده محمدعرفان شب سخت و دلهرهآوری را تجربه کردند. زنان نگران و چشم به راه خبری از این کودک و مردانی که کنار نیروهای هلالاحمر در تلاش بودند تا هر چه زودتر این کودک را پیدا کنند. ١٤ ساعت دوری کافی بود تا مادر این کودک کارش به دکتر و سرم بکشد. آخر این مادر جوان در نبود همسرش، بهسختی محمدعرفان و تنها دخترش را بزرگ کرد و گمشدن تنها پسرش او را حسابی ناخوش کرد. بقیه خانواده هم نگران سرنوشت این کودک بودند. آنچه در ادامه میخوانید، گفتوگوی «شهروند» با پدربزرگ این کودک خوششانس است.
از پیداشدن نوهتان خیلی خوشحال هستید؛ شادی و هیجان از صدایتان پیدا است
بله که خوشحالم. این فقط معجزه بود؛ لطف خدا باعث شد تا ما دوباره محمد عرفان را ببینیم. من که با این سنم جرأت ندارم تنها در آن بیابان بمانم، چه برسد به این بچه ٣ ساله که ١٤ ساعت بدون آب و غذا آنجا بود؛ هنوز هم باورم نمیشود. خدا به دخترم رحم کرد، نوهام را دوباره به ما بخشید.
شما کی مطلع شدید که محمد پیدا شده است؟
ساعت حدودا ٦ صبح بود که به خانه ما تلفن زدند. وقتی موضوع را به دخترم گفتم، گریه افتاد. باورش نمیشد تا اینکه محمد را در آغوش گرفت. او بهسختی محمد و خواهرش را بزرگ کرده است. داماد من بیمار است؛ الان هم در بیمارستان بم بستری است. بعد از خدمت سربازی دچار مشکلات روحی و روانی شد. هر چند باید چند هفتهای را بستری باشد؛ به همین دلیل بیشتر بار زندگی به دوش دخترم است.
از روز حادثه تعریف کنید؛ چطور محمدعرفان گم شد
ما هنوز خودمان هم نمیدانیم که چطور گم شد. برای تفریح و استراحت رفته بودیم، روز جمعه بود، بچهها اصرار کردند که برای ناهار به بیرون برویم. ٤ خانواده بودیم که کنار جاده نزدیک کوه بساطمان را پهن کردیم. بچهها با هم مشغول بازی بودند. ناهار که حاضر شد، همه دور هم جمع شدند. محمدعرفان هم بود. آنها روی تپههای اطراف بازی میکردند. بزرگترها هم مشغول استراحت بودند؛ حدود ساعت ٤ بعدازظهر بود که متوجه شدیم محمد نیست؛ یعنی دخترم متوجه شد که محمدعرفان گم شده. راستش اول من زیاد موضوع را جدی نگرفتم. خودمان آن اطرف را گشتیم اما هیچ خبری از او نبود، هوا داشت کمکم تاریک میشد، محمدعرفان واقعا گم شده بود؛ به پلیس و هلالاحمر اطلاع دادیم تا آنها او را پیدا کنند؛ همه نگران محمد بودیم.
نیروهای هلالاحمر چه زمانی به محل حادثه رسیدند؟
چند دقیقهای به ساعت ٧ مانده بود که ماشین هلالاحمر رسید. چند تا سوال پرسیدند و کارشان را شروع کردند. بعد از چند دقیقهای هم چند ماشین دیگر به آنها اضافه شدند. حدود ٣٠ نفری بودند. چند نفر از اقوام ما هم کنار آنها دنبال محمد میگشتند.
شما هم آنجا حضور داشتید؟
نه حال دخترم بد شد؛ مادر است دیگر، همه دلخوشی او در این زندگی محمد و خواهرش است. او حالش بد شد، من او را به خانه بردم تا استراحت کند. دکتر برایش بردم و به او سِرُم زدند. من تلفنی پیگیر بودم. همه نگران این بچه بودیم. خدا را شکر که پیدا شد.
وقتی خبر پیداشدن محمد را شنیدید، چه حالی داشتید؟
باورم نمیشد؛ خیلی خوشحال شدم، بیشتر بهخاطر دخترم. خیلی بیتابی میکرد. اگر خدایی ناکرده بلایی سر این بچه آمده بود، طاقت نمیآورد. نیروهای هلالاحمر دل خانواده ما را شاد کردند. اگر تلاش آنها نبود، معلوم نبود شب عیدی چه روزهای بدی در انتظارمان بود. نزدیک به ٣٠ نفر هلالاحمری جمعه از ساعت ٦ تا ٦ صبح شنبه نخوابیدند تا نوه من را پیدا کنند. من از همه آنها ممنونم.