arrow-right-square Created with Sketch Beta.
کد خبر: ۴۶۲۱۲
تاریخ انتشار: ۰۱ : ۱۳ - ۱۳ آذر ۱۳۹۰

داغ دل ليلا/گزارشي از تعزيه علي اكبر(ع)

پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) :
شرق نوشت: 

 نوجوان من باجمال من/ داده اي زينت قد بالارا/ مي روي ميدان اي بت خندان/ مي كني مجنون ام ليلارا / هر زني داغ نوجوان دارد

هر زني تير غم به جان دارد/ به خدا باخبر هست از داغ دل ليلارا/ كه چه سان قامت كمان دارد/ من به قربان طاق طاق ابرويت/ مشك مي ريزد از بر رويت

 صداي شيپور مي پيچد، معركه آماده است. اينجا گوشه اي از خاك خداست كه خون بار است. امام تنهاست و ياري كنندگان بر خاك و خون افتاده و ياريگري در ميان لشکر نمانده. يك سو دو دست بريده برادر است و سوي ديگر عون، جعفر، حبيب، حر، قاسم داماد نوجوان، در خاك غلتيده اند. اينك امام تنها است. اينك نوبت اوست تا به ميانه برود و بر سپاه شام بتازد. نمي خواهد تا صداي ناله زنان و التماس هاي كلثوم و زينب را بشنود. صداي العطش همه صحراي كربلارا گرفته است. فرياد مي زند آيا كسي نيست كه مرا ياري كند.

سپاه كين رجزخوان مي آيند و سراغ پسر شير خدا مي گيرند و در ميانه هماورد مي خواهند، آيا كسي نيست حسين را ياري كند، از ميانه خيمه گاه شبيه پيامبر به سمتش مي آيد و عزم ياري پدر دارد اما پدر نمي خواهد. باز ميدان آماده است تا وداع پدر و پسري رعنا را بازآفريني كند. صحنه اي كه چهارصد سال است به هنر هنرمندان اين ديار باز آفريده شده است تا داغ سرور شهيدان و حماسه بزرگ او را بازسازي كنند. اينجا خيمه گاه سالار شهيدان در ميانه شلوغ ترين خيابان شهر است. خيمه گاهي كه خاطره دور تكيه دولت را به ياد مي آورد. اين بار مردم و عشاق گرد آمده اند تا يكي از اندوه بارترين حماسه هاي عاشورا به نظاره بنشينند.

شبيه ليلابا پوششي سياه و روي پوشيده با قدي خميده و عصايي بر دست از داغ پسر جوانش به ميدان مي آيد و به آواز مي خواند: مي روي ميدان اي بت خندان/ مي كني مجنون ام ليلارا/ هر زني داغ نوجوان دارد/ هر زني تير غم به جان دارد به خدا باخبر هست از داغ دل ليلارا/ كه چه سان قامت كمان دارد
 
سپاه اوليا به سرپرستي امام حسين(ع) در اين سو ايستاده در ميان شان زينب داغدار از داغ دو پسر و سكينه نگران ايستاده در كنار جوان بلند قامت كربلاعلي اكبر با جامه اي آبي و به ناله هاي ليلاپاسخ مي دهد از آن سو صف اشقيا پوشيده در جامه سرخ به سركردگي شمر لعين ايستاده رجز مي خوانند و هل من مبارز مي طلبند. شبيه امام در مركز اين حلقه ايستاده است و مي خواند: آيا در اين ميانه كسي نيست من را ياري كند؟

 تكيه تئاتر شهر هر لحظه پر تر مي شود و تماشاچيان ميخكوب هنر تعزيه خوانان هستند. شبيه علي اكبر به صحنه مي آيد و كفن خونيني را در دست دارد. چيزي درون گلو بالامي آيد. يك لحظه فراموش مي كنم اين جا تهران است و 1400 سال گذشته. حواسم مي رود به سال شصتم هجري به لحظه وداع امام با علي اكبر. لحظه جدايي پدر از گلي كه با سختي به ثمر رسانده است. پدر نمي خواهد پسر به ميدان برود. اما علي نمي تواند بماند و ببيند پدر بي ياور به صحنه نبرد مي شتابد. التماس مي كند و از پدر مي خواهد يا دستانش و چشمانش را ببندد يا به او اذن ميدان بدهد. پدر با اكراه كفن به تن رشيد پسر مي كند و او را روانه مي كند. علي مي رود تا با مادر وداع كند. لحظه لحظه تلخي است مادري آن سو تر نشسته انگار داغ جوان دارد مي نالد و بر سر مي زند. به جميعت مي نگرم همه غمگين به دايره مي نگرند روي سكوها و زمين مقابل صحنه مملو از جميعت است. انگار نه انگار كه سرماست و اين زمين يخ زده است.

اينك، اكبر اذن ميدان دارد و به ميدان مي رود. جنگ ميان رجزخوانان اشقيا با شبيه پيامبر در مي گيرد و اكبر تشنه لب جرعه اي آب مي خواهد تا عطش فرو نشاند اما كسي نيست كه آبي به او بدهد. او چندين نفر از سپاه اشقيا را به خاك مي زند. نبرد او يادآور نبرد حيدر است. ولي ناگاه چند نفر از سپاه كين بر او مي تازند و از هر سو ضربه اي بر جان جوانش مي نشيند. علي اكبر مي شكند. پدر به سمت او مي شتابد و پيكرش را در بر مي گيرد. خون همه جا را پر كرده. كسي خون مي پاشد بر تن چاك چاك علي اكبر. او پيش از رفتن به دست جدش سيراب شده است.

صداي ناله و فغان از هر سو بر مي خيزد. مردي دست بر پيشاني زده و مي لرزد. زني ديگر با گوشه روسري اشك ها را پاك مي كند و آن سو تر كسي بر سينه مي كوبد. ام ليلااز آن سر بر سر زنان بر داغ پسر مي گريد. چيزي از روي گونه ام به پايين مي غلتد. مي انديشم مير عزا چگونه توانسته اين طور زيبا و حزن انگيز اين تراژدي را خلق كند آيا از سر قلمش خون نچكيده است. چشمم را مي بندم و در ميان تاريكي، صحرايي مي بينم سرخ كه مردي با صورتي پر از نور پيكر چاك چاكي را در آغوش دارد. اينك جسم جوان رعناي امام بر زانوي پدر است و آن سو تر مادري داغ دار مي گريد. اينجا ديگر ميدان مقابل تئاتر شهر نيست بلكه تكرار هرساله حادثه اي بزرگ است.
نظرات بینندگان