در نهم اسفندماه امسال، درحالی که هیچکس توقعش را نداشت، خبر فوت خشایار الوند روی خروجی رسانهها قرار گرفت و بهت و حیرت عجیبی به وجود آورد.
قرار بود یک قسمت بلند که مطابق زمان متعارف فیلمهای سینمایی طراحی میشد، بهعنوان دنبالهای از مجموعه «پایتخت» برای نوروز ۹۸ آماده شود. خشایار الوند هم جزء گروه نویسندگان این تلهفیلم قرار گرفت، ولی وقتی تقریبا کارش را به انجام رسانده بود، با مرگ غافلگیرکنندهاش باعث شد که عوامل مجموعه بگویند دیگر دل و دماغی برای آمادهکردن کار در نوروز ندارند. ساخت تلهفیلم «پایتخت» که احتمالا در آینده اتفاق خواهد افتاد، مخاطبان را با آخرین اثر خشایار الوند روبهرو خواهد کرد. آنچه در ادامه میخوانید، آخرین گفتوگوی رسانهای مرحوم خشایار الوند است که برای اولینبار منتشر میشود. او در این گفتوگو راجعبه سینمای اجتماعی ایران و دلایل محافظهکاری و انفعال فیلمسازان سخن گفتهاست.
برخی منتقدان معتقدند آثار سینمایی ایران افقی برای تغییر وضع موجود ارائه نمیکند و بیشتر بازتولید و تکرار وضعیتهایی است که درحال حاضر وجود دارد و به آنها میپردازد. به نظر شما این وضعیت محافظهکاری محسوب نمیشود؟ سینمای ایران تا چه حد محافظهکار است؟
اصولا سرمایهدار محافظهکار است. اگر ببینم جایی ناامن است، آنجا سرمایهگذاری نمیکنم. اگر بانکی سابقه خوبی نداشته باشد، پولم را آنجا نمیگذارم. به همین دلیل بخش خصوصی ما بهشدت محافظهکار است. همان فرمولهای قدیمی را با همان بازیگرها و همان راههای امتحان پسداده شده انجام میدهد. آسه میرود و آسه میآید تا گربه شاخش نزند، حق هم دارد. در این شرایط اقتصادی کسی نمیآید بهجای اینکه سرمایهاش را به بازار دلار و ملک و طلا ببرد، در سینما سرمایهگذاری کند. او حتما به این فکر میکند که ضرر نکند؛ بنابراین دوباره همان راههای امتحانشده را میرود. جسارتهایی که به ساختارشکنی میرسند یا میتوانند طرح تازهای دربیفکنند، مربوط به جوانان است؛ آن هم با سرمایهای که خیلی درمورد آن نگرانی نداشته باشند یا بهعبارتی کسی که قید آن سرمایه را زده باشد، خواهد توانست چنین جسارتهایی به خرج دهد. از آنطرف ما اینقدر در زمینه ممیزی برخورد کردیم و هر پدیده تازهای را که قابل درک نبود، از بیخ قطع کردیم که این محافظهکاری وارد خون ما شده، اصلا ما موقع نوشتن به این موارد فکر میکنیم و این برای ما روزمره شده است.
بحث محافظهکاری سینمای اجتماعی ایران را عدهای طور دیگری ارزیابی میکنند. آنها میگویند سینمای اجتماعی ایران درحال حاضر صرفا کارکرد بازتابی دارد، یعنی فقط آن چیزی را که موجود است، بازتاب میدهد، نهاینکه ضعفهای ساختاری موجود را به نقد و چالش بکشد و بهعبارتی منفعل است. خود شما تا چه حد با این فرضیه موافق هستید؟
من اصلا قضیه را اینطوری نمیبینم، اینطور میبینم که من قصهای دارم و فکر میکنم جذاب است و میخواهم آن را تعریف کنم و دیگران هم از این جذابیت لذت ببرند. من دیگر به پیام و مضمون، هیچ اعتقادی ندارم، چون پیامدهندههایی را که برای همه نسخه میپیچند، آدم باید ببیند خودشان چطور زندگی میکنند. کسی که فقر مطلق را در فیلمش تصویر میکند و حالا اگر یک روز چک بانکیاش اینطرف و آنطرف بشود یا اگر ماشینش از مدل ۲۰۱۷ تبدیل به ۲۰۱۸ نشود حالش بد است، به بقیه چه چیزی میخواهد بگوید؟ من از این اداها ندارم. بهترین ماشین را سوار میشوم و سعی میکنم بهترین لباس را بپوشم و خوب زندگی کنم، چون دارم زحمت میکشم و با حاصل زحمتم برای دیگران درآمد ایجاد میکنم، چرا نباید خودم منتفع شوم؟
یعنی شما فرم گرا شدهاید و به محتوا کاری ندارید؟
یک جمله ای که حتی دیگر کلیشهای هم شده، این است که دوران «چه گفتن» گذشته است و الان دوران «چگونه گفتن» است. این چگونه گفتن راههای جدیدی برای بیان مفاهیم هنری و فلسفی پیدا کرده است، نمونههای خوب خارجی آن وجود دارد و تماشاگر میبیند و توجه دارد که داستان این فیلم خیلی عجیبوغریب نیست ولی شکل روایت و تصویر آنقدر جذاب است که مینشیند دوباره آن قصه تکراری را نگاه میکند ولی ما همانجور قصه تکراری را با همان ساختار تکراری و گهگاهی با همان تیپ بازیگر دوباره میسازیم. تلویزیون را روشن میکنید یک سریالی میبینید، انگار بارها این را دیدهاید. از خودتان میپرسید این را قبلا پخش نکردهاند؟ یعنی فضا و دیالوگ همان است. هنوز مادر از آشپزخانه بیرون میآید، میبیند پدر و دختر کنار هم نشستهاند. میگوید پدر و دختر خوب با هم خلوت کردهاید! کلیشه اگر خوب نبود که کلیشه نمیشد، این چیز خوبی است، یعنی جواب داده است ولی همین کلیشهها را میشود جور دیگر بیان کرد.
بهشخصه نه میخواهم از آنطرف بوم بیفتم و یک چیز آوانگارد و عجیبوغریب بگویم که این روایت و شکل جدید نمایشی من است و نه میخواهم آن ساختار کهنه را تکرار کنم. به نظرم باید دست تماشاگر را بگیریم و قدمبهقدم با خودمان جلو بیاوریم. در سینما، تجربهها بیشتر است. پارسال در دل سینمای حرفهای فیلم «ایتالیا، ایتالیا» را دیدم که یک ساختار جالبی داشت و شکل روایتش جدید بود. تجربه اول کارگردان بود و مشکل هم زیاد داشت ولی جذابیت بصری و همراهکردن تماشاگر با رول که نمونههای مشابه آن را در فیلمها خیلی دیده بودیم، وجود داشت. زن و شوهرهای جوان سر بچهدار نشدن مساله دارند، حتی در خود فیلم به نمونه درخشان «هامون» اشاره میکند ولی کلیت فیلم یک چیز جدیدی بود و از آن استقبال شد. تماشاگر میگوید دارد این پیام را به ما میدهد که اگر خیلی آنطرف بوم نروی، با تو میآیم و همراه میشوم ولی اگر بخواهی من با معادلههای عجیبوغریبی که در برخی فیلمها هست (نام نمیبرم، چون ممکن است ناراحت شوند) که در ذهنت باید بفهمی اینها دارند چه کار میکنند، معلوم است تماشاگر استقبال نمیکند. بهنظرم آنها از روز اول مخاطب خود را انتخاب کردهاند، شاید تعهدی هم بابت بازگشت سرمایه ندارند. پول دولت، نهادهای خاص و ارث پدری است و اگر به باد فنا برود، اشکالی ندارد و میآیند و تجربه میکنند.
فکر میکنم هم در بخش خصوصی و هم درخصوص سرمایهای که از بیتالمال آمده باشد، حداقل کار این است که سرمایه را به فنا ندهیم. حالا نمیخواهد سودآوری داشته باشیم، بایدحد وسطی را بگیریم که از این مرحله عبور کنیم. ما در مرحلهگذاری هستیم، یک عده خیلی قبلتر جا ماندهاند و دیگر نمیشود آنها را جلو کشاند. یک عده هم آنقدر جلو رفتهاند که دیگر آنها را نمیبینیم. بهنظرم تمام تناقضات سیاسی، اجتماعی و شکافهای طبقاتی و همه اینها به همین نکته ساده برمیگردد. خدا عاقبت ما را به خیر کند.
بین فیلمهایی که جوانان ساختهاند و مضامین اجتماعی هم داشتهاند، میتوانید اثری را بهعنوان نمونه معرفی کنید که در مضمون هم جسارت داشته باشد؟
«بوتیک» فیلم غیرمحافظهکارانهای بود و خیلی خوش درخشید و دو، سه شخصیت ماندگار داشت. شخصیت شاپوری جزء شخصیتهای ماندگار فیلم است و بازی درخشان آقای رضا رویگری. مسالهای که فیلم در زمان خودش مطرح میکرد دختران فراری و معضلات اجتماعی بود و این پرداخت خیلی جسارتآمیز انجام شد. حتی استفاده از گلزار سوپراستار که در آن فیلم انجام شد، باز جسارتآمیز است. خوشبختانه حمید نعمتالله این روحیه را ادامه داد و فیلمهای دیگرش را آنجور که دلش میخواست ساخت، نه آنطوری که تهیهکننده یا طرفدارانش میخواستند. حالا جایی شد مثل «رگ خواب» و جایی شد آن فیلمی که حامد بهداد بازی میکرد؛ یعنی «آرایش غلیظ». بههرحال شما هرچه کارت را خاصتر میکنی، مخاطب خودت را هم کمتر کردهای. اگر آگاهانه و با پول خودت این کار را میکنی، ایراد ندارد. مواقعی پولهایی برای کارهای آوانگارد و عجیبوغریب میدادند. این چیزها از زمان قبل از انقلاب هم بود؛ مثلا کانون پرورش فکری یا موسساتی که وابسته به فرح پهلوی بودند. یک موقع هم مرکز گسترش سینمای هنری و تجربی یا انجمن سینمای جوان این کار را میکرد. بهنظرم دوستان باید تجربههای اینطوری را در فیلمهای کوتاه و جاهای آماتوری انجام بدهند. وقتی قضیه برای خودشان پخته شد، آنوقت درمقیاس سینمای حرفهای با بازیگران گران انجامش بدهند، چون بههرحال سینما صنعت گرانی است.
درمورد ممیزیها و ریلگذاریهای کلان سینمایی، فکر میکنید اینها چقدر روی محافظهکاری در سینمای ما تاثیرگذار بودهاند؟
ممیزان باید یک مقدار با زمان جلو بیایند. اگر در تلویزیون یک بچه ۱۲ساله به همکلاسیاش اوشکول بگوید از فیلم درمیآید ولی در مدارس ببینید بچهها چه به هم میگویند، نمیگویم چیز خوبی است ولی واقعیت موجود خیلی جلوتر است. این باعث میشود ارتباط با مخاطب قطع شود. مخاطب خودش، زندگی و جامعهاش را در کار نمیبیند و یک تصویر جعلی میبیند. ممیزی باید فکری به حال خودش بکند. از آنطرف این سرمایه، ساختن فیلم ریسک است، این ریسک را نباید به بخش خصوصی نحیف خود تحمیل کنیم، یک بودجهای را جاهایی قرار دهند تا آدمها بیایند تجربه کنند، حتی اگر ساخته شود و نمایش داده نشود ولی اینکه از جیب مردم تجربه کنیم، اذیتکننده است.
روزنامه فرهیختگان