در دنیای مطبوعات، خبر فوری ارزشمندترین چیز است. خبرگزاریها به هم فخر میفروشند که قبل از بقیه اخبار را انعکاس دادهاند و هیچکس سرعتش به پای آنها نمیرسد. اما این میل به گزارش سریع اخبار، این روزها وضعیت عجیبی به بار آورده است. به محض آنکه اتفاقی میافتد، صدها سایت خبری پر میشود از مطالبی مشابه. همگی نصفهنیمه، عجولانه و سرهمبندیشده. آیا واقعاً سرعت اینقدر ارزش دارد که به پای آن، همۀ استانداردها و اهداف دیگر خبررسانی را فدا کنیم؟ بعضی معتقدند که «نه».
مایکل لوئو در نیویورکر نوشت: ماه گذشته، تصمیم گرفتم روی رژیم رسانهایام آزمایشی انجام دهم. من معمولاً هر روز صبح نگاهی گذرا به خبرنامههای صندوق ورودی ایمیلم میاندازم، فیدهای توئیترم را مرور میکنم و برنامههای خبری نصبشده روی گوشیام را میخوانم. بعداً هم در حالی که در دفتر کارم مثل تردستها همزمان چند کار دیگر انجام میدهم، انگشتم مرتب روی اعلانهای گوشیام میرود و بیش از یک دوجین برنامۀ مرتبط با اخبار را، از جمله فیسبوک و توییتر، چک میکنم. معمولاً احساسم این است که از قرار معلوم فوراً از بزرگترین ماجراهای خبری روز مطلع خواهم شد، اما بیشتر میل به پراکندهخوانی دارم – کارم فقط نگاهی گذرا به یک گزارش یا دریافت بهروزرسانیِ جزئیِ خبری خاص است. گرچه روزبهروز بیشتر و بیشتر میخوانم، اغلب احساس میکنم کمتر و کمتر میفهمم.
از این روش دریافتِ خبر دست نکشیدهام، اما میکوشم روشهایم را تا حدی تغییر بدهم. آیین جدیدی در پیش گرفتهام: خواندن نسخۀ چاپی نیویورک تایمز هنگام صرف صبحانه و در مسیر سفر روزانهام. از اوایل دهۀ ۲۰۰۰، که گزارشگری تازهکار در تایمز بودم، این روزنامه هر روز به در خانهام آمده است، اما از وقتی که بیشتر به دریافت آنلاین اخبار روی آوردم، از نسخۀ چاپی غافل ماندهام. حالا که صبحها زمان پیوستۀ بیشتری را به روزنامۀ چاپی اختصاص دادهام، با تمرکز بیشتری درگیر اخبار میشوم. مطمئناً میتوانم گستردهتر بخوانم. مقالاتی خواندهام که در فیدهای شبکههای اجتماعی، خبری از آنها نبود یا، اگر هم بود، هنگام مرور سریع برنامهها از نگاهم دور مانده بودند، ازجمله گزارشهایی از تلاش برای تبدیل کپنهاک به شهر بدون کربن، مذاکرات بین آمریکا و طالبان، مطالعۀ جدیدی که نشان میدهد اندازۀ فشنگها بر نرخ تلفات ناشی از تیراندازی تأثیر میگذارد. احساس میکنم مطلعتر از پیش شدهام.
البته بسیاری از مردم به چنین آزمایشهایی دست زدهاند و تلاشهای زیادی صورت گرفته است برای اینکه بفهمیم وابستگی به گوشی چگونه همه چیزِ ما را تحتالشعاع قرار میدهد، از گسترۀ توجه۱ گرفته تا بهزیستی روانشناختی۲ ما. کال نیوپورت، استاد علوم رایانه در دانشگاه جورجتاون، در کتاب جدیدش با عنوان مینیمالیسم دیجیتال: انتخاب زندگی متمرکز در جهانی پرسروصدا۳ شواهدی برمیشمارد در تأیید اینکه خاصیتهای اعتیادآورِ ابزارهای همراه ما تصادفی نیستند، بلکه حاصل تفکر دقیق شرکتهای فناوری روی حلقههای فیدبک هستند که باعث میشود آدمها دوباره سراغ آن شرکتها بروند.
ادعای اصلی نیوپورت دربارۀ پلتفرمهای رسانههای اجتماعی است، اما این ادعا را نیز دارد که مردم باید در نحوۀ دریافت اخبار بازنگری کنند. او مینویسد که قرارگرفتن در معرض سیل آنلاین اطلاعاتی که «ناقص، زائد و غالباً متناقض» است، و این روزها همواره پس از هر رویداد خبری بزرگ به جریان میافتد، نامولد است و ما را مطلعتر نمیکند. در ادامه میگوید، حتی وقتی در روز خاصی هیچ رویداد تکاندهندهای رخ نمیدهد، مردم در کاربرد رسانهها از الگویی وسواسگونه تبعیت میکنند که با اندک ملالتی تحریک میشود. او توضیح میدهد: «برای مثال، اگر به سیاست علاقهمند و به جناح چپِ طیف سیاسی گرایش داشته باشید، زنجیرۀ مصرف رسانۀ شما ممکن است از سایت سیانان شروع شود، سپس به صفحۀ اصلی نیویورک تایمز بروید، از آنجا به پُلیتیکو، بعد به آتلانتیک، سپس فیدهای توییترتان و دست آخر به تایملاین فیسبوک خود سر بزنید».
ممکن است خورههای فناوری سایتهای هکرنیوز و رِدیت و هواداران ورزشی ایاسپیان را نیز به این فهرست اضافه کنند. شرکتهای رسانهای از این «تیک عصبی پرسود» نفع میبرند. به گفتۀ نیوپورت، «وقتی هر روز ده سایت مختلف را ده بار چک میکنید، آنها کارتان را به پول تبدیل میکنند، ولو آنکه این کار شما را از وقتی که یک سایت خوب را هر روز یک بار چک میکنید، مطلعتر نکند.»
در سال ۲۰۰۸، نشریۀ کلمبیا جورنالیزم ریویو مقالهای منتشر کرد با عنوان «اضافهبار!» ۴، که به بررسی خستگی خبری در «عصر اطلاعاتِ بیش از اندازه» میپرداخت. در زمان انتشار این مقاله، گوشیهای بلکبری همچنان بر بازار گوشیهای هوشمند سلطه داشتند، در گوشیهای آیفون خبری از سرویس پوش نوتیفیکیشن (اعلانهای فوری) نبود، قابلیت ریتوییت به توییتر اضافه نشده بود و سایت بازفیدنیوز وجود نداشت. وقتی به گذشته نگاه میکنیم، ایدۀ رنجبردن از اضافهباری اطلاعات در سال ۲۰۰۸ ایدهای عجیب و جالب به نظر میرسد.
اکنون، یعنی بیش از یک دهه بعد، از قرار معلوم ارزیابیِ جدیدی در پیش داریم. سال گذشته تیم کوک، مدیر عامل شرکت اپل، از قابلیت جدیدی در آیفون بهنام اسکرین تایم رونمایی کرد که به کاربران امکان میدهد فعالیت گوشی خود را زیر نظر داشته باشند. کوک طی مصاحبهای در کنفرانس فورچون اعلام کرد که خودش بر کاربرد گوشی خودش نظارت دارد و تعداد اعلانهای دریافتیاش را خیلی کم کرده است. او گفت: «فکر میکنم دیگر بر همۀ ما عیان شده است که برخی از ما روی ابزارهای خود بیش از حد وقت صرف میکنیم.»
بهتر است ببینیم سازمانهای خبری در مشکلاتی که نیوپورت و کوک مطرح میکنند چه سهمی داشتهاند. پایگاههای رسانهای تقلیل یافتهاند به مبارزه بر سر سهمی از توجه ما در دنیای آنلاین که روزبهروز کوچکتر میشود؛ وقتی فیسبوک، گوکل و پلتفرمهای دیگر زندگی دیجیتال ما را به انحصار خود در آوردهاند، در این میان، سازمانهای خبری با تکیه بر چنین سایتهایی نقشی جنبی گرفتهاند و تابع آنها شدهاند. این وابستگی تأثیری قوی میگذارد بر اینکه چه رویدادهایی دنبال میشوند، چگونه ارائه میشوند و با چه سرعت و حجمی به وقوع میپیوندند. فرانکلین فوئر، سردبیر پیشین نیوریپابلیک، در کتاب دنیای بدون ذهن: تهدید وجودیِ شرکتهای فناوری بزرگ (۲۰۱۷)۵ از «مسابقهای بیشرمانه و دیوانهوار برای کلیک جمعکردن از راه فیسبوک» و «تلاشی بیامان برای بهرهگیری از الگوریتمهای گوگل» سخن میگوید.
روزنامهها و مجلات مدتها در پی هدایت خیل عظیمی از خوانندگان بودند، ولی این کارها پیشتر عمدتاً در حیطۀ تخصصی بخش نشر و توزیع بود؛ اتاقهای خبر، مصون از چنین فشارهایی، از اینکه خوانندگان واقعاً چه میخوانند بیخبر بودند. امروزه سنجش مخاطب همهجا هست، چه در سازمانهای خبری قدیمی و چه آنهایی که آنلاین متولد شدهاند. در روزنامۀ تایمز همه در اتاق خبر به یک ابزار تحلیل داخلی و سفارشیشده دسترسی دارند که نشان میدهد هر یک از مطالب را چند نفر میخوانند، خوانندگان اهل کجا هستند، از چه ابزارهایی استفاده میکنند، مطالب چگونه بالا میآیند و اطلاعاتی از این دست. افزون بر این، ابزارهای تجاری تحلیل مخاطب، مانند چارتبیت۶ و گوگل آنالیتیک، نیز بهطور گسترده در دسترساند. من خودم، بهعنوان دبیر سایت نیویورکر، همیشه سایت Parse.ly را در مرورگرم باز میگذارم، برنامهای که به صورت آنی آمار خوانندگان مختلف را برای هریک از مطالب وبسایت نشان میدهد.
حتی در سازمانهای خبریای که به این اصل پایبند هستند که میزانِ پوششِ خبری را ارزشهای هیئت تحریریه تعیین میکند (نه منافع تجاری)، ممکن است تصمیمگیری در مورد میزان توجه به این سنجهها برای دبیران دشوار باشد. آلن راسبریجر، سردبیر پیشین گاردین، در کتاب خبر فوری: بازسازی روزنامهنگاری و دلیل اهمیت آن۷ از ورود تدریجی سنجهها به فرایندهای تصمیمگیری در روزنامهاش میگوید. او میگوید هدف این است که «دادهها اتاق خبرِ ما را مطلع کنند نه هدایت.»، اما به سختی میتوان تشخیص داد چه زمانی حالت اول (مطلعکردن) به حالت دوم (هدایت) تبدیل میشود.
مقاومت در برابر وسوسهها برای آن دسته از رسانههای دیجیتال که با تبلیغات سر پا میمانند تقریباً ناممکن است. هر بار که خوانندهای از طریق شبکۀ اجتماعی یا موتور جستوجو به یک سایت خبری هدایت میشود، همین بازدید، هرقدر هم که کوتاه باشد، با خودش مقداری درآمد میآورد. فوئر این پدیده را «ترافیک گذری» ۸ مینامد. فیسبوک و گوگل با رشد خود قیمت تبلیغات را پایین آوردهاند و درآمد حاصل از ترافیک گذری بهازای هر کلیک کاهش یافته است؛ با این حال، این پدیده همچنان مشوّقی شده است برای تداوم روندهای رسانهای نوین و مخرب، از جمله استفاده از تیترهایی که در اصل تلۀ کلیک هستند، انتشار نظرات جنجالی که سرسری نوشته میشوند و افزایش گزارشهای یکدست بهطوری که همه روندِ خبریِ یکسانی را دنبال میکنند تا ترافیکی که با خود میآورند از دست نرود. اکنون هر محتوایی که تولیدش ارزان باشد و قابلیت کلیکزایی در فیسبوک و گوگل را داشته باشد فرصتی است برای جذب مخاطب و درآمدزایی.
به لحاظ نظری، انتظار میرود مدل مبتنی بر اشتراک به بهبود چشمگیری بینجامد، چون بهجای پیگیری بیامانِ بازدید صفحات اینترنتی، هدف عالی تولید محتوای ژورنالیستی را دنبال میکند، محتوایی که هیچجای دیگر نمیتوان یافت و ارزش پولدادن دارد. فوئر تأکید میکند که درآمد حاصل از خوانندگان اشتراکی تنها راه عملی برای رسانهای است که در پی حفظ هویت مطبوعاتی خود است. در مدل کسبوکار فرضی فوئر نوعی آزادی اطمینانبخش وجود دارد: نشریه میتواند بهجای دنبال کردن خیل عظیم بازدیدکنندگان که از طریق جستوجوی گوگل براساس موضوعی داغ سر از سایت نشریه در میآورند و هرگز بازگشتی در کارشان نیست، توجه خود را به طرفداران واقعیاش معطوف کند. فوئر میگوید: «رسانهها باید بلندپروازیهایشان را کم کنند، به گوشههای دنج خود بازگردند و وفاداری مخاطبان اصلی خود را باز یابند. لازم خواهد بود رسانهها برای نجات خود، از خوانندگان هزینه بگیرند و خوانندگان نیز هزینه بپردازند.».
اما رایجترین رویکرد برای افزایش اشتراک، تا حد زیادی، به بسیاری از همان تاکتیکهایی متکی است که کسبوکارهای رسانهای مبتنی بر تبلیغات به کار میگیرند. بیشتر سازمانهای خبریای که در پی کسب درآمد از کاربران هستند از استراتژی دیوارِ پرداخت استفاده میکنند. در روش دیوار پرداخت، خوانندگان ماهانه به تعداد محدودی مقالۀ رایگان دسترسی دارند و برای دسترسی به مطالب بیشتر باید حق اشتراک پرداخت کنند. این روش به کسانی که مشترک نیستند امکان میدهد تا با نشریه آشنا بشوند و قبل از تصمیمگیری دربارۀ پرداخت حق اشتراک گهگاهی، شاید طی چند ماه یا بیشتر، مطالبی را برای نمونه بخوانند. اما هنوز هم فیسبوک و گوگل نقش دروازههای اصلی هدایت و عبوردادن خوانندگان از این قیفِ بهاصطلاح اشتراک را بازی میکنند. حاکمیت ستمگرانۀ این داستان همچنان پابرجاست.
گذشته از این حرفها، تبدیل بازدیدکنندگان اتفاقی به خوانندگانی دائمی بستۀ تشویقی خاص خودش را میطلبد. سیل اعلانهای فوری مرتبط با خبر، که به گوشی ما روانه میشود، تا حدی از نیاز به جذب دوباره و دوبارۀ خوانندگان ناشی میشود. برای اغوای خوانندگان و کشاندن آنها به اشتراک باید پیوسته مطالبی تازه و متنوع بیافرینیم. این کافی نیست که خوانندگان هر ماه خودشان را فقط با یکی دو مقاله درگیر کنند؛ باید در آنها حس وفاداری به سایت ایجاد شود و آنقدر برای بازدید مجدد برگردند تا به دیوار پرداخت بخورند. کیفیت مهمتر از هر چیز دیگر است؛ اما باید در مقیاس مناسبی تولید شود.
اخیراً، مثل نیوپورت، به این فکر میکنم که آیا صرفاً همین حجمِ خبرهای آنلاین با هدف آگاهی رساندن به مردم در تضاد نیست؟ جالب اینجاست که در این زمینه پژوهش چندانی انجام نشده است. پابلو باچکوفسکی، استاد علوم ارتباطات در دانشگاه نورثوسترن، میگوید: «احساس من این است که خوانندگان کمتر از پیش مطلع نیستند، بلکه نوعِ اطلاعشان متفاوت از قبل است.» یکی از حوزههای پژوهشی باچکوفسکی بررسی چگونگی تعامل جوانان امروزی با اخبار است. اکثر آنها برای جستوجوی خبر به اینترنت نمیروند؛ بلکه بهطور اتفاقی در شبکههای اجتماعی با اخبار روبرو میشوند. ممکن است برای چککردن بهروزرسانیها یا پیامهای دوستان خود وارد گوشی یا رایانۀ خود شوند و، در حین این کار، به مطلب یکی از سایتهای خبری برخورد کنند. افراد اندکی صبح زود مینشینند و روزنامۀ چاپی میخوانند یا عصرها در تلویزیون اخبار میبینند. بلکه بهگفتۀ باچکوفسکی، مردم پیوسته «در معرض تماس و برخورد با اخبار هستند» و «این بخشی از محیط زیست است».
تا چه حد میتوان اخبار را از راه این القائات خزنده۹ جذب کرد؟ برخی پژوهشها نشان دادهاند که افراد در پشت رایانۀ خود با سرعت عجیبی از این برنامه به آن برنامه میپرند؛ سال گذشته مقالهای منتشر شد که میانگین زمان این جابجایی را یازده ثانیه نشان میداد. وقتی ابزارهای همراه (مثل گوشی و تبلت) در میان باشند سرعت جابجایی بیشتر نیز میشود. تعجبی ندارد که خبرها رفتهرفته کوچکتر و کوچکتر میشوند. باچکوفسکی به من گفت: «اگر یک سایت معمولی داشته باشید، برای بیان مطلب خود پنج تا هفت ثانیه فرصت خواهید داشت.» بنابراین، حدس منطقی این است که اکنون مردم، به طور کلی، در موضوعات مختلفی که در اخبار مطرح میشوند آگاهتر شدهاند، اما فهمشان در هر حوزۀ خاص سطحی و کمعمق است. حتی خوانندگانی که مایلاند اخبار را بهصورت عمیق و گسترده دنبال کنند در حبابهای فیلترِ شبکههای اجتماعی محصور میشوند؛ در این حبابها از پستهایی که اعضای شبکه به اشتراک میگذارند محتوایی که باب طبع و مطلوب کاربر است در اولویت قرار میگیرد.
خلق شهروندانی مطلع از اهداف اصلی روزنامهنگاری است. اما هنوز کاملاً روشن نیست که منظور از مطلع بودن چیست، بهخصوص در فضای خبری آزاد و بدون وابستگی. مایکل شادسون، روانشناسی که اکنون در مدرسۀ روزنامهنگاری کلمبیا تدریس میکند، در کتابش با عنوان «شهروند خوب» ۱۰، که در سال ۱۹۹۸ منتشر شد، بر این نظر است که ایدئالِ «شهروند مطلع» ۱۱ –شخصی که وقت، نظم و تخصص لازم را برای اینکه خودش را درگیر سیاست کند دارد و به زندگی مدنی اهتمام کاملی نشان میدهد– همیشه ایدئالی موهوم و غیرعملی بوده است. او میگوید که بنیانگذاران آمریکا از شهروندان انتظار دانش سیاسی نسبتاً اندکی را داشتند؛ ایدئال شهروندان مطلع تا بیش از یک قرن بعد مطرح نبود، تا اینکه اصلاحطلبان عصر ترقیخواهی به فکر لجامزدن به ماشینهای حزبی و اعطای قدرت تصمیمگیری آگاهانه به رأیدهندگان افتادند. (همچنین در این دوره بود که مطبوعات مستقل کمکم در قالب پدیدهای تجاری ظهور کردند و گروههای خبری رفتهرفته حرفهایتر شدند.)
شادسون مدل دیگری از شهروندی ارائه میکند که به باور خودش به واقعیت نزدیکتر است: «شهروند ناظر» ۱۲؛ یعنی شخصی که مراقب اتفاقاتی است که در عالم سیاست رخ میدهد، اما همیشه کاملاً دخیل نیست. او میگوید: «شهروند ناظر بیش از آنکه درگیر گردآوری اطلاعات باشد به پایش محیط مشغول میشود. والدینی که در استخر عمومی چشم از کودکان خردسال خود برنمیدارند، مشغول جمعآوری اطلاعات نیستند، بلکه مراقب صحنهاند. غیرفعال به نظر میآیند، اما گوش به زنگ ایستادهاند تا در صورت نیاز وارد عمل شوند.» شادسون مدعی است شهروندان ناظر شاید حتی «از شهروندان سابق نیز مطلعترند، از این نظر که در گوشهای از ذهن خود اطلاعات بیشتری دارند» و وقتی که زمان مناسبش فرا برسد، این اطلاعات را به کار خواهند گرفت؛ مثلاً در برکناری قانونگذاری فاسد با رأی مخالف یا تأیید طرحی مهم از طریق همهپرسی.
به لحاظ نظری، عصر شبکههای اجتماعی میتوانست از ما شهروندان ناظر بهتری بسازد. اما مدل شادسون، که در آن فرض بر این است که شهروندان ناظر در لحظههای مقتضی فعال میشوند، پیشبینی نکرده بود که فیسبوک، توییتر و پلتفرمهایی از این قبیل، میتوانند بهراحتی در جامعه وحشت بیندازند. امروزه خطر –همانطور که پدیدههایی مثل برکسیت و کنشگری علیه واکسن نشان دادهاند – به آژیر خطرهایی کاذب تبدیل شده است.
در سال ۲۰۱۷، دو دانشمند علوم شناختی بهنام استیون اسلومان و فیلیپ فِرنباخ کتابی منتشر کردند با عنوان توهم دانش: چرا هرگز بهتنهایی فکر نمیکنیم۱۳. این کتاب، که به مخاطرات دانش سطحی میپردازد، به خوبی توضیح میدهد که چگونه هر اکوسیستم خبری که مبتنی بر شبکههای اجتماعی است پیامدهای نامطلوبی برای دموکراسی ما به بار میآورد. بسیاری از مردم دانش خود را خیلی دست بالا میگیرند و پافشاری ناموجه ایشان بر آرای خود از طرف کسانی دیگر تقویت میشود که آنها نیز بههمان اندازه نامطلعاند و با این کار جوامعی پر از اطلاعات نادرست میسازند که خودشان خود را تایید و تقویت میکنند:
وقتی اعضای گروه چیزی جز دیدگاه مشترک نشناسند، میتوانند حس تفاهم یکدیگر را تقویت کنند و این کار باعث خواهد شد همه احساس کنند دیدگاهشان موجه و مأموریتشان روشن است، ولو آنکه هیچ تخصص واقعیای در کار نباشد که این دیدگاه را قویاً تأیید کند. همه میبینند که همگان دیدگاهشان را تصدیق میکنند، بنابراین نظرشان بر روی سراب استوار خواهد بود.
در همان سال، همکارم الیزابت کولبرت در جستاری با عنوان «چرا فکتها نظر ما را عوض نمیکنند؟» ۱۴ به کتاب اسلومان و فرنباخ استناد کرد. او توضیح میدهد: «مثلاً اگر موضع شما دربارۀ لایحۀ مراقبتِ مقرونبهصرفه بیاساس باشد و من به آن اتکا کنم، آنگاه دیدگاه من نیز بیاساس خواهد بود. اگر من هم با تام صحبت کنم و او به این نتیجه برسد که با من همرأی است، نظر او نیز بیاساس خواهد بود، اما اکنون که هر سه نفرمان همرأی شدهایم، دیدگاه خودمان را بیشتر از پیش خواهیم پسندید. حال اگر همۀ ما هرگونه اطلاعاتِ متناقض با دیدگاه خود را به بهانۀ اینکه متقاعدکننده نیست رد کنیم، در این صورت نتیجه میشود دولت ترامپ.»
با این حال، راهی برای شکستن توهم دانش وجود دارد. میتوان مردم را وادار کرد به اینکه دقیقاً توضیح بدهند اگر دیدگاهشان دربارۀ مسئلۀ سیاست عمومی خاصی اجرایی میشد، چه اتفاقی میافتاد. اسلومان و فرنباخ میگویند که وقتی میکوشیم برای نظر خود «تبیین علّی» پیدا کنیم، تازه میفهمیم چقدر جاهلیم. این فهم باعث میشود در نظرات خود کمتر افراطی باشیم. این بینش پیامی روشن برای رسانهها دارد: ژرفا مهم است. آن نوع روزنامهنگاری که درگیر کارهای پیچیده میشود، کاربرد سیاستهای پیشنهادی را بررسی و تحلیلهای عمومی دقیقی ارائه میکند میتواند به خلق شهروندانی مطلعتر (و غیرقطبیتر) بینجامد.
با این حال، اگر نظر شادسون درست باشد، فقط بخش کوچکی از خوانندگانْ وقت، تمایل و آمادگیِ تبدیلشدن به شهروندانی بهغایت مطلع را خواهند داشت. مردم بیشتر و بیشتری شهروند ناظر خواهند بود، بهجای آنکه شهروندانی مطلع باشند و، به لطف شبکههای اجتماعی و تکاپوهای خبری گسترده، میتوان بهراحتی آنها را هراسان و حواسشان را پرت کرد. افزودن گزارشهای بیشتر به چنین گردابی ممکن است توجیه اقتصادی خاصی برای سازمانهای رسانهای داشته باشد، اما لزوماً باعث نخواهد شد مطلعتر شویم. این کار فقط میتواند به پراکندگی بیشتر دانش ما بینجامد.
شاید لازم باشد در رابطۀ خود با رسانهها تجدید نظر کنیم؛ باید در چگونگی استفاده از اطلاعات و معنی و مفهوم مطلعبودن بازنگری کنیم. جنیفر راوچ، روزنامهنگار و پژوهشگر رسانه، در کتاب جدید خود رسانههای آهسته: چرا «آهسته» بهمعنی رضایتبخش، پایدار و هوشمند است۱۵ جنبشی را پی میگیرد که حدود یک دهۀ پیش شکل گرفت. در سال ۲۰۱۰، صبریه دیوید، یورگ بلومتریت و بندیکت کوهلر، سه آلمانی دارای سابقۀ فعالیت در حوزۀ رسانه و فناوری، در اینترنت سندی بهنام «بیانیۀ رسانههای آهسته» ۱۶ منتشر کردند. این بیانیه هم روزنامهنگاران و هم خوانندگان را ترغیب میکند که از جنبش «غذای آهسته» ۱۷، که بر کیفیت و فرازمانی بودن تأکید میکند، الهام بگیرند. در این بیانیه آمده است: «در رسانههای آهسته بحث دربارۀ مصرف سریع نیست بلکه از انتخاب آگاهانۀ عناصر و ترکیب آنها با حواس جمع سخن میرود. رسانههای آهسته را نباید به صورت تصادفی مصرف کرد، بلکه این کار تمرکز کامل کاربران را میطلبد. همانطور که برای تهیۀ غذای خوب لازم است همۀ حواس آشپز و مهمانانش جمع باشد، لذت استفاده از رسانههای آهسته نیز در گرو هشیاری کامل است».
راوچ فصلنامۀ انگلیسی دیلِید گرَتیفیکیشن۱۸ را، که در سال ۲۰۱۱ منتشر شد، نمونهای از رسانههای آهستۀ فعال میداند. این نشریه، که وبسایت هم دارد، اما عمدتاً بهصورت چاپی منتشر میشود، خود را «نخستین مجلۀ جنبش روزنامهنگاری آهسته» مینامد. دیلید گرتیفیکیشن قول میدهد دوباره «سراغ رویدادهای سه ماه گذشته میرود تا ببیند پس از اینکه گرد و خاک خوابید چه اتفاقی افتاده است» و اعلام میکند که «به آخر بودن در صف خبر فوری افتخار میکند.» همچنین اوایل امسال، جیمز هاردینگ، مدیر سابق خبر و امور جاری در بیبیسی، کِیتی وانِک اسمیت، رئیس سابق شرکت داو جونز و متیو بارزون، سفیر سابق ایالات متحده در بریتانیا سایت تورتس مدیا (رسانههای لاکپشتی) را راهاندازی کردند. هدف تورتس مدیا این است که روزانه پنج مطلب دیجیتال و یک فصلنامۀ چاپی منتشر کند. شکلگیری تورتس پاسخی مستقیم بود به حجم طاقتفرسای «سروصدای روزانه» در اکوسیستم خبری. طبق اعلام وبسایت تورتس: «مشکل فقط اخبار جعلی یا بیارزش نیست، چراکه خبرهای خوب زیادی وجود دارند – مسئله این است که بسیار زیادند و بسیاری از آنها نیز عین هم هستند. شتابزده، ناتمام و گیجکننده. هستند اتاقهای خبر فراوانی که به دنبال اخبارند، اما از اصل مطلب غافل میشوند.»
به طور کلی، آیا روزنامهنگاری میتواند آهستهتر شود؟ وقتی دربارۀ جنبش رسانههای آهسته میخواندم – که هنوز بیشتر پدیدهای اروپایی به نظر میرسد – ناگزیر به رویکردهای صنعت مجلات در آمریکا فکر میکردم که در آن، مطبوعات در حال آزمودن دیوارهای پرداخت هستند و پشت سر هم محتوای دیجیتال تولید میکنند. جذابیت جنبش رسانههای آهسته در آن است که در مقابل فشارهای فناوری مقاومت میکند، فشارهایی که روزبهروز بر شکلگیری روزنامهنگاری ما بیشتر تأثیر میگذارند. (نیوپورت در بخشی از کتابش از رسانههای آهسته دفاع میکند و خوانندگان را دعوت میکند به جنبش «مقاومت توجه» بپیوندیم.) این جنبش کوششی است برای اینکه نحوۀ دریافت اخبار را دوباره به دست بگیریم. همچنین باید از این توهم رهایی یابیم که دریافت منفعلانۀ خبرها در شبکههای اجتماعی اثربخش است و تمام تلاش خود را برای مطلع شدن به کار بگیریم.
چالشِ پیش رویِ همۀ سازمانهای رسانهای، چه آهسته و چه سریع، این است که در این دورنمای انگیزهها و ایدئالهای متضاد برای خود مسیری مسئولانه و از لحاظ اقتصادی پایدار ترسیم کنند. فشارهای ناشی از عصر دیجیتال برای سرعت و حجم بیشتر را نمیتوان نادیده گرفت، اما میتوان در مقابل آنها مقاومت کرد. در عین حال که ناشران سعی دارند سریعتر عمل کنند، میتوانند از خود بپرسند آیا پوشش دقیق در حوزهای خاص واقعاً خوانندگان را مطلعتر میکند یا نه. همچنین میتوانند مطالب داغ خاصی را کنار بگذارند و، حتی فراتر از آن، یکسره مشغول پیچیدگیها و جزئیات شوند. شاید خوانندگان نیز کمکم به این نتیجه برسند که صداهای ناهنجار و بدآهنگ رسانههای فعلی کمکی به آنها نمیکنند. امیدواریم وقتی این خوانندگان به دنبال جایگزین میگردند، بتوانند نشریاتی پیدا کنند که قادرند صدایشان را از میان این همه سروصدا به گوش برسانند.
مولف: مایکل لوئو
منبع: ترجمان
پینوشتها:
• این مطلب را مایکل لوئو نوشته است و در تاریخ ۱۰ آوریل ۲۰۱۹ با عنوان «The Urgent Quest for Slower Better News» در وبسایت نیویورکر منتشر شده است. وبسایت ترجمان آن را در تاریخ ۸ خرداد ۱۳۹۸ با عنوان «علیه خبر فوری» و ترجمۀ مجتبی هاتف منتشر کرده است.
•• مایکل لوئو (Michael Luo) یکی از دبیران مجلۀ نیویورکر است و بر حضور دیجیتال این مجله در همۀ پلتفرمها نظارت میکند. او در نوامبر ۲۰۱۶ به نیویورکر پیوست و بهعنوان دبیر تحقیقی نشریه مشغول فعالیت شد. پیش از آن، بهمدت سیزده سال با نیویورک تایمز همکاری داشت.
[۱]attention span
[۲]psychological wellbeing
[۳]Digital Minimalism: Choosing a. Focused Life in a. Noisy World
[۴]overload
[۵]World Without Mind: The Existential Threat of Big Tech
[۶]Chartbeat
[۷]Breaking News: The Remaking of Journalism and Why It Matters Now
[۸]drive-by traffic
[۹]osmosis
[۱۰]The Good Citizen
[۱۱]informed citizen
monitorial citizen [۱۲][۱۳]The Knowledge Illusion: Why We Never Think Alone
[۱۴]Why Facts Don’t Change Our Minds: این جستار با عنوان «چرا فکتها نظر ما را عوض نمیکنند» در ترجمان منتشر شده است.
[۱۵]Slow Media: Why Slow is Satisfying, Sustainable, and Smart
[۱۶]The Slow Media Manifesto
[۱۷]Slow Food (در مقابل فستفود)
[۱۸]Delayed Gratification