arrow-right-square Created with Sketch Beta.
کد خبر: ۴۹۹۰۴۲
تاریخ انتشار: ۱۹ : ۲۱ - ۱۱ شهريور ۱۳۹۸
روایت آیت‌الله مهدوی کنی از انفجار دفتر نخست‌وزیری

خانواده شهید باهنر از من گله داشتند که مهدوی سبب شد متهمین واقعی از مجازات نجات پیدا کنند

از این اشتباهات در گزینش افراد در اوایل انقلاب زیاد رخ داد و لذا بنده همیشه از این‌ها دفاع می‌کردم، به خصوص از خسرو که اتهام بیش‌تری داشت. من می‌گفتم من این‌ها را می‌شناسم، زیرا در کمیته – به خصوص خسرو – با ما همکاری داشتند، بعد هم در نخست‌وزیری، ایشان در قسمت امور محرمانه و اطلاعات بود؛ لذا هر وقت از من در مورد این آقایان سوال می‌کردند من آن‌ها را تبرئه می‌کردم و می‌گفتم من نمی‌توانم به این‌ها اتهام بزنم. البته خانواده شهید باهنر از من گله داشتند که تایید و تبرئه مهدوی سبب شد که متهمین واقعی از مجازات نجات پیدا کنند.
پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) :

خانواده شهید باهنر از من گله داشتند که مهدوی سبب شد متهمین واقعی از مجازات نجات پیدا کنندآیت‌الله مهدوی کنی، وزیر وقت کشور، یکی از افرادی بود که باید طبق معمول هر یکشنبه درجلسه‌ شورای امنیت که در دفتر نخست‌وزیری تشکیل می‌شد حضور پیدا می‌کرد، اما به گفته خودش یک خواب پنج دقیقه باعث می‌شود او دیر به جلسه برسد و در مسیر متوجه انفجار شود. بعد از انفجار و بازداشت افرادی چون خسرو تهرانی و... مهدوی کنی آن‌طور که خود می‌گوید همیشه در دفاع از آن‌ها به ویژه خسرو تهرانی برمی‌آمده به طوری که خانواده شهید باهنر از او گله‌مند می‌شوند که «تایید و تبرئه مهدوی سبب شد متهمین واقعی از مجازات نجات پیدا کنند.»

بخش مربوط به انفجار دفتر نخست‌وزیری را از خاطرات آیت‌الله مهدوی کنی در پی می‌خوانید:

روزهای یکشنبه جلسه شورای امنیت ملی با حضور مسئولین لشکری و کشوری در نخست‌وزیری تشکیل می‌شد. رئیس‌جمهور، نخست‌وزیر، وزیر کشور و فرمانده سپاه و فرمانده نیروی انتظامی و ژاندارمری، مقامات ارتشی و دیگر سران نیروها در آن جلسه حضور داشتند و من به عنوان وزیر کشور در آن شرکت می‌کردم.

کشمیری هم مدتی بود که توسط آقای بهزاد نبوی و آقای قنبری [خسرو تهرانی] به عنوان منشی و دبیر جلسه معرفی شده بود. من اطلاع از سابقه ایشان نداشتم، ولی بعدها گفتند که او از توابین است و قبلا از اعضای منافقین بوده و توبه کرده و بعد هم در گزینش نیروی هوایی مشغول به کار شده و از او تعریف می‌کردند.

او ظاهر خیلی آرامی داشت و دبیر جلسه شورای امنیت بود. همیشه در دفتری که همراه داشت چیزهایی می‌نوشت. گاهی از فلاکس که در آن‌جا بود برای اعضا چای می‌ریخت. در جریان جلسه هم هیچ حرفی نمی‌زد. ضبط صوتی هم همراه داشت که جلسات را به وسیله آن ضبط می‌کرد. خیلی آرام به نظر می‌رسید و نشان می‌داد که پسر آرام و خیلی نجیبی است.

در آن‌جا یک میز مستطیل شکلی بود. آقای رجایی و دکتر باهنر کنار هم می‌نشستند. بنده هم به عنوان وزیر کشور پهلوی ایشان می‌نشستم. کشمیری هم روبه‌روی دکتر باهنر و آقای رجایی می‌نشست. یک کیف هم همیشه داشت که آن را زیر میز می‌گذاشت. ضبط صوت راه بالا می‌گذاشت.

در وزارت کشور هرگاه خسته می‌شدم قدری استراحت می‌کردم. روز انفجار پس از ادای نماز ظهر و عصر و صرف ناهار در اتاق بالا کمی استراحت کردم. وقتی بلند شدم ساعت ۲ و ۲۵ دقیقه بود. جلسه شورای امنیت ملی قرار بود حدود ساعت ۲ و ۳۰ دقیقه محل نخست‌وزیری تشکیل شود، خیلی خسته بودم، گفتم پنج دقیقه دیگر هم بخوابم، بعد بلند می‌شود. ساعت ۲ و ۳۵ دقیقه بلند شدم و پایین آمدم و سوار ماشین زرهی شدم که در آن ماشین بی‌سیم و تلفن و وسائل ارتباطی وجود داشت.

از خیابان بهشت که وزارت کشور قبلا آن‌جا بود به طرف خیابان حافظ حرکت کردیم. همین. که وارد خیابان حافظ شدیم، شنیدم بی‌سیم داد می‌زند: مرکز، مرک! نخست‌وزیری، انفجار، انفجار در نخست‌وزیری! در آن وقت هرچه خواستم با نخست‌وزیری تماس بگیرم نتوانستم. من به بچه‌هایی که همراهم بودند گفتم به وزارت کشور برگردیم تماس بگیریم ببینیم جریان چیست؟ به وزارت کشور برگشتیم و به دفتر خودم آمدم. روبه‌روی نخست‌وزیری هم بود. اتفاقا من نگاه کردم، دیدم از همان اتاق دارد آتش بالا می‌آید. بعد هم با کمیته تماس گرفتم، گفتند بله، آن‌جا انفجار رخ داده و آقایان را به بیمارستان بردند، نگفتند که این‌ها شهید شده‌اند.

من توفیق نداشتم شهید بشوم. همین پنج دقیقه خواب بنده سبب شد که از این شهادت بی‌نصیب شوم. آن‌ها گفتند باهنر و رجایی را به بیمارستان بردند، آقای خسرو تهرانی هم در بیمارستان است. ایشان هم یک مقداری مجروح شده بود. آقای بهزاد نبوی هم در جلسه شرکت نکرده بود.

بمبی که در این جنایت به کار رفت آتش‌زاد بود. در حقیقت می‌خواستند با آتش این عزیزان ما را بسوزانند. میز و دستگاه‌هایی که در آن‌جا بود همه سوخته بود. بدن این دو بزرگوار رجایی و باهنر را هم که در بیمارستان برده بودند سوخته شده بود و مثل زغال شده بود. شناسایی‌شان تنها به وسیله بعضی از علایمی که داشتند، مثل دندان و امثال این‌ها امکان‌پذیر شود. من جنازه‌های آن‌ها را دیدم. ضمنا آن‌جا می‌گفتند که از کشمیری خبری نیست.

سرهنگ وحید دستجری هم که رئیس شهربانی بود، در بیمارستان شهید شد. البته بلافاصله شهید نشده بود بلکه از بالا خودش را به پایین پرتاب کرده بود که شاید همین پرتاب بیش‌تر در شهادت ایشان اثر گذاشته بود.

بقیه هم عده‌ای مجروح شده بودند که آن‌ها را سرپایی معالجه کرده بودند. خود آقای خسرو تهرانی از این جمله افراد بود، ولی کشمیری پیدا نبود. با حسن‌ظنی که به این آقا داشتند، می‌گفتند او هم سوخته است. و این‌قدر سوخته که جنازه‌اش خاکستر شده است. برخلاف آن دو نفر که جنازه‌شان بود، این یکی جنازه‌اش نیست و خاکستر شده است. آن‌جایی که کشمیری نشسته بود یک قدری خاکستر جمع کردند، در نایلون ریختند و گفتند این هم آقای کشمیری است. لذا آمدند در روز بعد، هنگام تشییع جنازه، همین نایلون را روی ماشین گذاشتند و آقای مرتضایی‌فر هم از پشت تریبون صدا می‌زد: «کشمیری! خداحافظ.» این را هم من آن‌جا خودم دیدم و شنیدم. از مسموعاتم نبود، از مشاهداتم بود که ایشان گفتند: «کشمیری! خداحافظ.»

در همان روز یا فردای آن روز آقای بهزاد نبوی گفتند این جنازه کشمیری نبود. ایشان گفتند ما برای این‌که ببینیم کشمیری هست یا نیست، افرادی را فرستادیم خانه‌اش ببینیم آیا هست، نیست؟ می‌خواستیم از خانواده‌اش مطلع شویم. ایشان گفتند وقتی رفتند دیدند که هیچ‌کس در خانه‌شان نیست. پدر و مادرش نیز غایب شدند.

از همان‌جا این شک پیدا شد که آیا کشمیری شهید شده یا نه؟ بالاخره اگر خودش شهید شده پدر و مادرش کجا هستند؟ آیا گم شده‌اند؟ شک از همان‌جا پیدا شد، منتها چون نمی‌دانستند که شهید شده هیچ کاری نکردند. بعد با توجه به این‌که آقای تهرانی و بهزاد نبوی در انتخاب این آقا موثر بودند سوالات و شبهاتی مطرح شد و با توجه به این‌که بهزاد نبوی گفته بود که خاکسترهای او را جمع کنیم و بعد هم در خانه او افرادی را می‌فرستندد که ببینند آیا پدر و مادرش اطلاع دارند! هستند یا نیستند؟ این‌ها منشأ این شک شد که خودشان در این جریان دست داشتند و این‌ها وی را انتخاب کرده‌اند و احتمال دارد خودشان هم در این جریان دست داشته باشند، بالاخره اتهام‌ها پیدا شد.

من تا حدی به یاد دارم که آقای بهزاد نبوی را برای بازجویی بردند، آقای تهرانی را هم بازجویی کردند و مدتی هم زندان و منفصل بود؛ ولی من در آن زمان با توجه به اعتمادی که به این‌ها داشتم این‌ها را هیچ‌کدام دلیل بر آن نمی‌گرفتم که این‌ها این کاره باشند. از این اشتباهات در گزینش افراد در اوایل انقلاب زیاد رخ داد و لذا بنده همیشه از این‌ها دفاع می‌کردم، به خصوص از خسرو که اتهام بیش‌تری داشت. من می‌گفتم من این‌ها را می‌شناسم، زیرا در کمیته – به خصوص خسرو – با ما همکاری داشتند، بعد هم در نخست‌وزیری، ایشان در قسمت امور محرمانه و اطلاعات بود؛ لذا هر وقت از من در مورد این آقایان سوال می‌کردند من آن‌ها را تبرئه می‌کردم و می‌گفتم من نمی‌توانم به این‌ها اتهام بزنم. البته خانواده شهید باهنر از من گله داشتند که تایید و تبرئه مهدوی سبب شد که متهمین واقعی از مجازات نجات پیدا کنند.

 

منبع: خاطرات آیت‌الله مهدوی کنی، تدوین دکتر غلامرضا خواجه‌سروی، تهران: مرکز اسناد انقلاب اسلامی، چاپ اول،‌ ۱۳۸۵، صص ۳۱۱-۳۱۵.

نظرات بینندگان