arrow-right-square Created with Sketch Beta.
کد خبر: ۵۰۱۸۰۵
تاریخ انتشار: ۳۹ : ۲۲ - ۲۶ شهريور ۱۳۹۸
تورق خاطرات چهره ها در «انتخاب»؛

جزئیات دقیق اتفاقات روز ۲۵ شهریور ۱۳۲۰؛ از لحظه ای که رضاشاه استعفایش را نوشت تا زمان اعلام پادشاهی محمدرضا

در این اثنا سرلشگر محمد نخجوان، وزیر جنگ، رسید و به حضور رفت. پس از چند دقیقه‌ای برگشت و به ما گفت: «من اولین کسی هستم که به اعلیحضرت همایونی تبریک عرض کردم.» آن وقت تازه فهمیدم شاه استعفا داده و والاحضرت ولیعهد محمدرضاشاه را به وراثت و جانشینی خود تعیین نموده است
پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) :

جزئیات دقیق اتفاقات روز ۲۵ شهریو ۱۳۲۰؛ از زمانی که رضاشاه استعفایش را نوشت تا زمان اعلام پادشاهی محمدرضا

سرویس تاریخ «انتخاب»: نصرالله انتظام، رئیس تشریفات دربار در شهریور ۱۳۲۰ که از ۱۳۱۷ به این شغل منصوب شده بود، جزئیات روز سه‌شنبه ۲۵ شهریور را از صبح که رضاشاه نامه استعفایش را نوشت و روانه اصفهان شد تا حدود ساعت ۱۱ نیم‌روز که در کاخ مرمر از زبان وزیر جنگ شنید ولیعهد به پادشاهی رسیده، در خاطراتش این‌طور تشریح کرده است:

روز قبل مخبر آمریکایی به توصیه وزیرمختار آمریکا از من وقت خواسته بود. چون شاه خوش نداشت که بیگانگان غیررسمی را در دفترمان بپذیریم، ساعت ۸ و نیم صبح در مهمانخانه دربند به او وقت دادم. تقاضا داشت مصاحبه‌ای با اعلیحضرت بنماید.

همین که ملاقات برگزار شد عازم شهر گردیدم. به درب کاخ که رسیدم دیدم باز اتومبیل‌های اسکورت که علامت سفر شاه بود منتظرند. سراسیمه از شکرایی، رئیس دفتر دربار، پرسیدم: «مگر چه خبر است؟» گفت: «دارند می‌روند.» به عجله وارد باغ شدم، همه را مات و مبهوت و بعضی‌ها را با چشم اشک‌آلود یافتم. معلوم شد چند دقیقه قبل شاه حرکت کرده است. در دل به مخبر آمریکایی لعنت فرستادم که ملاقات او مرا از مشاهده آن لحظه تاریخی و وداع با اعلیحضرت محروم ساخت. برای منی که در آن بیست‌وسه روز شاهد و ناظر اغلب قضایای مهم بودم، محرومیت از چنین لحظه‌ای واقعا اسف‌آور بوده.‌

می‌خواستم به چشم ببینم در آن دقیقه شاه چه حالی داشت، خونسردی و متانت جبلی [ذاتی]را از دست داده بود یا نه. آن‌چه راجع به آن دقایق می‌نویسم مسموعات است منتها، چون شاهد و راوی مرحوم محمدعلی فروغی و شادروان شکوه‌اند که در حقیقت‌گویی و بی‌غرضی آن‌ها تردید ندارم، مثل این می‌ماند که خود شاهد آن لحظات بوده باشم.

مرحوم فروغی بعد‌ها گفت: ساعت هفت صبح و یا قدری زودتر اعلیحضرت تلفن کردند که باید فورا شما را ببینم. عرض کردم: «اگر شهر تشریف داشتید فورا شرفیاب می‌شدم.» (در آن ایام که کسالت قلبی فروغی عود کرده بود رفتن به سعدآباد و پیاده‌روی در سربالایی باغ از عهده او خارج بود) شاه می‌گوید: «همین الان به شهر می‌آیم.»

ملاقات در سرسرای کاخ مرمر دست می‌دهد. هردو در روی نیمکتی که در طرف دیوار جنوبی مرمر است می‌نشینند. فروغی خبر حرکت قوای روسی را به طرف تهران به عرض شاه می‌رساند. شاه پس از اندک تفکری می‌پرسد: «به عقیده شما چه باید بکنم.» فروغی عرض می‌کند: «گمان دارم صلاح در این باشد که اعلیحضرت سلطنت را به والاحضرت تفویض فرمایید.» شاه می‌گوید: «عقیده خود من هم همین است، پس استعفانامه‌ای تهیه کنید.» فروغی قلم و کاغذ می‌خواهد. بهبودی می‌دود و وسایل تحریر را آماده می‌سازد. فروغی استعفانامه‌ای که متن آن را بعد نقل خواهم کرد مسوده [چرک‌نویس]می‌کند.

شاه می‌بیند و بی‌هیچ اصلاح و تغییری می‌پذیرد. به فروغی می‌گوید: «قلم بدهید امضا کنم.» فروغی می‌گوید: «این مسوده بود و به تصور این‌که شاید اعلیحضرت اصلاحاتی در آن بفرمایید با عجله نوشتم. اجازه فرمایید پاک‌نویس کنم.» شاه می‌فرماید «پاک‌نویس چه لزومی دارد.» قلم را می‌گیرد و امضا می‌کند. در این موقع که ساعت به هشت صبح می‌رسد، شکوه به عادت معمول با پرونده و عرایض شرفیاب می‌شود. همین که شاه دوسیه نامه‌ها را می‌بیند، تبسمی می‌کند و می‌گوید: «این‌ها را برای چه آورده‌اید؟ ما که دیگر کاره‌ای نیستیم.» سپس می‌فرماید: «پس وسایل حرکت را آماده سازید.» با عجله وسایل مهیا می‌شود. شاه با ولیعهد و فروغی و شکوه روبوسی می‌کند و به راه می‌افتد.

وقتی من رسیدم ولیعهد و فروغی را در روی نیمکت در سرسرای کاخ مرمر نشسته دیدم که در بحر فکر فرو رفته و گاهگاهی صحبتی می‌کردند. شکوه هم حاضر بود. به من گفت: «اعلیحضرت چند دقیقه است حرکت فرموده‌اند. من از این‌که نتوانسته بودم اعلیحضرت را زیارت کنم اظهار تاسف کردم. ولیعهد و فروغی خواستند با تلفن با سهیلی، وزیر خارجه، صحبت کنند. تلفن کردیم. جواب دادند برای مذاکره به سفارت شوروی رفته است. تلفن در دالان سقف کوتاهی به دیواری که متصل به اتاق مستخدمین است نصب شده بود.

با وجود این‌که در اغلب اتاق‌های دیگر تلفن حسابی بود باز از فرط اضطراب و عجله همگی حتی خود ولیعهد که کاری داشتند به دور همان تلفن دیواری جمع می‌شدند.

کوتاهی سقف به قدری بود که ناچار بودیم سر خود را فرود آوریم. چون با تلفن به سهیلی دسترسی نیافتیم فروغی به والاحضرت گفت: «اجازه فرمایید من بروم بلکه سهیلی را پیدا کنم. به علاوه دلم برای وضع شهر هم شور می‌زند.» این را گفت و رفت.

من هنوز از استعفای شاه خبری ندارم و گمان می‌کنم مثل دفعه گذشته به عنوان اعتراض به ورود قوای بیگانه به پایتخت، از تهران حرکت کرده. در این موقع والاحضرت به فرمانده لشگر دو تلفن کردند که فورا دو گردان برای استقرار نظم شهر در اختیار فرماندار نظامی بگذارد. با وجود این‌که در این مذاکرات ولیعهد اشاره به این‌که «حالا که قبول مسئولیت نموده ام» می‌کردند، باز به معنای آن پی نمی‌بردم. در این فاصله دکتر مودب، نفیسی و سرلشگر بوذرجمهری (کریم آقا) رسیدند.

والاحضرت تعلیماتی به سرلشگر داد دایر بر این‌که «چون قوای شوروی در حرکت است و احتمال دارد به محل لشگر یک بیایند و جا برای توقف خود نداشته باشند، اگر آمدند باید ترتیبی داد که زد و خورد نشود.» کریم آقا از روی اخلاص یا تملق شرحی گفت که «همه به دور والاحضرت حلقه زده‌ایم و تا آخرین قطره خون خود را می‌ریزیم.»

این بگفت و راه افتاد. چون اوامر والاحضرت یا از لحاظ عرق ملی و یا از جوانی مبهم بود، به ایشان عرض کردم: «در مسائل نظامی نباید ابهامی باقی گذارد، بوذرجمهری سرباز است و اوامر را اجرا می‌کند. بهتر بود به طور صریح می‌فرمودید که صلاح در مقاومت نیست.» فرمودند: «حق داری، پس خودت برو و مطلب را به او بفهمان.» من دنبالش دویدم و توضیح دادم که «چون بنا بر اجتناب از زد و خورد [است]از هر اقدامی که ممکن باشد به نزاع بکشد باید دوری جست، از آن‌جا که می‌دانیم شما سرباز وظیفه‌شناسی هستید برای این‌که سوءتفاهمی ایجاد نشود به امر والاحضرت این توضیحات را می‌دهم.» معلوم شد به اصطلاح عوام گوشی در دستش است و مطلب را خوب فهمیده. فوری رفت تا ترتیب تخلیه سربازخانه‌ها را بدهد. بر که گشتم والاحضرت رو به ما کردند و گفتند: «به عقیده شما‌ها چه باید بکنم؟» دکتر نفیسی که عادت به جوابی که تولید مسئولیت کند نداشت. عرض کرد: «قربان مثل این است که خواب می‌بینم.» من عرض کردم: «ماندن البته مخاطراتی در بر دارد.» ولیعهد فرمود: «گمان کنید بریزند و ما را بکشند.» گفتم: «ایرانی ذاتا خونریز نیست.» گفتند: «اگر تحریکش کردند چه؟» عرض کردم: «خوب ما‌ها هم زنده‌ایم و دست و پایی می‌کنیم به هر حال همان‌طور که عرض می‌کردم ماندن ناچار خطر‌هایی در بر دارد، ولی والاحضرت بدانید که اگر تشریف ببرید و از خطر بگریزید موقعیت خودتان را برای همیشه از دست خواهید داد.» سایرین از عدم تردید و صراحت لهجه من تعجب کردند که چطور ممکن است در همچو موقع خطرناکی انسان بی‌تردید و تامل چنین نصیحتی بدهد. اما از آن‌جا که به آن‌چه گفتم ایمان داشتم و ذاتا در موقع خطر بیش از زمان عادی احساس خونسردی می‌کنم و اگر حمل بر خودستایی نشود، بی‌باکی در خانواده موروثی است، به علاوه موقعی نبود که ثانیه‌ای را بشود به تردید و تفکر گذراند، بدون این‌که به عواقبی که این نصیحت در بر دارد توجه کنم عقیده خود را بی‌پروا گفتم. انصافا باید متذکر گردم که معلوم بود ولیعهد شخصا مصمم به ماندن است و اگر سوالی کرده برای این است که می‌خواهد با کسانی که به مناسبت کبر سن از ایشان مجرب‌ترند و در صمیمیت‌شان تردیدی ندارد مشورتی کند. به همین جهت در پاسخ عرایض من بی‌درنگ فرمودند: «عقیده خود من همین است.»

با وجود این‌که در آن روز احدی نمی‌دانست مردم و دول بیگانه این تغییر را چگونه تلقی کنند و با شاه جدید چه رفتاری بنمایند از آن لحظه به بعد با عزمی راسخ هرگونه سختی را تحمل نمود و کمترین ترس و تردیدی به خود راه نداد. چیزی از این مذاکرات نگذشت که دوباره فروغی برگشت و با والاحضرت خلوت کرد. در این اثنا سرلشگر محمد نخجوان، وزیر جنگ، رسید و به حضور رفت. پس از چند دقیقه‌ای برگشت و به ما گفت: «من اولین کسی هستم که به اعلیحضرت همایونی تبریک عرض کردم.» آن وقت تازه فهمیدم شاه استعفا داده و والاحضرت ولیعهد محمدرضاشاه را به وراثت و جانشینی خود تعیین نموده است...

مقارن ساعت ۱۱ فروغی از حضور شاه [محمدرضا] برگشت به رئیس مجلس تلفن کرد که فورا جلسه را برای امر مهمی دعوت کنید...

منبع: خاطرات نصرالله انتظام؛ شهریور ۱۳۲۰ از دیدگاه دربار، به کوشش محمدرضا عباسی و بهروز طیرانی، تهران: دفتر پژوهش و انتشارات، چاپ دوم، ۱۳۷۱، صص ۷۵-۸۰.

نظرات بینندگان