اگر موافق باشید از نحوه آشنایی شما با امام شروع کنیم.
بسم الله الرحمن الرحیم. البته درباره موضوع تحقیق شما آقای دعایی بهتر از هر کسی میتواند توضیح دهد چون ایشان بیشتر از من با امام محشور بوده است. درباره خودم باید عرض کنم که من از اسفند سال ۱۳۴۶ به نجف رفتم.
به خاطر دیدن امام رفتید؟
به خاطر تحصیل رفتم ولی اگر امام در نجف نبود من هم نمیرفتم. به ایشان علاقه داشتم.
در قم تشریف داشتید؟
بله در قم درس میخواندم. عموزاده من که ده پانزده سالی امام جمعه اردستان بود مدتی همبحث آیتالله صانعی بود. ایشان و آقای صانعی بعد از فوت آقای بروجردی به امام رجوع کردند. در اطراف محل ما مردم بیشتر مقلد آیتالله حکیم و آیتالله سیدعبدالهادی شیرازی بودند و هنوز رساله فارسی امام چاپ نشده بود. فقط کتاب «نجاة العباد» ایشان منتشر شده بود. وقتی آقای بروجردی فوت کرد من ۱۴ ساله بودم. به دلیل ارشاد عموزاده من، محل ما اکثرا مقلد امام شدند. یادم هست که ایشان و آقای شیخ یوسف صانعی، شیخ حسن صانعی و آقای مسعودی خمینی به امام اصرار میکردند که در اعیاد جلوس داشته باشند. خود همین آقایان هم از مهمانان پذیرایی میکردند. به همین دلیل من هم به امام علاقهمند شدم و وقتی ایشان به نجف رفتند من هم به آنجا رفتم.
وقتی شما به نجف مشرف شدید، از تیپ تحصیلکردههای دانشگاهی چه کسانی به بیت امام رفت و آمد میکردند؟
آقای قطبزاده بیش از بقیه رفت و آمد میکرد ولی حاج آقا مصطفی به او بدبین بود و او را مقید به شرع نمیدانست. هرچند در بین اینها قطبزاده بیش از همه به امام خدمت کرد و مورد عنایت امام بود. وقتی عبدالرحمن عارف به دنبال تبعید امام به هند بود قطبزاده آنقدر به نامهای مختلف تلگراف اعتراضی زد که دولت عراق گیج شد و نقشه خود را اجرا نکرد. همچنین آقای دکتر ابراهیم یزدی میآمد و امام او را بیش از همه همنوعانش قبول داشت. بنیصدر هم یکی دو بار آمد. او آدم مغروری بود و به واسطه پدرش با آخوندهای سنتی هم ارتباط داشت و رابطهاش با حاج آقا مصطفی هم خوب بود. صادق طباطبایی هم بعد از آنکه برادر خانم حاج احمد آقا شد، چند بار آمد. گروههای چپ و جبهه ملی هم رفت و آمد داشتند. البته همین ارتباطات اندک هم سبب میشد که امام را در نجف متهم کنند که با کمونیستها ارتباط دارد. بیشتر ارتباطات هم مکاتبهای بود. وقتی هم که نمایندگان مجاهدین خلق پیش امام آمدند من حضور داشتم. وقتی امام حاضر به قبول مواضع آنها نشد آقای دعایی که شیفته آنها بود میگفت روحانیت دیگر رفت و فضای ایران در دست مجاهدین افتاده است. حتی آقای دعایی چند بار با امام قطع رابطه کرد تا ایشان را وادار به حمایت از مجاهدین کند ولی به دلیل علاقه امام به دعایی، دوباره ایشان برگشت و ابراز پشیمانی کرد. به هر حال امام معتقد بود باید با روشنفکران مدارا کرد و نقاط ضعف آنها را ترمیم کنیم تا طرد نشوند. اصرار امام بر این بود که نباید حساسیت روحانیت علیه روشنفکران برانگیخته شود. اما متقابلا از اعتماد امام به روشنفکران در سال اول انقلاب درست استفاده نشد و در واقع سلب اعتماد شد. در حالی که امام کار را به اینها سپرد و به قم رفت.
از جبهه ملی چه کسانی در نجف نزد امام میآمدند؟
مثلا همین حسن ماسالی که الان هم جزء مخالفین مستقر در آلمان است. او بعد از روی کار آمدن بعثیها به عراق آمد و به همراه گروههای چپ و از طریق موسی اصفهانی (نوه مرحوم آیتالله سیدابوالحسن اصفهانی) با حکومت عراق مرتبط شدند. از تودهایها هم پناهیان آمد. بعد هم تیمور بختیار به واسطه موسی اصفهانی از لبنان به عراق آمد و کاخ سلطنتی را در اختیار وی گذاشتند و از همه نیروهای مخالف شاه خواستند که تحت امر وی باشند. از جمله آقای دعایی که آن زمان در رادیو بغداد برنامهای بیست دقیقهای با عنوان «نهضت روحانیت در ایران» داشت. وقتی گفتند بختیار محور مبارزات باشد آقای دعایی قبول نکرد و گفت اگر قرار باشد با تیمور بختیار همکاری کنم در ایران میماندم و با شاه همکاری میکردم. یادم هست که شهادت آیتالله سعیدی با فوت مرحوم آیتاللهالعظمی حکیم همزمان شده بود و هر شب در مساجد مختلف برای اینها مجالس ترحیم برگزار میشد. موسی اصفهانی مرا صدا زد و گفت که اگر آقای دعایی برای اجرای برنامه به رادیو نیاید او را با طپانچه از عراق بیرون میکنیم. من دیدم اگر این را به آقای دعایی بگویم در همان مجلس ترحیم ممکن است با موسی اصفهانی درگیر شود فلذا گفتم که من این کار را نمیکنم. اصفهانی آقای سجادی را که شاگرد حاج آقا مصطفی بود صدا زد و قضیه را به او گفت. ما در آن مجلس، آقای دعایی را به زور کنترل کردیم. آقای دعایی بعدا به بغداد رفت و پاسپورتش را سمت یک کرد ایرانی به اسم علیرضا که معاون صدام در امور ایرانیان بود پرت کرد و گفت با تیمور بختیار همکاری نمیکند. او هم عذرخواهی کرد و از آقای دعایی خواست آزادانه برنامهاش را اجرا کند. خلاصه این موسی اصفهانی خیلی آدم کثیفی بود و ما وقتی برای حل مشکل پاسپورت برخی ایرانیان مقیم عراق به دستور حاج آقا مصطفی به خانه موسی اصفهانی در بغداد رفتیم دخترش برهنه دم در آمد! بعدش هم خود اصفهانی ما را برای حل مشکل به دفتر تیمور بختیار برد.
ظاهرا تیمور بختیار قصد داشت به امام هم نزدیک شود.
بله. حتی یک بار مرحوم حاج آقا مصطفی را به بغداد بردند که ما خیال کردیم ایشان را دستگیر کردهاند. بعد از چند ساعت که آمدند گفتند ایشان را به دیدن بختیار برده بودند که از امام بخواهند با آنها همکاری کند که امام قبول نکرد.
در دوره حضورتان در نجف، برخورد علما و مراجع را با امام چگونه دیدید؟
کلا آقایان علما در عراق دو سه دسته بودند؛ عدهای از آنها معاند بودند و برخوردشان با امام بدتر از برخورد سفارت ایران بود. در رأس اینها آقا سیدمحمد روحانی بود که روابط عمومی خوبی هم داشت و به جذب طلاب ایرانی هم عنایت داشت و وقت میگذاشت. تقریبا شاگرد ارشد آقای خویی هم بود. رابطه علمی ایشان با آقای خویی مثل رابطه آقای منتظری با امام بود و آقای خویی شاگردی بزرگتر از ایشان نداشت.
دلیل مخالفت آیتالله سیدمحمد روحانی با امام چه بود؟
یکی به دلیل رقابتهای موجود در قم و دیگری هم تز ایشان بود که هر جریان مخالف شاه را الهام گرفته از تودهایهای کمونیست و چپ میدانست. مثلا ما را عضو جبهه ملی و حزب توده میدانستند و قبول نداشتند که کسی با شاه مبارزه کند ولی چپ نباشد. خلاصه اینکه ایشان سردمدار مخالفین امام در نجف بود و با حکومت شاه نزدیکی داشت. آقا سیدمحمد از همان ابتدای ورود امام به نجف با ایشان برخورد خوبی نداشت و فقط یک بار در جریان فوت حاج آقا مصطفی به بیت امام آمد. هرچند انقلابیونی مثل مرحوم سیدمنیرالدین حسینی شیرازی که داعیههای عجیبی درباره رنسانس در صنعت داشت، رفتار خوبی با آقا سیدمحمد روحانی نداشتند و برای تخریب وی جعل سند کردند که آقای حمید روحانی هم در کتابش به آن اشاره کرده است. محیط نجف هم مستعد این اتهامات بود و همین نامه جعلی سبب شد آقا سید محمد روحانی از حیز انتفاع خارج شود و بعدا به قم آمد. آقا منیرالدین هم در خاطراتش این اقدام خود را لو داده و آگاهان متوجه منظور ایشان میشوند.
ولی برادر ایشان آیتالله سیدصادق روحانی در قم از مبارزین علیه شاه بود.
بله ولی به هر حال آقا سیدمحمد و دیگر برادرشان سیدمهدی در اروپا رابطه خوبی با حکومت شاه داشتند. گروه دیگری از علمای نجف هم نه موضع مخالف نسبت به امام داشتند و نه موافق بودند. کاری به کار امام هم نداشتند.
مثل بیت مرحوم شاهرودی؟
نه. بیت آقا سیدمحمود شاهرودی و خصوصا پسرش سیدعلی شاهرودی ارتباط تنگاتنگی با سفارت ایران داشتند. اما علمایی مثل شیخ حسین حلی، میرزا باقر زنجانی و میرزا حسن بجنوردی کاری به کار امام نداشتند. هرچند چون میرزا حسن بجنوردی شوهر عمه موسی اصفهانی بود، او با بیت ایشان و خصوصا با پسر آقا میرزا حسن بجنوردی ارتباط زیادی داشت. امام هم به این طیف از علما احترام میگذاشتند. یک عده هم بینابین بودند و با موافقین و مخالفین امام ارتباط و رفت و آمد داشتند. مثلا آقا سید محمدباقر صدر نه با مخالفین امام همراهی میکرد و نه سعی میکرد بر خلاف فضای نجف، با انقلابیون و مخالفان شاه همراه شود، ولی چون چهره روشنفکری داشت برای امام احترام قائل بود. آقای سیستانی هم در آن زمان اینگونه بود و درس محدودی در خانهاش داشت. با دستگاهها و بیوت هم زد و بند نداشت و فقط مشغول به تدریس بود. یادم هست پسر مرحوم آقای مروارید که از زهاد مشهد بودند از شاگردان قدیمی آقای سیستانی بود و وقتی دوستداران امام در مدرسه آقای بروجردی جمع شده بودند یک بار ایشان هم آمد و گفت آقای سیستانی گفته اگر دانشجویان ایرانی مقیم اروپا به عراق آمدند از آنها بخواهید نشریات آنجا را برای مطالعه ایشان بیاورند. خلاصه اینکه ایشان علاقهمند به مطالعه این نشریات بودند ولی ترجیح میدادند در مسایل سیاسی و امور بیوت دخالت نکنند و فقط مشغول درس و بحث باشند. حتی زمانی که بعد از فوت آقای حکیم، ۱۲ نفر از مدرسین قم مثل آقای منتظری، آقای مشکینی، آقای ربانی شیرازی، آقای صالحی نجفآبادی و... بیانیهای در دفاع از مرجعیت امام نوشتند، در نجف نیز عدهای مثل آقا سید محمدباقر صدر، صدرا بادکوبهای، فیروزآبادی (صاحب عنایةالاصول) و شیخ مجتبی لنکرانی (همبحث آیتالله خویی) بیانیههایی در دفاع از مرجعیت آقای خویی دادند. اما در همین جریان نیز آقای سیستانی وارد نشد و دخالت نکرد. یادم هست که ما پیش برخی از این آقایان رفتیم که بپرسیم چرا آقای خویی را ترجیح دادهاند؟ در مدرسه آقای بروجردی از شیخ مجتبی لنکرانی پرسیدیم که ایشان در ابتدا انکار کرد. ولی متن نوشته ایشان را نشان دادیم که نوشته بود: «حضرت مستطاب آیتاللهالعظمی آقای حاج سیدابوالقاسم خویی مجتهد اعلم و جامعالشرایط میباشند. و ما شهدنا إلا بما علمنا» وقتی نوشته خودش را دید ناراحت شد و گفت من چون دیدم آقای صدر و بادکوبهای و فیروزآبادی نوشتند من هم نوشتم. بعد به بیرونی مرحوم آقا سیدعبدالهادی شیرازی رفته و گفته ما قصد جان او را کردهایم. کلا محیط نجف محیط آلوده به خرافات و ریا و دروغ بود و هرکس که روحیه پاکی داشت آنجا زده میشد.
در چنین محیطی امام توانست جا باز کند که البته این از تواناییهای امام بود. مثلا به جای اینکه از شیخ حسن صانعی که قدیمیترین همراه ایشان بود استفاده کند از شیخ عبدالعلی قرهی که فرد عابد و زاهدی بود در دفترشان در نجف استفاده کرد تا حساسیت کسی برانگیخته نشود. آقای قرهی همیشه غرق در خواندن قرآن و مفاتیح بود و حاج آقا مصطفی به شوخی میگفت که این شیخ، دفتر پدرم را به مقبره تبدیل کرده و دائما مشغول قرآن و مفاتیح است. همچنین امام از افرادی چون شیخ نصرالله خلخالی و شریعت اصفهانی (پسر آیتالله شیخالشریعه اصفهانی و داماد آقا ضیاء عراقی) استفاده میکرد که متأسفانه هر دو در آستانه انقلاب از دنیا رفتند. امام درباره آقای شریعت که نماینده ایشان در پاکستان بود گفته بودند که من در عمرم عاقلتر از آقای شریعت ندیدهام. شیخ نصرالله هم فردی پولدار و روشنفکر بود که علنا در نجف از کتاب شهید جاوید حمایت میکرد و از زمان آقا سید ابوالحسن اصفهانی و بروجردی وکیل تامالاختیار بسیاری از مراجع بود و تولیت اکثر مدارس علمی نجف و متولی شهریهها شمرده میشد. شیخ نصرالله گویا در یکی از سفرهایی که در زمان آقای بروجردی به ایران داشته، مرید امام شده بود و یکی از عواملی که سبب انتقال امام از ترکیه به عراق شد نفوذ شیخ نصرالله و ارتباط او با پیراسته سفیر شاه در عراق بود.
چرا خواهان انتقال امام به عراق شده بود؟
چون با مبارزات امام مخالف بود و دوست داشت امام درس بدهد. برای همین به پیراسته گفته بود شما آقای خمینی را به عراق بیاورید من او را کنترل میکنم. همه کارهای امام در عراق را ایشان انجام داد و مدرسه آقای بروجردی را در اختیار ایشان گذاشت و به امام هم اصرار کرد که به نام ایشان شهریه بدهد ولی امام قبول نکرد. ولی به هر حال شیخ نصرالله با اقدامات سیاسی امام مخالف بود و حتی از طرح بحث ولایت فقیه و انتشار آن عصبانی شد. البته همه اینها از روی دلسوزی بود.
اگر مخالف اقدامات سیاسی امام بود پس چرا از شهید جاوید دفاع میکرد؟
خب آدم روشنفکری بود. در نجف حتی آقای راستی هم از کتاب شهید جاوید دفاع میکرد. به هر حال شیخ نصرالله معتقد به مرجعیت عامه امام بود و دوست نداشت ایشان با دخالت در سیاست از امور مرجعیت باز بماند. در بین اطرافیان امام هم به من عنایت بیشتری داشت و فکر میکرد من سرم مشغول درس و بحث است. یک بار با دوستان به محضر امام رسیدیم تا درباره انتشار مجدد کتاب ولایت فقیه با ایشان صحبت کنیم. بعد از ما شیخ نصرالله به همراهی یک روحانی افغانی به نام فرقانی خدمت امام رفته بودند و آقای فرقانی به امام گفته بود دوستان افغانی میگویند که کتاب ولایت فقیه تمام شده و امام هم گفته بود فلانی (یعنی من) الان اینجا بود و همین را میگفت. همان جا شیخ نصرالله خلخالی متوجه شده بود که من هم فعالیت سیاسی دارم. بعدا که مرا دید گفت من فکر میکردم تو در بین اینها آدم حسابی هستی!
رابطه آقا موسی صدر با امام چگونه بود؟
ایشان آدم روشنفکری بود ولی فضای لبنان به ایشان اجازه نمیداد که به نفع امام وارد عمل شود. علمای آنجا پیرو آقای حکیم و آقای خویی بودند. مرحوم شمسالدین و آقای فضلالله هم از شاگردان آقای خویی بودند و آقا موسی چارهای جز این نداشت که از مرجعیت آقای خویی حمایت کند. منتهی به نظرم یک اشتباهی کرد که بعد از فوت آقای حکیم نباید به نجف میآمد. چون این سفر باعث شد رابطه ایشان با دوستان امام تیرهتر شود و منجر به نزدیکی بیشتر ایشان به آقای خویی شد.
نظر انقلابیون درباره ایشان چه بود؟
مرحوم شیخ محمد منتظری میگفت با اینکه منتقد آقا موسی هستیم ولی باید از ایشان استفاده کرد و نباید ایشان را زد، ولی جلال فارسی شدیدا علیه آقا موسی بود. البته فارسی با دکتر شریعتی هم مخالف بود و به آقای دعایی میگفت به جای شریعتی سخنان مرا ترویج کنید چون من مؤثرتر هستم. البته شنیدم اخیرا از شریعتی تمجید کرده است! ارتباط آقا موسی با شهید بهشتی و چمران و دکتر یزدی هم خوب بود.
پس جریان مصاحبه محمد منتظری علیه آقای صدر چه بود؟
محمد بعد انقلاب کاملا به هم ریخته بود و اعصاب آرامی نداشت. یادم هست محمد در سال ۵۸ هیجده شبانهروز فقط در ماشین استراحت کرد و اصلا قرار نداشت. با اقدامات دولت موقت هم مخالف بود. یادم هست فروردین سال ۵۸ و زمانی که آقای طالقانی بعد از سفر قهرآمیز خود به قم آمده بود، همان شب محمد به همراه آقای عبدالله نوری، دکتر هادی و هانی الحسن به خانه ما در قم آمد. وقتی سرود «فردا که بهار آید» از ضبط پخش شد، محمد گفت: «فردا که بهار آید، یزدی سر کار آید» که اشارهاش به دکتر یزدی بود. آن شب به من گفت: «بلند شو به خانه سیداحمد آقا برویم، چون آقای طالقانی در خط مخالفین انقلاب افتاده و انقلاب در خطر است.» من هر چه اصرار کردم که چون مهمان دارم نمیآیم قبول نکرد و به خانه احمد آقا خمینی رفتیم. آقای محمدعلی صدوقی در را باز کرد و گفت احمد آقا خواب است. محمد عصبانی شد و گفت: «خواب چیست؟ انقلاب در خطر است!» به خانه رفتیم و محمد هم احمد آقا و آقای طالقانی را بیدار کرد. آقای طالقانی گفت: «محمد چه شده؟ در زندان که ما را ول نمیکردی. اینجا هم ول نمیکنی؟!» محمد گفت شما در خط صهیونیستها افتادهای! خلاصه شبانه ایشان را به حیاط کشاند و با هم صحبت کردند. به هر حال شرایط محمد در سال ۵۸ خیلی عصبی بود. ولی قبل از انقلاب محمد واقعا فکور و اهل مطالعه بود و حسابشده کار میکرد. اما بعد از انقلاب اعصاب آرامی نداشت و خیلی تند شده بود. حرفهای ایشان علیه آقا موسی صدر در سال ۵۸ هم متأثر از دعواهای آن موقع بر سر رابطه با لیبی بود و بر خلاف مواضع ایشان در دوره مبارزه بود که میگفت با آقا موسی صدر باید مدارا کرد. قبل از انقلاب خیلی آدم فکوری بود. حتی وقتی همه خوشحال بودیم که قرار است امام به ایران برگردد، محمد میگفت اگر پیروز شویم نیرویی برای اداره کشور آماده نکردهایم و نگران این مسأله بود. یا حتی به دلیل تساهل آقا هادی هاشمی (داماد آیتالله منتظری) با مجاهدین خلق در زندان شاه، نظر خوشی به او نداشت. در نجف هم محمد معتقد به اولویت مبارزه بود و امام هم این را فهمیده بود.
قضیه علاقه امام به مرحوم داریوش فروهر چه بود؟
این به دلیل علاقه و تمجید مرحوم حاج آقا مصطفی از فروهر بود که مدتی در زندان با هم بودهاند. حتی حاج آقا مصطفی از نماز خواندن فروهر در زندان میگفت.
ولی بادامچیان گفته که فروهر در زندان نماز نمیخواند و اصلا نماز بلد نبود.
نه حاج آقا مصطفی میگفت فروهر نماز میخواند البته نه به این معنا که عابد و زاهد بوده، ولی حاج آقا مصطفی خیلی از فروهر تعریف میکرد و به ما میگفت من هیچ وقت فروهر از ذهنم نمیرود و فروهر را خیلی جوانمرد میدانست. امام هم از شهامت و مردانگی افراد خوشش میآمد. مثلا به همین دلیل بود که مرحوم خلخالی را حاکم شرع کرد. یادم هست روز دوم پیروزی انقلاب، آقای منتظری قرار شد به دستور امام، فردی را به عنوان حاکم شرع معرفی کند که ایشان هم آیتالله آذری قمی را معرفی کرد. وقتی پرونده چهار ژنرالی را که قبل از همه اعدام شدند نزد آقای آذری آوردند او گفت من باید این پروندهها را بررسی کنم. خلخالی گفت آقای آذری یک شپش را هم نمیتواند بکشد. فلذا حکم را به خلخالی دادند و او هم تصمیم گرفت به جای ۴ نفر، حکم اعدام هشت نفر را اجرا کند که امام به او پیام داد: «من با کسی تعارف ندارم. اگر به جای چهار نفر، پنج نفر را اعدام کنی، نفر ششمی که اعدام میشود خودت هستی!» ولی مثلا درباره تیمسار مقدم که آقای منتظری سفارش کرده بود اعدام نشود خلخالی اعتنا نکرد و اعدامش کرد.
رابطه جلال الدین فارسی هم که با قذافی خیلی خوب بود!!
پیدا کنید مصبب قتل امام موسی صدر !!!
معلومه که خیلی با دقت میخونی!
پاراگراف آخر. دو سه خط آخر.
ctrl+f
دعوت میکنم