arrow-right-square Created with Sketch Beta.
کد خبر: ۵۰۷۳۱۴
تاریخ انتشار: ۵۱ : ۲۳ - ۲۳ مهر ۱۳۹۸

يادداشت‌های روزانه اعتمادالسلطنه، دوشنبه ۲۳ مهر ۱۲۶۲: شاه تاکید فرمودند که: «باید دارالترجمه مفصل و منظمی دایر شود»

سان اجزای وزارت امور خارجه تمام شد. نوبت اجزای من رسید. میرزا عیسی خان لباس خود را عوض کرد. حمایل خود را برداشته بود. من در معرفی به شاه عرض کردم که: «مترجمین محض تنبلی خود را به وزارتخانه‌ها می‌بندند که کار نکنند. حمایل دروغی می‌اندازند و لباس زرق و برق‌دار می‌پوشند.» شاه تاکید فرمودند که: «باید دارالترجمه مفصلی و منظمی دایر شود.»
پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) :

شاه تاکید فرمودند که: «باید دارالترجمه مفصلی و منظمی دایر شود»

پس از انتشار خاطرات روزانه آیت الله هاشمی رفسنجانی، «انتخاب» قصد دارد این بار بخش های گزیده ای از خاطرات دیگر شخصیت های مهم و تاثیرگذار کشور را روزانه، مرور و منتشر کند

به گزارش انتخاب، در خاطرات اعتماد السلطنه آمده است:

صبح جمعی دیدن آمده بودند. بعد درخانه [دربار] رفتم. امروز شاه طبقات نوکرها را احضار فرمودند که دسته دسته شرفیاب شوند. دیروز اهل نظام و مستوفی‌ها بودند. امروز وزارت تجارت و علوم و تلگراف، وظیفه و موقوفات، عدالت، وزارت خارجه، وزارت انطباعات بود. اجزای وزیر امور خارجه که آمدند میرزا عیسی خان گروسی را دیدم که حمایل سرخ سرتیپی دوم انداخته است. تعجب کردم. از محمدتقی خان، آجودان وزارت خارجه، پرسیدم: «این مرد که در دستگاه من است منصب سرهنگی زورکی دارد چطور یک بار سرتیپ دوم شده؟» گفت: «ما هم تعجب داریم. شاید وزیر اجازه داده است.» سان اجزای وزارت امور خارجه تمام شد. نوبت اجزای من رسید. میرزا عیسی خان لباس خود را عوض کرد. حمایل خود را برداشته بود. من در معرفی به شاه عرض کردم که: «مترجمین محض تنبلی خود را به وزارتخانه‌ها می‌بندند که کار نکنند. حمایل دروغی می‌اندازند و لباس زرق و برق‌دار می‌پوشند.» شاه تاکید فرمودند که: «باید دارالترجمه مفصلی و منظمی دایر شود.» خلاصه سایر اجزا هم معرفی شدند. خودم هم تا عصر بودم.

امروز از اتفاقات بامزه این بود که معتمدالدوله [پسر عباس‌میرزا و عموی ناصرالدین شاه - انتخاب] و مشیرالدوله [وزیر عدلیه - انتخاب] و احتشام‌الدوله [پسر معتمدالدوله – انتخاب] و من ایستاده بودیم صحبت می‌داشتیم. در این بین ملیجک کوچک با لَله و غلام‌بچه آمدند بگذرند. معتمدالدوله عصای خود را به زمین تکیه کرد. تعظیمی در نهایت ادب کرد. مشیرالدوله پرسید: «شاهزاده به کی تعظیم فرمودید؟» گفت: «به پسر شاه! مگر نه این‌ پسر شاه نصرت‌الدین میرزا بود؟» مشیرالدوله [گفت] «خیر این پسر ملیجک اول [بود] که موسوم به ملیجک ثانی است.» معتمدالدوله بنا کرد به فحش دادن که «چرا باید به به پسر ملیجک من تعظیم کنم؟!» خلاصه شاهزاده خیلی خفیف شد.

نظرات بینندگان