arrow-right-square Created with Sketch Beta.
کد خبر: ۵۰۹۱۴۰
تاریخ انتشار: ۵۶ : ۲۳ - ۰۳ آبان ۱۳۹۸

يادداشت‌های علم، شنبه ۳ آبان ۱۳۵۴: شب به تالار رودکی برای باله بیژن و منیژه رفتیم که به مناسبت تولد شاهنشاه بود

شب به تالار رودکی برای باله بیژن و منیژه رفتیم که به مناسبت تولد شاهنشاه بود. خیلی عالی بود. خوشبختانه نخست‌وزیر ایالت کبک کانادا را امر فرموده بودند آمده بود (این‌جا مهمان نخست‌وزیر [هویدا] است). خیلی تحت تاثیر قرار گرفت.
پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) :

يادداشت‌های علم، شنبه ۳ آبان ۱۳۵۴: شب به تالار رودکی برای باله بیژن و منیژه رفتیم که به مناسبت تولد شاهنشاه بودپس از انتشار خاطرات روزانه آیت الله هاشمی رفسنجانی، «انتخاب» قصد دارد این بار بخش های گزیده ای از خاطرات دیگر شخصیت های مهم و تاثیرگذار کشور را روزانه، مرور و منتشر کند

به گزارش انتخاب، در خاطرات علم آمده است:

صبح شرفیاب شدم. کارهای جاری را به اختصار به عرض مبارک رساندم. عرض کردم: «معلوم نیست وضع ترکیه به این صورت که یونانی‌ها سفرای ترکیه را در اتریش و فرانسه کشته‌اند، چه صورت پیدا کند؟ معلوم می‌شود خیلی شلوغ و مبهم است و آن‌جا هم ممکن است تظاهرات دامنه‌داری علیه یونانی‌ها بشود. چه لزوم دارد تشریف ببرید؟» فرمودند: «چطور نرویم؟» عرض کردم: «به آن‌ها حالی می‌کنیم.» فرمودند: «نه، این‌ها ترک هستند و این مسائل را نمی‌فهمند. باید رفت.» اصرار کردم. قبول نفرمودند (هر وقت موضوعی را اصرار بکنید در شاهنشاه عکس‌العمل شدید مخالف به وجود می‌آید).

عرض کردم: «اجازه فرمایید روسای مجلسین فردا در سلام استدعا بکنند که مردم سال آینده جشن شاهنشاهی را برقرار کنند (پنجاهمین سال سلطنت پهلوی). چون از طرف دربار اگر عنوان بشود که صحیح نیست.» فرمودند: «عیب ندارد، دستور بده.»

عرض کردم: «دوازدهم ژانویه که تاریخ تشریف‌فرمایی علیاحضرت شهبانو به پاریس تعیین شده روز عاشوراست. اجازه فرمایید عقب بیفتد.» خندیدند. فرمودند: «چرا عقب بیفتد؟ بگو جلوتر بیفتد.»

بعد مرخص شدم. به کارهای جاری رسیدم. بعدازظهر... من در اداره کار کردم. شب به تالار رودکی برای باله بیژن و منیژه رفتیم که به مناسبت تولد شاهنشاه بود. خیلی عالی بود. خوشبختانه نخست‌وزیر ایالت کبک کانادا را امر فرموده بودند آمده بود (این‌جا مهمان نخست‌وزیر [هویدا] است). خیلی تحت تاثیر قرار گرفت.

نخست‌وزیر ما سراسیمه آمد که سفیر شوروی به دیدن او رفته و به او گفته است که: «ما نمی‌توانیم عملیات ارتش ایران را در ظفار تحمل بکنیم.» شاهنشاه با خونسردی جواب دادند که: «طبق قرار بین دو کشور ارتش ما آن‌جا عمل می‌کند و به کسی ربطی ندارد.»

نصف شب جریان تمام شد. حالا یک صبح است که من این یادداشت‌ها را می‌نویسم.

 

نظرات بینندگان