پس از انتشار خاطرات روزانه آیت الله هاشمی رفسنجانی، «انتخاب» قصد دارد این بار بخش های گزیده ای از خاطرات دیگر شخصیت های مهم و تاثیرگذار کشور را روزانه، مرور و منتشر کند
به گزارش انتخاب، در خاطرات علم آمده است:
صبح طوری از نوشهر حرکت کردم که با هواپیما و هلیکوپتر ساعت ۹ و ۳۰ در کاخ نیاوران بودم و طبق معمول ساعت ۱۰ شرفیاب شدم. شاهنشاه اظهار مرحمت زیادی فرمودند. سوال فرمودند: «با کی بودی؟» عرض کردم: «با خانم علم رفته بودم، بیچاره سرما خورد و حالا هم در نوشهر بستری است.» خندیدند و فرمودند: «خوب چارهای هم نداری، چه فایده دارد با کس دیگری بروی؟» عرض کردم: «علاقهای هم زیاد به این کار باقی نمانده، اگر هم باشد برای وقتگذرانی است.» فرمودند: «به هر صورت باید معالجه بکنی و از زندگی استفاده بکنی.» عرض کردم: «به زحمتش نمیارزد. به علاوه غلام دیگر هیچ ویتامینی برای این کار نمیتوانم بخورم، چون باعث تشدید تبخال میشود.» فرمودند: «از راههای دیگر چطور؟» عرض کردم: «آن هم واقعا به زحمتش نمیارزد. غلام پیرو این فلسفه هستم:ای دل جهان به کام تو شد شد، نشد نشد/ دلبر اگر رام تو شد شد، نشد نشد.» شاهنشاه خیلی خندیدند. فرمودند: «خوب تو که راضی هستی، ما حرفی نداریم.» عرض کردم: «میدانم بر فرض کاری بشود، برای مدت موقتی است؛ پیری رسید و نوبت بخت جوان گذشت/ تاب تن از تحمل رطل گران گذشت.»
عرض کردم: «دیشب [پروفسور عباس]صفویان با پاریس با اطبا صحبت کرده، خیلی راضی از نتیجه امتحانات بودهاند، ولی عرض کردهاند به دواها ادامه داده شود.» فرمودند: «چه عیبی دارد، ما هم ادامه میدهیم.» عرض کردم: «من هم با آنها ناهار خوردم. باز هم خیلی شاکی از ایادی هستند که هیچ سرش نمیشود. مثلا وقتی واکسن کزاز میزند، نباید واکسن ضد گریپ هم بزند. این ندانمکاریها کار را خراب میکند و استدعا کردهاند صفویان هر هفته روز معینی شاهنشاه را معاینه کند.» فرمودند: «صفویان هم چیزی سرش نمیشود. لابد خودش از اینها خواهش کرده که چنین چیزی بخواهند.» دیگر من عرضی نکردم، چون در دلم هم همین عقیده را دارم! منتها خواستم بدجنس نباشم.
عرض کردم: «در زلزله ترکیه آمریکاییها خیلی جنبیدهاند. برای ما که در همسایگی و همپیمان هستیم، این کار واجب بود.» فرمودند: «دستور دادهام شیر و خورشید [سرخ]بیشتر بجنبد.»
عرض کردم: «اعلامیه سازمان عفو بینالملل بسیار بد بود.» فرمودند: «خیلی، ولی جواب [پرویز]راجی سفیر ما [در انگلستان]بسیار خوب بود.» عرض کردم: عیب کار این است که نه رادیو تلویزیونها و نه جراید، جواب ما را نمیگویند، ولی گزارش سازمان عفو بینالمللی را میگویند، چون از بی. بی. سی خیلی به اختصار جواب راجی را شنیدم.» فرمودند: «درست میگویی، اگر جواب راجی را ننویسند و نگویند به صورت اعلان باید بدهد. فوری تلگراف کن.»
رادیو فرانکفورت هم شرح مزخرفی راجع به ساواک گفته بود، به نظر مبارک رساندم. خلقشان تنگ شد. بعد عرض کردم: «کارتر هم مثل کندی به جان صنایع فولاد افتاده، نکند مثل خود او جانش را در این راه بدهد.» فرمودند: «بعید نیست.»
بعد مدتی راجع به سیاست کارتر و فروش اسلحه به ایران صحبت شد. فرمودند: «به هر حال الان مقدار زیادی توپهای دورزن و زرهپوشهای عالی و کامیونهای حامل تانک و موشکهای کوچک ضد هوایی که یک نفر میتواند حمل نماید، به روسها سفارش دادیم.» عرض کردم: «البته برای متنبه ساختن آمریکاییها خیلی خوب است، ولی به هر حال وقت بزنگاه اگر قدمی بر خلاف میل آنها بخواهیم برداریم، از دادن لوازم یدکی سرباز میزنند.» فرمودند: «باید خودمان بتوانیم بسازیم.» عرض کردم: «کامیونهای حامل تانک را یک وقتی [علینقی]اسدی به غلام میگفت: میتواند به آسانی در لیلاند موتور ایران بسازد.» فرمودند: «بگو فوری در این زمینه گزارش به من بدهد.»
عرض کردم: «فردا بعد از سلام، برای یک هفته به شمال میروم که بتوانم نطق خود را تهیه کنم و استراحت هم بکنم.» فرمودند: «برو، من هم باید کتاب سوم خودم را شروع کنم (بعد از «ماموریت برای وطنم» و «انقلاب سفید»). چون انقلاب سفیدی که نوشتهام نه ماده بیشتر نیست و این انقلاب ما حالا هفده ماده شده. حالا باید بینش خودم را نسبت به دروازههای تمدن بزرگ بنویسم.»
مرخص شدم. بعدازظهر تمام کار کردم. واقعا خوب بود، ولی راستش این است که آثار فرسودگی و فرتوتی و پیری در هر نفسی پیداست. واقعا فکر میکردم چه ارزشی دارد انسان با این ترس و واهمه که این یک گیلاس شراب معدهاش را به هم خواهد زد یا نه، شراب بنوشد؟