پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) :
در دویستوبیستمین شماره هفتهنامه خط حزبالله با عنوان «جز همدلی نباشدمان مرهمی دگر»، روایت سیدحسن نصرالله از آشنایی اش با سردار شهید حاج قاسم سلیمانی منتشر شده است.
در این مطلب آمده است: سید حسن نصرالله دبیرکل حزب الله لبنان در مراسمی که بهمناسبت هفتمین روز شهادت حاج قاسم سلیمانی، ابومهدی المهندس و یاران شهید ایشان برگزار شد، درباره آشنایی اش با حاج قاسم گفت: آشنایی من با حاج قاسم به سال ۱۹۹۲ میلادی برمیگردد، هنگامیکه حاج قاسم فرمانده نیروی قدس شد به لبنان آمد... ایشان منتظر نشد ما به ایران برویم و به او تبریک بگوییم، ایشان خودشان به لبنان آمد، و با رهبران مقاومت، روابط ویژهای را پایهگذاری اساسی کرد، خیلی سریع با ما خودمانی شد، خیلی سریع عربی یاد گرفت... همیشه با شادی ما شاد، و با ناراحتی ما ناراحت میشد. رابطهاش با ما اینگونه بود. واقعا این روابط یک نمونهی برجسته است، به جای آنکه ما سراغش برویم، او همیشه نزد ما میآمد. وقتی او فرماندهی نیروی قدس سپاه شد، نیاز نبود ما برویم و همواره حضور داشت.
الان وقت استراحت نیست، باید کار کنیم
وی افزود: یکی از دلایل پیشرفت کمی و کیفی مقاومت حزبالله پیگیریهای جدی حاج قاسم بود، حاج قاسم اولین شریک این پیروزیها بود. پس از سال ۲۰۰۰ میلادی، شاید برخی بگویند اسرائیلیها از جنوب لبنان رفتند و حالا دیگر برخی مناطق مثل مزارع شبعا را رها کنید، اما حاج قاسم همیشه با ما همفکر بود و میگفت: درست است که اسرائیل از جنوب لبنان رفته، اما تهدیدها و خطراتش همچنان پابرجاست. نیاز بود تا ما قدرت خود را متحول کنیم و بتوانیم صهیونیستها را درگیر جنگ فرسایشی کنیم و مقاومت به قدرت بازدارندگی دست یابد. حتی برخی اوقات که ما به استراحت نیاز داشتیم، حاج قاسم میآمد به ما میگفت، الان وقت استراحت نیست، باید کار کنیم.
تمام روزهای جنگ حاج قاسم کنار ما بود
سیدحسن نصرالله گفت: سال ۲۰۰۶ که اسرائیل به لبنان حمله کرد، حاج قاسم در ایران بود، به ما گفت: میآیم بیروت، به او گفتیم که چگونه میخواهید به لبنان بیایید؟ لبنان زیر آتش و بمباران است! ولی او گفت: نمیتوانم شما را تنها بگذارم، تمام روزهای جنگ را حاج قاسم در کنار ما بود... او زیر بمباران و موشکباران در کنار ما بود، میتوانست جاهای امن برود، میتوانست برود تهران و از آنجا با ما مرتبط میبود، ولی او در کنار ما و در اتاق عملیات ما بود. او به من میگفت: سیدجان! یا با شما زنده میمانم یا شهید میشوم، تا پایان جنگ ۳۳ روزه با ما بود.