سرویس تاریخ «انتخاب»: لایحه تمدید اختیارات دکتر مصدق به مدت یک سال که در اواخر دی ماه ۱۳۳۱ تقدیم مجلس هفدهم کرد، و مخالفت شدید آیتالله کاشانی، رئیس وقت مجلس را در پی داشت، چنان شکاف عمیقی در نهضت ملی ایجاد کرد که با وجود تلاش بسیار اعضای آن هرگز بسان گذشته ترمیم نشد. مظفر بقایی در اعتراض به این لایحه از نهضت ملی کنارهگیری کرد و باقی نمایندگان هم هرکدام به یک سر شکاف متمایل شدند. لایحه تفویض اختیارات یکساله به دکتر مصدق بالاخره با وجود مخالفت مداوم آیتالله کاشانی در تاریخ ۳۰ دی ۳۱ با اکثریت ۵۹ رای به تصویب رسید، اما زخمی که بر اثر آن بر پیکره نهضت ملی وارد شده بود، نیاز به ترمیم داشت. این زخم عمیق اختلاف میان دکتر مصدق و آیتالله کاشانی بود که حالا به همت روزنامهها به گوش فلک رسیده بود و همه دربارهاش حرف میزدند، همین حرف و حدیثها و هراس از آینده نهضت ملی ایران نمایندگان فراکسیون نهضت ملی را بر آن داشت که هرچه زودتر چارهای بیندیشند. آنها در جلسهای که شامگاه شنبه چهارم بهمن میان خود ترتیب دادند به این نتیجه رسیدند که عدهای از نمایندگان عضو فراکسیون نهضت ملی را که نسبت به هر دو سوی ماجرا کمی بیطرفتر هستند برای رفع اختلاف میان روسای دولت و مجلس برگزینند. برآیند این جلسه، ضیافت آشتیکنانی بود که به همت همان نمایندگان منتخب در شامگاه سهشنبه هفتم بهمن ۳۱ در منزل یکی از منسوبان آیتالله کاشانی به نام گلبرگی در شمیران ترتیب داده شد. آنچه در پی میخوانید گزارشی از حواشی و جزئیات این مجلس آشتیکنان است که به همت کارآگاه بازی خبرنگاران و عکاسان کیهان، فردای آن روز یعنی چهارشنبه ۸ بهمن ۳۱ در روزنامه منتشر شد:
دیروز صبح [سهشنبه ۷ بهمن ۳۱] همه جا صحبت از ملاقات حضرت آیتالله کاشانی و آقای دکتر مصدق بود.
پس از تلاش و کوشش فراوانی که خبرنگاران ما کردند بالاخره به این نتیجه رسیدند که ملاقات بعدازظهر و در یکی از نقاط شمیران صورت میگیرد. ولی تا ساعت ۳ بعدازظهر هرچه خبرنگاران ما کوشش کردند نتوانستند از محل و وقت دقیق ملاقات اطلاعی به دست آورند، زیرا تصمیم گرفته شده بود که محل و وقت ملاقات کاملا مکتوم بماند و آقایان نخستوزیر و آیتالله کاشانی دور از مزاحمت عکاسان و خبرنگاران با هم ملاقات کنند.
از ساعت ۱۲ دیروز دو عکاس و دو خبرنگار روزنامه کیهان در دو اتومبیل در برابر منزل نخستوزیر و منزل رئیس مجلس کشیک میدادند تا به محضی که اتومبیلهای حامل دکتر مصدق و آیتالله کاشانی از منزل خارج میشوند در تعقیب آنها به راه بیفتند و خود را به محل ملاقات برسانند.
ساعت سه و نیم بعدازظهر بود که زنگ تلفن روزنامه صدا کرد و خبرنگاری که در برابر منزل رئیس مجلس انتظار میکشید اطلاع داد که پس از کوشش فراوان مطلع شده است محل ملاقات، منزل آقای گلبرگی از منسوبین آیتالله است که در دزاشوب شمیران واقع است و این ملاقات نیز مقارن ساعت ۵ بعدازظهر صورت میگیرد. بلافاصله خبر ملاقات در چاپ دوم کیهان منعکس گردید.
توافق روی متن اعلامیه مشترک
تا ساعت دو و نیم بعدازظهر هنوز ملاقات رئیس مجلس و رئیس دولت قطعی نشده بود و علت هم به طوری که نزدیکان رئیس مجلس میگفتند این بود که روی متن اعلامیه مشترک توافق نهایی حاصل نشده بود.
دیروز ظهر حضرت آیتالله کاشانی برای صرف ناهار با یکی از دوستان از منزل خارج شدند و قرار شده بود هر وقت روی اعلامیه موافقت حاصل شود به ایشان اطلاع دهند.
ساعت یکونیم بعدازظهر آقایان دکتر معظمی و مکی اعلامیه را نزد آقای نخستوزیر بردند و پس از یک ساعت مذاکره با متن آن موافقت شد.
مقارن ساعت ۳ بعدازظهر آقایان جلالی، میلانی و خسرو قشقایی به منزل آیتالله کاشانی در پامنار رفتند تا به اتفاق ایشان به منزل آقای گلبرگی بروند، اما هیچکس در منزل نبود که به آقایان جواب بدهد و آنان را به محل رئیس مجلس راهنمایی کند. در این موقع زنگ تلفن به صدا درآمد و پاسبان مامور منزل حضرت آیتالله پای تلفن رفت و قبل از اینکه گوینده حرف بزند، پاسبان جریان آمدن نمایندگان را به آقای مصطفی کاشانی گفت.
بیش از پانزده دقیقه نگذشته بود که اتومبیل فرستاده شد و آقایان نمایندگان نزد رئیس مجلس رفتند و در آن محل که آقای شمسالدین قناتابادی نیز حضور داشت، قریب چهل دقیقه به مذاکره پرداختند.
ساعت سه و چهلوپنج دقیقه بعدازظهر اتومبیل رئیس مجلس به اتفاق آقایان میلانی، جلالی، خسرو قشقایی، قناتآبادی به طرف دزاشوب حرکت کرد و ساعت چهار و پنج دقیقه بود که وارد منزل تابستانی رئیس مجلس شدند.
دکتر مصدق وارد شد
پس از چند دقیقه آقای دکتر مصدق، نخستوزیر، به اتفاق آقایان مکی، دکتر معظمی، مهندس رضوی و نریمان به منزل رئیس مجلس وارد شدند.
زنده باد کاشانی – زنده باد مصدق
هنگامی که حضرت آیتالله کاشانی از اتومبیل پیاده شدند از طرف مردم تظاهراتی به نفع ایشان صورت گرفت و چندین بار صدای «زنده باد کاشانی» به گوش رسید. همچنین موقعی که اتومبیل آقای دکتر مصدق وارد بازارچه دزآشوب شد، مردم تظاهرات زیادی به نفع ایشان نمودند و مرتبا کف میزدند و «زنده باد مصدق» میگفتند.
آقای دکتر مصدق پس از ورود به حیاط بلافاصله به اتاقی که حضرت آیتالله در آنجا بودند وارد شدند، به محض اینکه دو پیشوای سیاسی و مذهبی یکدیگر را دیدند، بلافاصله با خنده بلندی به طرف یکدیگر رفتند.
روبوسی دو رئیس!
آقای نخستوزیر دست به گردن حضرت آیتالله انداختند و ایشان را چندین بار بوسیدند. رئیس مجلس نیز آقای دکتر مصدق را چندین بار بوسید. آقای نخستوزیر مرتب میخندیدند و نمایندگان میگفتند: «مبارک باشد» تا ساعت پنجونیم اکثر مخبرین خارجی و خبرنگاران داخلی از ملاقات مطلع شدند و به منزل آقای گلبرگی آمدند.
مقارن ساعت ۶ بعدازظهر در اتاق را بستند و به کسی اجازه ورود ندادند.
مذاکرات آغاز گردید
هوا سرد بود و خبرنگاران از ایستادن در حیاط خسته شده بودند. مقارن ساعت ۷ آقای مکی به اتفاق آقای قناتآبادی از اتاق خارج شدند و یک صفحه کاغذ خواستند.
خوشبینیم!
در این موقع خبرنگار ما از آقای قناتآبادی پرسید: «به مذاکرات امشب خوشبین هستید؟» در پاسخ گفتند: «تا به حال چیز بدی ندیدهام که بدبین باشم» بالاخره کاغذ را آوردند و دوباره در اتاق بسته شد.
مخبرین خسته شدند
ساعت از هفتونیم گذشته بود. مخبرین از ایستادن دور منقل آتش خسته شده بودند. یکمرتبه صدای رادیو همسایه بلند شد، دستهجمعی گفتند: «این هم به مبارکی سازش و رفع اختلاف!» در این هنگام تصادفا معلوم نشد در اتاق چه مذاکره خندهداری پیش آمد که صدای خنده دستهجمعی چند بار شنیده و تکرار گردید.
در این موقع درِ اتاق باز شد و آقای مکی بیرون آمد و به طرف اتومبیل خود رفت و از آنجا کاغذی همراه آورد و دوباره به اتاق مراجعت کرد.
مخبرین در وسط حیاط توی سرما بر خود میلرزیدند و آتش میخواستند. یک منقل با یک بسته هیزمتر آوردند و در میان صحن حیاط برای گرم شدن مخبرین و عکاسان گذاردند. چون هیزمتر بود مرتبا روی آن نفت میریختند، ولی پس از یک ساعت بالاخره هیزمها ماند و نفتها سوخت. در این هنگام یکی از افراد خانه گفت: «فردا برای ما توی روزنامه دست نگیرید که هیزمهایشانتر بود! از شما روزنامهنویسها همه کار برمیآید.»
جن بیسواد، تو اینجا چکار میکنی؟!
پس از چند دقیقه آیتالله کاشانی از اتاق خارج شدند و تا چشمشان به خبرنگار کیهان افتاد گفتند: «تو مثل جن هستی، اینجا هم آمدهای بیسواد!»
کلاه و عصای مصدق!
خبرنگار ما که خسته شده بود و به دنبال سوژه تازهای میگشت، به سراغ کلاه و عصای آقای نخستوزیر که در دست مستخدم ایشان بود رفت. مخبرین آتش را ول کردند و به سراغ سوژه تازه آمدند. یکی گفت: «کلاه و عصا هم برای خبر بد نیست.» یکی گفت: «میگویند برای اینکه کلاه گم نشود داخل آن نوشته شده است: دکتر محمد مصدق، آیا راست است؟» بازار سوژه تازه داشت گرم میشد که صدای آقای قناتآبادی در داخل اتاق به گوش رسید. معلوم بود آقا شمس عصبانی شده است. بلند بلند به آقای نخستوزیر میگفت: «ما که با این نهضت قدم به قدم به پیش آمدهایم بر خود لازم و واجب میدانیم در مواردی که لازم شود، برای حفظ نهضت انتقاد کنیم و تذکراتی بدهیم. البته توجه دارند تذکر و انتقاد معنی مخالفت را نمیدهد، بلکه نتیجهاش جلوگیری از یک عمل اشتباه است.»
حرکت به شهر
در حدود ساعت ۸ بعدازظهر آقای دکتر مصدق به اتفاق آقایان نریمان، دکتر معظمی، مهندس رضوی، مکی، میلانی و جلالی از منزل ییلاقی حضرت آیتالله کاشانی بیرون آمدند و به طرف شهر حرکت کردند.
حضرت آیتالله کاشانی تا ساعت ۹ بعدازظهر در آنجا ماندند و بعد به اتفاق آقایان قناتآبادی و فرزندانشان آنجا را ترک کردند.
در جلسه چه گذشت؟
یکی از نمایندگانی که در این جلسه حضور داشت، جریان جلسه را برای خبرنگار ما تعریف کرد و گفت: «برخورد اولیه بسیار گرم و صمیمانه بود به این معنی که دو پیشوای بزرگ ایران دست یکدیگر را فشردند و ضمن مصاحفه روی یکدیگر را چند بار بوسیدند. سپس صاحبخانه برای انجام مراسم آشتیکنان شیرینی به آقایان تعارف کرد و آنان با صرف چند آبنبات کام خود را شیرین کردند. پس از این جریان و تعارف و احوالپرسی اولین کسی که شروع به صحبت کرد، حضرت آیتالله کاشانی بودند. حضرت آیتالله گفتند: «من تا به حال در عمرم راهی جز راه حق و حقیقت طی نکردهام و جز صلاح و مصلحت ملت و عظمت مسلمانان کشور ایران و سایر جهان چیزی دیگر نخواسته و نمیخواهم و اکنون هم در سنی هستم که هوی و هوس در من کشته شده است. فقط این آرزو را دارم راهی بروم که از این همه فداکاری ملت نتیجه بگیرم.»
حضرت آیتالله سپس اشاره به مبارزات ملت ایران در راه کوبیدن استعمار نمودند و عقیده داشتند: «نباید کاری کرد که مردم از این نهضت مایوس شوند و دیگر به احدی اطمینان نداشته باشند.»
در این موقع که حالت تاثر به حضرت آیتالله دست داده بود، درباره اختیارات گفتند: «نظر من در مورد اختیارات همان است که چندین بار نوشته و گفتهام، آن اختیارات را بر خلاف مصلحت مملکت و شخص شما میدانم و به علاوه در گذشته از اختیارات نتیجه مثبتی گرفته نشده است که من در آینده به تمدید آن امیدوار باشم و یا شما بتوانید با گرفتن اختیارات کاری از پیش ببرید. اگر وضع همینطور ادامه پیدا کند، من از آن روزی نگران هستم که مرام کمونیستی در مملکت مخصوصا در طبقه سوم و محروم کشور رسوخ پیدا کند و به جایی برسد که دیگر قادر به جلوگیری از آن نباشیم.»
در این موقع که سکوت سراسر اتاق را فرا گرفته بود و همه متوجه گفتههای رئیس مجلس بودند، آقای دکتر مصدق با دقت هرچه تمامتر به بیانات ایشان گوش میدادند. آیتالله به سخنان خود چنین ادامه دادند: «علاوه بر آن، حیثیت نهضت به ما اجازه نمیدهد اشخاصی که مورد نفرت مردم هستند پستهای حساس را اشغال کنند. خود شما بهتر از من میدانید که من نظر مخصوصی در این موارد ندارم، فقط میگویم اشخاص بدسابقه و معروف به همکاری با بیگانگان را به کارهای مهم راه ندهید. برای اینکه همین عوامل سبب خواهند شد که مردم به پایههای نهضت ملی ایران بدبین شوند. نظریات و مذاکراتی که من میدهم هم به نفع شماست و هم به نفع ملت. سعی بفرمایید در انتصبات دقت بیشتری به عمل آیند.»
چند دقیقه تنفس
در این موقع سکوت شکسته شد و آقای دکتر مصدق گفتند: «بد نیست برای رفع خستگی چند دقیقه آنتراکت داده شود.»
بیانات نخستوزیر
پس از ده دقیقه آقای نخستوزیر در پاسخ بیانات رئیس مجلس اظهار داشتند: «درباره انتصابات که حضرت آیتالله به آن اشاره فرمودند: بنده در این مورد با یک عده از اشخاص مطلع و وارد به امور مشورت میکنم. مثلا در مورد انتصاب سرتیپ افشارطوس به ریاست شهربانی کل کشور چند نفر از سران نظامی وزارت دفاع ملی گفتند که این شخص برای ریاست شهربانی شایسته است و مرد فعالی است. در مورد سرتیپ دفتری نیز همینطور عمل شده است.»
برکنارشان میکنم
آقای نخست وزیر سپس اشاره به اختیارات نموده و به اختصار گفتند: «عقیده من این است که بدون داشتن اختیارات با اوضاع فعلی کشور کاری از پیش نخواهد رفت. بنده مثل آن نجاری هستم که میگویم با این ابزار میتوانم کار بکنم و دوباره تکرار مینمایم که درباره انتصابات از جریاناتی که فرمودید تا الان اطلاعی نداشتم و اگر عمل بدی تا به حال انجام شده است، دستور میدهم آنها را برکنار نمایند.»
اظهارات مجدد رئیس مجلس
حضرت آیتالله گفتند: «نظر من این است که در این انتصابات بایستی نظر حقیقی داشت و کسانی که مورد تنفر مردم هستند انتخاب نشوند.»
دو قطب مملکت
پس از بیانات آقای نخستوزیر و آیتالله کاشانی ،آقای دکتر معظمی گفت: «مصلحت مملکت اقتضا میکند که در این مورد عنوان اختلاف بین دو قطب سیاسی و روحانی بیش از این در خارج منعکس نشود.» آیتالله اظهار داشتند: «موضوع اختلاف در کار نیست. من نسبت به اعطای اختیارات از آن نظر که بر خلاف قانون اساسی بود اعتراض داشتیم و در مورد انتصابات نیز برای اینکه نهضت ما لکهدار نشود عقیده داشتم که مورد مطالعه بیشتری قرار گیرد.»
پس از ایشان آقای مهندس رضوی شروع به صحبت کرد و گفت: «ما انتظار داریم که این اختلافات برطرف شود، فعالیت چندروزه ما برای همین بوده است که به نفع ملت ایران فیصله یابد.»
در این هنگام آقای مهندس رضوی دست در بغل کردند و کاغذی از جیب خارج نمودند و بعد گفتند: «اکنون اعلامیهای تنظیم کردهام که به عرض میرسانم که اگر موافقت فرمایید امضا شود و به اطلاع ملت ایران برسد.»
سپس اعلامیه قرائت شد و با جزئی اصلاحاتی که در آن از طرف حضرت آیتالله به عمل آمد تصمیم گرفتند آن را پاکنویس کنند، اما ناگهان حضرت آیتالله گفتند: «نظر من درباره اختیارات همان است و از آن به هیچ وجه عدول نخواهم کرد.» در این هنگام یکی از نمایندگان در این خصوص توضیحاتی داد، ولی باز هم حضرت آیتالله قانع نشدند و گفتند: «به این شرط بایستی به امضا برسد که نظر من درباره اختیارات در آن قید گردد؛ و نسبت به نمایندگانی که در نطق رادیویی آقای نخستوزیر مورد اهانت قرار گرفتهاند، رفع اهانت به عمل آید.»
آقای دکتر مصدق در پاسخ اظهار داشتند، نظر اهانتی در بین نبوده و اگر چنین تصوری هم برای بعضی پیدا شده باشد حاضرند جبران کنند. آیتالله در پایان بیانات خود اضافه کردند: «آقای دکتر من حالا منتظر اقدامات اصلاحی شما هستم.»
در این موقع که پانزده دقیقه به ساعت ۸ بعدازظهر مانده بود، آقای دکتر معظمی بیرون آمدند. خبرنگاران او را محاصره کردند و سوال نمودند: «آیا مذاکرات به نتیجه رسیده و اعلامیه در این خصوص صادر شده است؟» آقای دکتر معظمی گفتند: «اعلامیه را دارند پاکنویس میکنند و خدمت آقای مکی است.»
ساعت ۸ بعدازظهر بود که آقای نخستوزیر از اتاق خارج شدند و به اتفاق آقای مکی که زیر بازوی ایشان را گرفته بودند از پلهها پایین آمدند. در این موقع آقای دکتر مصدق به آقای مکی گفتند: «پالتوی شما کجاست؟ هوا خیلی سرد است.» مکی در پاسخ گفت: «پالتو ندارم.» نخستوزیر خنده بلندی کرد و گفت: «این هم از علائم جوانی است!» آقای مکی نخستوزیر را با اتومبیل خودش به شهر رسانیدند.
متن اعلامیه مشترک رئیس دولت و رئیس مجلس
در این موقع آقای قناتابادی اعلامیه مشترک آیتالله کاشانی و دکتر مصدق را به این شرح در اختیار خبرنگاران گذاشتند:
«چون اخیرا در پارهای از جراید راجع به وجود اختلاف میان اینجانبان شایعاتی منعکس شده است، بهخصوص پس از نامهای که درباره اعتراض به لایحه اختیارات نوشته بود تعبیرات ناروایی به عمل آمده، امروز عصر که حضورا مدتی در این موضوع و سایر مسائل جاری مذاکره نمودیم لازم دانستیم به اطلاع عموم هموطنان عزیز برسانیم که ما همانطوری که از اوان نهضت ملی ایران در تحصیل نتایج قطعی همقدم بودهایم، اکنون هم در راه خدمتگزاری به ملت و تعقیب هدف مشترک که تامین استقلال کشور و سعادت مردم و مملکت بر آن استوار میباشد همواره ساعی بوده و هریک در انجام وظایف خود در حصول به مقصود از هیچگونه همکاری خودداری نخواهیم داشت و بر عموم هموطنان است که در این موقع تاریخی کشور بیدار و هوشیار باشند و به این قبیل شایعات ابدا توجه ننمایند تا به خواست خداوند با حفظ اتحاد و اتفاق در انجام منظور مقدسی که داریم سریعا پیشرفت کامل حاصل گردد. دزآشوب – هفتم بهمن ماه سی ویک – سید ابوالقاسم کاشانی، دکتر محمد مصدق.»
عقربههای ساعت به نه بعدازظهر رسیده بود که اتومبیل رئیس شهربانی [تیمسار افشارطوس]در فاصلهای که بین چهارراه خانقاه و آن دکان بقالی قرار دارد توقف نمود. ابتدا سرتیپ افشارطوس خواست کیف دستی خود را که حامل اوراق و نوشتجات است بردارد، ولی بعد منصرف شد و به راننده گفت: «کیف مرا بگیر و در اتومبیل بینداز» سپس اضافه نمود «من پیاده میروم تو با اتومبیل برو مقابل کلانتری ۲ بایست من یا خودم به آنجا خواهم آمد و یا اینکه به تو تلفن خواهم نمود که آنجا عقب من بیایی.» راننده بلافاصله حرکت کرد و رئیس شهربانی پیاده به راه افتاد. ساعت شش صبح امروز [سهشنبه اول اردیبهشت ۱۳۳۲]، تلفن منزل تیمسار سرتیپ همایونفر معاون شهربانی کل کشور زنگ زد... وقتی که همایونفر گوشی را برداشت، خانم رئیس شهربانی با لحنی که از آن اضطراب و نگرانی مشهود بود گفت: «تیمسار افشارطوس دیشب به منزل نیامده است...»