arrow-right-square Created with Sketch Beta.
کد خبر: ۵۳۲۷۰۱
تاریخ انتشار: ۵۸ : ۲۳ - ۰۹ اسفند ۱۳۹۸

یادداشت‌های اعتمادالسلطنه، یکشنبه ۹ اسفند ۱۲۶۴: کشتی‌ای که وبال گردن حکومت شد؟!

شاه به خیال افتادند کشتی ابتیاع فرمایند. بهار آن سال مخبرالدوله تعهد ابتیاع کشتی را نمود. مرتضی خان... سی هزار تومان پول گرفت که ابتیاع کشتی نماید... مبلغی از پول را تلف کرد... سی هزار تومان قیمت کشتی عاقبت به نود هزار تومان رسید. پارسال کشتی را از هامبورگ بندر آلمان طرف خلیج‌فارس آوردند. در راه شکست. دوباره بردند تعمیر کردند. خلاصه عاقبت وارد بوشهر شد. لنگر انداخت. یک سال بیکار ماند.
پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) :

کشتی‌ای که وبال گردن حکومت شد؟!

پس از انتشار خاطرات روزانه آیت الله هاشمی رفسنجانی، «انتخاب» قصد دارد این بار بخش های گزیده ای از خاطرات دیگر شخصیت های مهم و تاثیرگذار کشور را روزانه، مرور و منتشر کند

به گزارش انتخاب، در خاطرات اعتماد السلطنه آمده است:

صبح خانه قوام‌الدوله رفتم. کتابچه‌ای در باب کشتی ابتیاعی دولت نوشته بودم به او دادم به صدراعظم بدهد. به نظر شاه برساند. تفصیل این کشتی این است که چند سال قبل در خدمت شاه بودم، روزنامه فوایدی که دولت انگلیس از غوص مروارید بحر عمان می‌برد خوانده شد. شاه به خیال افتادند کشتی ابتیاع فرمایند. بهار آن سال مخبرالدوله تعهد ابتیاع کشتی را نمود. مرتضی خان پسر خودش را که در برلن تحصیل می‌کرد تهران احضار نمود. سی هزار تومان پول گرفت که ابتیاع کشتی نماید. مرتضی خان فرنگ رفت. مبلغی از پول را تلف کرد. مخبرالدوله شنید. ناخوشی را بهانه کرد اجازه فرنگ خواست برلن رفت. سی هزار تومان قیمت کشتی عاقبت به نود هزار تومان رسید. پارسال کشتی را از هامبورگ بندر آلمان طرف خلیج‌فارس آوردند. در راه شکست. دوباره بردند تعمیر کردند. خلاصه عاقبت وارد بوشهر شد. لنگر انداخت. یک سال بیکار ماند. ده دوازده هزار تومان مخارج ناخدا و کاپیتان و عمله از دیوان گرفته شد. امسال شاه تنگ آمد. شورای وزرا تشکیل دادند که چه باید کرد. این سفینه هلاک را از سر باز کرد. امین‌السلطان مامور شد. چند مجلس در وزارت خارجه و دربار منعقد شد. آخر رای وزرا بر این قرار گرفت که دولت در سالی پانزده هزار تومان پول بدهد و این کشتی بی‌حرکت در بوشهر بماند. شاهنشاه هم قبول فرمودند. از وزیر بی‌نظیر امین‌السلطان محل این پانزده هزار تومان را خواسته بودند. آن جوان جوانمرد هم خلعت‌بهای سیصد نفر عمله خلوت را که شب و روز در سفر و حضر در خدمت هستند محل این خرج قرار داده بود! آن وقت که من این تفصیل را شنیدم در بوشهر دوستی داشتم. به او کاغذی نوشتم او را ملتفت کردم که به دقت تمام وضع این کشتی را به من بنویس. نوشت و فرستاد. من هم کتابچه‌ای نوشتم که دولت دیناری ندهد، بلکه مبلغی هم در سال فواید روحانی و نقدی بردارد. خلاصه کتابچه را به قوام‌الدوله دادم برای شاه همان ساعت فرستاد. از آن‌جا دربخانه آمدم. سر ناهار خدمت شاه بودم. بعد خواستم خانه بیایم. مچول خان مرا به زور برد ناهار بدهد. خودم هم بی‌میل نبودم که قدری باشم. معلوم کنم وزیر خارجه کی خواهد بود. وقتی که رفتیم ناهار بخوریم امین‌السلطان هم در سر مجموعه نشسته بود. ما را تکلیف ناهار کرد. تملقا قبول کردیم. در سر ناهار بنای گوشه و کنایه را به من گذاشت. مقصودش این بود که چرا من به شاه می‌نویسم و چرا زنده هستم و قدرت بعضی مطالب را دارم به شاه عرض کنم. به خنده گذراندم. اما هر برنجی که از گلوی من پایین رفت مثل خنجر به جگر من اثر می‌کرد. از خدا تلافی خواستم. خانه آمدم. پاکتی هم از نایب‌السلطنه رسید که پنج روز است عمله احتساب را خواستم لباس بدهم کجا هستند؟ معلوم می‌شود وجود ندارند. این هم بر اوقات‌تلخی من افزود. جواب خیلی سختی به نایب‌السلطنه نوشتم. اما شب بدی گذراندم.

نظرات بینندگان