درست زمانی که پایتخت با کرونا ویروس دست و پنجه نرم میکند گشتهای فوریتهای اجتماعی در سطح شهر و در داخل گرمخانهها مراقب کارتنخوابهایی هستند که شاید کمتر کسی حواسشان به آنها باشد.
تهران این روزها حال هوای دیگری را تجربه میکند؛ مردم پایتخت به مانند دیگر استانهای کشور میزبان مهمان ناخواندهای شدهاند که قدمش شوم بوده و تقریبا نیمی از پایتخت را خانهنشین کرده و بلای جان بسیاری از تهرانیها شده است.
با این حال کسی حواسش نیست که در دل خاکستری شهر تهران افرادی هستند که نه خانهای دارند برای قرنطینه شدن و نه کاشانهای برای آرام گرفتن در آن تا کرونا از این شهر رخت ببند و برود.
امید در دل پایتخت
غروب که میشود کارتنخوابها و بیخانمانها همه به سمت گرمخانههایی میروند که توسط شهرداری برای آنها آماده شده است.
درست زمانی که همه با کرونا ویروس دست و پنجه نرم میکنند ما به سمت گرمخانه امید در منطقه ۹ تهران رفتیم؛ هوا کمی سرد بود وقتی زنگ درب را فشردیم مردی به نام «محمد» حدودا ۴۰ ساله با قدی بلند و با ماسک سفیدی بر صورت درب را برای ما باز کرد، اولین چیزی که نظرمان را جلب کرد فاصلهای بود که بین میز پذیرش و مراجعهکنندگان ایجاد شده بود؛ محمد در توضیح این موضوع به ما گفت به علت شیوع کرونا ویروس سعی کردیم فاصلهای ایجاد کنیم تا ابتداییترین نکات بهداشتی رعایت شود؛ سپس با تبسنج دیجیتالی دمای بدن ما را چک کرد و پس از تایید اجازه ورود داد.
ساعت ۹ شب و زمان شام بود که به مددجویان سر زدیم؛ ظاهر بسیار دوستانه اما غمانگیزی تمام سالن غذاخوری را فرا گرفته است. انگار اینجا حس تنهایی کسی را رها نمیکند، زمانی که همه در کنار خانوادهشان بوده و مراقب هستند تا گزندی از سوی کرونا آنها را تهدید نکند اینجا هر کارتنخواب تنهاتر از همیشه بوده و یاورش مددکاری است که او را نمیشناسند، اما محمد که مددکار مجموعه بود در توضیح به ما میگوید: «در طول روز حدود ۱۵۰ نفر را پذیرش میکنیم و همیشه سعی داریم که حس غریبگی به آنها دست ندهد؛ البته خیلی از این افراد از آغوش گرم خانواده دور شدند که راه حل تنهایی خود را در اعتیاد یافتند.»
معتادم ولی روزنامه که میخوانم
در حال صحبت با محمد بودم که ناگهان زنگ به صدا درآمد و فردی حدودا ۴۶ ساله وارد شد؛ صورت سیاه و چهرهای خسته با پیشانی چین خورده ولی نگاهی آرام داشت، دستانش از خشکی زیاد ترک خورده و مانند زمینی که سالها آّب به خود ندیده بود تکه تکه شده بود، خودش را با صدایی آرام معرفی کرد؛ نامش «جواد» بود، مددکاران او را به داخل راهنمایی کردند، ابتدا با اسپریهای ضد عفونی کننده به استقبالش رفتند؛ چشمانش را که برای ضد عفونی فرو بست انگار خستگی یک روز تمام را از روی بدنش پاک میکردند، سپس به سالن امانتداری رفت و وسایلش را تحویل داد.
از دار دنیا فقط یک کیسه کوچک به همراه داشت که دسته کلید و چند خرت و پرت ناچیز که شاید بیارزش باشند اما از دید او با ارزشترین وسایل دنیا بود داخل کیسهاش قرار داشت؛ لباسش را که عوض کرد کنارش ایستادم و چند دقیقهای همکلام شدیم؛ میگفت ۲۶ سال است که معتاد به هرویین بوده و چند سالی است که به گرمخانه مراجعه میکند.
جواد از مهربانی پرسنل گرمخانه میگوید و اینکه اینجا میتواند دوش آب گرمی بگیرد که این برایش یک دنیا ارزش دارد، غذای گرم و آرامش تنها چیزی است که میتواند برای جواد با ارزش باشد. فوق دیپلم روانشناسی دارد و تجربه اعتیادش را بزرگترین دانشگاه دنیا میداند و میگوید: «هربار که از کنار دکه روزنامهفروشی عبور میکنم نیم نگاهی به تیترهای روزنامهها میاندازم، این روزها کرونا آمده و باید مراقب باشیم؛ خیلیها فکر میکنند چون ما کارتنخواب هستیم چیزی از بیماری حالیمان نیست اما برعکس من بسیار به فکر خودم هستم تا بیمار نشوم و حداقل انتقال نیز ندهم.
وسواس گرفتم!
وقتی صحبتم با جواد تمام می شود نظرم را فردی به خود جلب میکند که تقریبا ۳۰ سال دارد و پزشک گرمخانه مشغول معاینه او بود.
نامش امیر است و به شیشه اعتیاد دارد و ۲۰ شبی است که در این گرمخانه رفت و آمد دارد؛ از او در مورد کرونا میپرسم و میگوید مدام دستانش را میشوید و معتقد بود که این روزها وسواس گرفته و خیلی مراقب است و بسیار رعایت میکند. پزشک گرمخانه نیز صحبتهای او را تایید میکند و میگوید: «خوشبختانه تاکنون مورد مشکوکی در مورد ابتلا به کرونا نداشتهایم و اگر هم مشاهده کنیم سریعا با اورژانس تماس گرفته و ریسک نمیکنیم.»
از کرونا نمیترسیم
زمان کم است و باید با گشت فوریتهای اجتماعی عازم محلهای دیگری شویم. از گرمخانه جدا شده و وارد خودروی ون گشت شدیم؛ در طول مسیر با فرزاد که مددکار است آشنا شدم؛ از همان ابتدا لباس تا دندان مسلح او نظرم را جلب کرد، فرزاد در گفتگویی که با ما چند خبرنگار داشت، گفت: «از همان ابتدا که اعلام کردند کرونا در حال شایع شدن است تمام تجهیزات بهداشتی لازم را در اختیار ما قرار دادند؛ بارها به موردهای مشکوکی برخورد کردیک ولی سریعا به اورژانس خبر دادیم.»
او روحیه خوبی دارد و با ذکر خاطرهای میگوید: «نه تنها من بلکه اکثر بچههای گشت هیچ ترسی از کرونا ندارند، خودم نیز همسرم باردار است و بسیار سعی میکنم رعایت کنم اما چند روز پیش در پی تماس تلفنی که با ما گرفته شد سمت راهآهن به سراغ فردی رفتیم که بسیار بیحال روی زمین افتاده بود و به نظر خیلی حال بدی داشت با اورژانس تماس گرفتیم و پس از معاینه متوجه شدیم که باید به بیمارستان منتقل شود، پس از انتقال پیگیری کردیم و متوجه شدیم که او مبتلا به کرونا بوده است.»
جهاد ادامه دارد
درست زمانی که پایتخت با کرونا ویروس دست و پنجه نرم میکند گشتهای فوریتهای اجتماعی در سطح شهر و در داخل گرمخانهها مراقب کارتنخوابهایی هستند که شاید کمتر کسی حواسشان به آنها باشد.
این روزها جهاد و ایثار جامهای دیگر به تن کرده است و سفیدپوش شده، گاهی در لباس پرستاری و پزشکی و گاهی در لباس مددکاری؛ درست زمانی که همه درگیر مبارزه با کرونا ویروس هستند بسیاری از ما مجاهدت گشت فوریتهای اجتماعی را از یاد بردهایم که شبانهروز تلاش میکنند هیچکس بیسرپناه نماند.
آنا