پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) : در سالهاي اخير ادبيات موسوم به ادبيات شهري و آپارتماني با پرداختن به
دغدغههاي خصوصي طبقه متوسط، با خصوصي نگه داشتن تنش و تقليل آن به وضعيتي
استثنايي و برطرف شدني و همچنين با خصوصي كردن شهر و حوزه عمومي و تقليل
دادن آن به همان محدودههاي آپارتماني، ادبيات داستاني ايران را چنان از
رمق انداخته كه انتشار دو، سه رمان درباره تهخطيها و تبهكاران و لمپنها،
عدهاي را به دفاعي سفت و سخت از آثار دسته اخير واداشته است؛ دفاعي كه به
نظر ميرسد بيشتر وجه سلبي دارد تا ايجابي. هرچند مدافعان كوشيدهاند با
دادن صفاتي به اين ادبيات، آن را واجد خصوصيات زيباييشناختي و مفهومياي
معرفي كنند كه در عمل در اثر وجود ندارد و حتي با نگاهي دقيقتر به اين
آثار نوشتهشده حول محور زندگي تبهكاران و تهخطيها درمييابيم كه هرچند
در اين آثار زمينه و كاراكتر و محيط و لحن گفتوگوها عوض شده اما در نهايت
اين ادبيات نيز به همان بنبست و مشكل بنيادين ادبيات آپارتماني گرفتار است
و اين مشكل هم چيزي نيست جز بيرون ماندن موضوع از ادبيات و طرح آن
بهعنوان يك معضل اجتماعي به قصد پالايش اجتماع از آن معضل.
براي رسيدن به چنين مقصودي نخست بايد خود ادبيات را از معضل طرحشده
پالود. يعني معضل را بيرون از زبان و ادبيات نگه داشت و به رسميترين و
استانداردترين و خنثيترين شيوهها به بيان آن پرداخت تا ادبيات به بحران و
معضل طرحشده آغشته و آلوده نشود. نبايد خطر كرد و بايد مرز ميان روايت و
آنچه را كه روايت ميشود نگه داشت و براي رسيدن به اين مقصود چه چيز بهتر
از توسل به بازنمايي دسته چندم آنچه در بستري متفاوت بهعنوان زبان لمپنها
و تبهكاران و ته خطيها توليد شده است. يعني تقليد از سريالهاي تلويزيوني
پخششده در سالهاي اخير كه در آنها به جاهلها و لمپنها پرداخته ميشد.
تقليدِ تقليد كه حاصلش كند شدن لبههاي تيز نمونههاي اصلي است. بنابراين
آنچه در دهه 40 خلاقانه و خرقعادت بود، اكنون معناي خود را از دست داده و
به عادت بدل شده است و در آثار تازه نوشتهشده به آن سياق، وجهي رسمي و
محافظهكارانه يافته است. لمپننگاران ادبيات امروز ما نه در جستوجوي
نقطههاي كور و پتانسيلهاي بالقوه لمپنها و تهخطيها و ايجاد ادبياتي
پيش از اين ناموجود كه در كار تكرار مكرراتاند.
در يكي از بخشهاي رمان «پنجاه درجه بالاي صفر» قهرمان خلافكار رمان
ميگويد: «نگاه كن زنيكه! گاله تو همچين كيپ تا كيپ نگه ميداري يا نه؟» و
در جايي ديگر از همين رمان: «بهش گفتم البت زن تون راست ميگه.» گاله...
البت... و نظير اينها، ديگر جزيي از فرهنگ رسمي ادبيات جاهلي است و استفاده
از آنها هيچ جنبه خلاقانهاي ندارد. در سراسر همين رمان، تبهكارها، بيرون
از زبان و ادبيات قرار گرفتهاند و گويا راوي، حريم خود و ادبياتش را با
آنها نگه داشته است. حال، مثالي ميآورم از گفتوگوهاي نمايشنامه «قمر در
عقرب» اسماعيل خلج: «مرد سوم: بو گرفته.» «مرد چهارم: بوگرفته بود. اون
موقع كه من ديدم مرده بو گرفته بود.» «مرد اول: لو ميدم.» «مرد دوم: اگه
ابر نبود شايد ميشد.» «مرد چهارم: جاش رو كه بلد نيستي. لو ميدم! هر كاري
ميتوني بكن! لو ميدم! اول خر خودت رو ميگيرند. لو ميدم! جيبات رو
ميگردند. همچين سير ميزننت. اگه دو روز بندازنت توي حلفدوني دوات رو چه
كار ميكني؟ لو ميدم! ميگن كجاست؟ بريم. ميگي چي؟ ميزننت. ميگن ما رو
مسخره كردي؟ مگه ما مسخره توييم؟ مسخره جد و آبادته. نشئهاي؟ كجا كشيدي؟
بايد جاش رو نشون بدي. محمود؟ ميرند ميگيرنش. خيال كردي ولت ميكنن؟
ميگن بفرما؟ به همين سادگي؟ شريك جرم محمودي. لو ميدم!» گفتوگو،
گفتوگوي عادي چند ولگرد است كه در آن در عين عادي بودن و به رخ نكشيدن
اصطلاحات، ميتوان نوعي ضرباهنگ را كه از طريق تكرار ايجاد شده است تشخيص
داد. در ادبيات داستاني ايران، «علويه خانم» هدايت يكي از نمونههاي موفق
لمپننگاري است و البته تنها يكي از نمونهها.
اما لمپننگاريهاي امروز حتي تقليد اين نمونههاي موفق هم نيستند و
همانطور كه گفتم، بيشتر از سريالهاي جاهلي مايه گرفتهاند. تقليدهايي از
اين دست، توان نجات ادبيات ايران از بنبستي كه به آن گرفتار است را ندارد
مگر اينكه بخواهيم با نوشتن از خلاقانه و اميدواركننده بودن اين ادبيات،
هم خودمان و هم نويسنده را فريب دهيم. سخن كوتاه: اگر گفتمان ادبيات موسوم
به ادبيات شهري و آپارتماني اين سالها در وجه غالب گفتماني محافظهكارانه و
عاري از تنش و بحران بود، اكنون تغيير اين گفتمان به گفتمان ادبيات جاهلي و
آوردن چند زد و خورد فيزيكي و بانكزني و هفتتيركشي و صحنههاي خشن هم
نتوانسته است گفتمان ادبيات ما را به گفتماني تنشآفرين بدل كند و از آن
محافظهكاري بكاهد اگر نگوييم كه به آن افزوده است. نه... مشكل جاي ديگري
است.