سرویس تاریخ «انتخاب»؛ صبح شرفیاب شدم، شاهنشاه سر حال بودند. بریده روزنامههای سوئیس و فرانسه را تقدیم کردم، ملاحظه فرمایند. همین روزنامههایی که اینقدر به ما بد نوشتند، حالا تعریف میکنند و امیرهوشنگ را ملائکه کردهاند. فرمودند: «قبلا وزرات خارجه داده است، خواندم.» بعد فرمودند: «این آقایان حالا بریده این جراید را تلگراف میکنند که خدمتنمایی کنند. حال آنکه یک قدم هم در موقع سخت که لازم بود، برنداشتند. حالا که تو وضع روزنامهها را از طریق دیگر روبهراه کردهای، خجالت نمیکشند، تلگراف میکند.» البته این اظهار مرحمت زیاد نسبت به من بود...
بعد مرخص شدم. سفیر عربستان را پذیرفتم و اوامر شاهنشاه راجع به شیوخ خلیجفارس را به او ابلاغ کردم. بعد آقای [نایت] Knight مخبر مجله اکونومیست لندن را پذیرفتم. با او یک ساعت و نیم صحبت کردم، در خصوص خاورمیانه و وضع ایران، او یک هفته قبل مصاحبهای با شاهنشاه داشت. راجع به عراق و افغانستان و پاکستان و خلیجفارس صحبت کردیم و من جدی بودن وضع را برای او تشریح کردم. گفت: «راجع به خود ایران چه میگویی؟» گفتم: «خیلی خوشبین هستم، زیرا شاه واقعا جز به ایران و ایرانی نمیاندیشد و میبینید که در ده سال اخیر چه پیشرفتهایی کردهایم.» گفت: «درست است ولی فکر نمیکنید که رژیم شما باید بیشتر لیبرال باشد؟» گفتم: «حرف شما هم درست است؛ مشروط به اینکه این لیبرال بودن به پیشرفت ایران صدمهای نزدند. عمده این است که کار مملکت پیشرفت کند، لیبرال بودن و نبودن را کسی به حساب نمیگیرد. مگر شما – دنیای عرب – که با رژیم چین کمونیست و فرانکو هردو میسازید، نسبت به خطمشی آنها ایرادی میکنید؟» گفت: «نه.» گفتم: «پس چه میگویید؟» گفت: «آخر طبقه جوان را میگویم که ناراضی هستند.» گفتم: «طبقه جوان همه جا ناراضی است. تمام این هیپیگریها و [یاغیگریها] revolt در دنیا و دانشگاهها و غیره برای این است که طبقه جوان به یک صورتی میخواهد جلب توجه بکند، یا افسار پاره کند. به هر صورت منحصر به ما نیست.» گفت: «با وصف این روال دنیا بر این شده.» گفتم: «ببین جانم، شاهنشاه ما به جایی رسیده است که به هیچ وجه در فکر تظاهر و دماگوژی [عوامفریبی] نیست. خودش میداند که در قلب او یک لکه سیاه – به این معنی که به چیز دیگری جز منافع ایران فکر بکند و به خودش بیندیشد – وجود ندارد. بنابراین همانطور که تمام مردم ایران او را پدر میشناسند، جوانها هم ناراضی نیستند، اقلیت ناراضی وجود دارد که بعضیها در جهل هستند و بعضیها هم مامور دیگراناند.» گفت: «درست است. ولی مردم بهخصوص طبقه جوان به همان دلیلی که خودت میگویی، باید حس کند که در اداره کشور شریک است.» گفتم: «این حرف شما را تصدیق میکنم و به شما اطمینان میدهم که این مطلب از نظر شاه دور نیست. اولا موضوع انقلاب آموزشی را که شاهنشاه تحت نظر شخص خود گرفتهاند، حکایت از همین مطلب دارد، بعد هم انتخابات شهرداریها و انجمنهای ولایتی واقعا مردم را به این قسمت سوق میدهد.» گفت: «ممکن است، ولی بعضی [منافع پاگرفته] vested interests ممکن است نگذارد این کارها بشود.» گفتم: «منافع کی؟» گفت: «مثلا منافع ساواک.» گفتم: «جای تعجب است شما چنین فکر میکنید. ساواک اصلا منافعی ندارد و نمیتواند داشته باشد، یک دستگاهی است تحت نظر شاهنشاه. آنها نمیدانند چه منافعی داشته باشند؟» گفت: «منظورم این است که آنها ممکن است حافظ منافع دیگران باشند، مثلا هیاتحاکمه که بر سر کار است.» گفتم: «خیلی غلط فکر میکنید – گو اینکه در دل خودم از این حیث نگرانی هست – و من به شما اطمینان میدهم شاهنشاه در راه آنچه که در فکر آن هستند و در راه منافع کشور است به هیچ وجه تحت تاثیر کسی و چیزی قرار نمیگیرند و هیچ مطلبی را هم از نظر دور نمیدارند.» بعد موضوع محاکمات را گفت که «خیلی در دنیا بر علیه شما تبلیغ شد – محکومین اخیر که به علت خرابکاری و کشتار در دادگاه نظامی محاکمه شدند.» گفتم: «اولا اینها مسلح بودند و مردم بیگناه را در کوچه و بازار کشتند. میفرمایید اینها را باید آزاد میکردیم؟ پس مردم دیگر اطمینانی به هیچ وجه نمیتوانند داشته باشند.» بعد مَثَل والاحضرت اشرف را گفتم و جوابی که شاهشاه به ایشان داده بودند که من در فکر پرستیژ برای خودم نیستم، من باید وظیفه ملی خود را انجام بدهم. گفت: «کاش شما محاکمات را علنی میکردید.» گفتم: «این یک حرفی است، ولی نمیشد. چون قانون این اشخاص را سارقین مسلح میشناسد و باید در دادگاه نظامی محاکمه میشدند.» گفت: «ترکیه از این حیث از شما جلو افتاد، چون اینها را در دادگاه علنی محاکمه کرد.» گفتم: «نتیجهاش هم این شد که اعدام قاتلین مسلم را به تعویق انداخت، در نتیجه این پیشآمد اخیر شد و مهندسین شما را بردند و کشتند» (مهندسین ناتو را از ازمیر دزدیدند و کشتند، یک کانادایی، دو نفر انگلیسی.) گفتم: «با وجود این من حس میکنم که همه این مطالب در نظر مبارک شاهنشاه هست.»
در قیر و کارزین، جمعیت بانوان برای کمک آمده بودند و داد سخن دادند. به شاهنشاه عرض کردم: «دروغ میگویند، به محض آنکه تشریف بردید، اینها هم خواهند رفت.» به متصدی شیروخورشید گفتم وقتی رفتند، تلگراف کن. تلگراف کرد. خندهام گرفت. تلگراف را حضور شاهنشاه تقدیم کردم...