سرویس تاریخ «انتخاب»؛ صبح شرفیاب شدم. شاهنشاه از وضع بارندگی و محصول در بیرجند سوال فرمودند. عرض کردم: «چون از نیمه بهمن تا اول فروردین باران قطع شده بود، دشت سوخته، ولی کوهستانها مقاومت کردهاند و دِیم در آنجا به علت بارندگی بهار خوب شده و آب هم فراوان است.» عرض کردم: «در آنجا که بودم علیاحضرت شهبانو وعده فرمودند که پنجشنبه و جمعه به بیرجند تشریف میآورید، خیلی خوشحال شدم. بعد منصرف شدید.» فرمودند: «پنجشنبه صبح کار داشتم و دیدم که یک شب نمیارزد.» حال آنکه من در قلب خودم میدانم که این شخص آنقدر آقاست که نخواسته موجبات فعالیت مهمانداری مرا فراهم کند و خواسته است که در استراحت باشم، اما حتی به زبان هم نمیآورد. وضع دانشگاه بیرجند را عرض کردم که: «به مرحمت شاهنشاه راه افتاده است.» اظهار خوشوقتی فرمودند.
بلافاصله قرارداد هیرمند و کار سیستان را عرض کردم. فرمودند: «آخر اگر ما به افغانها سختگیری بکنیم در دامن روسها میافتند.» عرض کردم: «این یک مسئله جداگانه است و اینها به هر حال در دامن روسها افتادهاند، زیرا عمر داوود آفتاب لب بام است. پس چرا ما سند را مبادله کنیم و یک سند محکمی به دست دولت کمونیست بعدی افغان بدهیم؟ بهتر است قرارداد مبادله نشود.» فرمودند: «به هر حال ما باید از همین آبی که داریم استفاده خوب بکنیم.» عرض کردم: «خشکی [دریاچه]هامون یک بدبختی بزرگ منطقه است، زیرا گاوداری سیستان از بین میرود.» معلوم میشود استدلالات غلط دولت را قبول فرمودهاند. من ناچار خودم را به این راه زدم که «اعلیحضرت که میفرمودید اگر قرارداد نفت که در دوره پدرم مدت آن شصت ساله شد، اصلاح نمیشد و ما این فتوحات را نمیکردیم، و اگر مسئله شط العرب اصلاح نمیشد و ما حرفمان را به کرسی نمینشاندیم، من هرگز راضی نمیمردم. این هم چنین مسئلهایست. از لحاظ اقتصادی مهم نیست، ولی از لحاظ مملکت مهم است.» خیلی خیلی تامل فرمودند: و دیگر چیزی نگفتند. من هم دیگر اصراری نکردم و بقیه مطلب را به بعد گذاشتم.
عرض کردم: «دیشب بیبیسی پدر کارتر را درآورد ضمن یک ربع تحت عنوان نامهای از آمریکا دوروییها و دودوزهبازیهای کارتر را برملا ساخت، خیلی تعجب دارد!» فرمودند: «آخر بیبیسی میگوید تابع دولت انگلیس نیست، اما بودجهاش را دولت انگلیس میدهد. این هم از خوشمزگیهای انگلیسیهاست.» و خندیدند. عرض کردم: «گفتار بیبیسی خیلی شدید بود.» فرمودند: «ممکن است متن آن را برای من بگیری و بفرستی که بخوانم؟» دیگر مطلب مهمی پیش نیامد. پرسیدم: «شاهنشاه [سایروس]وَنس را چگونه یافتند؟» فرمودند: «آدمی منطقی به نظرم آمد.» عرض کردم: «من هم از مصاحبهاش بدم نیامد.» فرمودند: «صحبتهای او هم بد نبود و راجع به منطقه او را روشن یافتم.» نامهای از زن کارتر برای علیاحضرت شهبانو رسیده بود، عرض کردم: «این هم باید دعوتی از شهبانو باشد.» فرمودند: «فکر میکنم همینطور است.»
من مرخص شدم. به دیدن دختر ایرلندی رفتم. بعدازظهر در منزل کار کردم. شاهنشاه گردش تشریف بردند.