arrow-right-square Created with Sketch Beta.
کد خبر: ۵۵۴۰۷۱
تاریخ انتشار: ۵۶ : ۲۳ - ۱۸ خرداد ۱۳۹۹
تورق خاطرات چهره ها در «انتخاب»؛

یادداشت‌های علم، چهارشنبه ۱۸ خرداد ۱۳۵۶ / دوباره کابوس سیستان گلویم را فشار داد

به محض مرخصی دوباره کابوس سیستان گلویم را فشار داد. تنها به باغ رفتم و یک ساعتی گردش و فکر کردم که وظیفه‌ام درباره معبودم و محبوبم چیست؟ آیا پس از ۳۸ سال خدمت موجبات کدورت او را با یک عمل بی‌نتیجه فراهم کنم؟ آیا حق انصاف است؟ اما در قبال کشور هم وظیفه دارم، گرچه فکر می‌کنم تا آن‌جا که ممکن بود عمل کرده‌ام، ولی نتیجه نگرفته‌ام. به چه دلیل؟ نمی‌دانم. به هر حال در شش و بش هستم و در امپاس عجیبی گیر کرده‌ام و شب و روز گرفتار کابوسم. این همه بی‌نتیجه.
پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) :

دوباره کابوس سیستان گلویم را فشار داد

سرویس تاریخ «انتخاب»: صبح شرفیاب شدم و سعی کردم خودم را بسیار خوشحال نشان بدهم. گزارشات متفرقه را عرض کردم. من جمله پرسیدم: «این خبری که وَنس عرض کرده، به بوتو تلگراف می‌فرمایید؟» فرمودند: «خیر، لابد خوشان خبر داده‌اند.» مسائل متفرقه صحبت شد، من‌جمله خبری راجع به عربستان سعودی، عرض کردم که: «کارتر اظهار خوش‌وقتی از روابط با سعودی کرده است.» فرمودند: «البته هرکسی نوکرش را دوست دارد!» عرض کردم: «ما حرفی نداریم نوکرش [را] دوست داشته باشد، ولی باید عرض کنم با همه ظاهرفریبی و دماگوژی [عوام‌فریبی]به هر حال نسبت به ما نه فقط کوتاه آمده بلکه راه آمده است.» فرمودند: «من هم هرچه فکر می‌کنم نمی‌توانم از او گله داشته باشم.»
باز صحبت به کار‌های داخلی کشید. فرمودند: «راستی به تو خبر خوش بدهم که تصمیم گرفتم [به]مهمانی‌های خواهر‌های خودم نروم. به علاوه تصمیم گرفتم تمام این گه گند‌هایی که این‌جا هم دعوت می‌شدند دیگر دعوت نشوند. جز مشغله و دردسر برای من چیزی نداشتند. پدرسوخته‌ها با من بلوت یا بریج بازی می‌کنند و در فاصله انداختن هر ورق یک تقاضایی از من دارند. یا در منزل خواهر‌ها یک عده لاشخور پدرسوخته جز تقاضا دیگر چیزی ندارند. دیشب تصمیم خودم را به علیاحضرت گفتم، بسیار ناراحت شدند.» عرض کردم: «من که مکرر این مطلب را به عرض خاکپای مبارک رسانده بودم، توجه نمی‌فرمودید. هر وقت در نوشهر یا در کیش شرفیاب می‌شدم و این بی‌تربیتی‌ها را می‌دیدم خونم به جوش می‌آمد. آیا معنی دارد جایی که اعلیحضرت همایونی ناهار میل می‌فرمایند کلفت فلان زنکه پدرسوخته که خودش را دوست علیاحضرت قلمداد می‌کند، لچک به سر بیاید کنار ایوان بنشیند و بچه شیرخواره‌ای را در بغل بگیرد و آن بچه دائما عر بزند؟ آخر این مقام شامخ سلطنت را باید همین‌طور حفظ کرد؟» فرمودند: «محض خاطر شهبانو چیزی نمی‌گفتم، ولی دیگر احساس می‌کنم که قابل تحمل نیست و به این جهت موقوف شد.» عرض کردم: «تبریک عرض می‌کنم و باید این کار چنان که مکرر عرض کرده بودم، از ده سال پیش که شروع شده بود موقوف می‌شد.»
از این مقوله زیاد صحبت شد و بعد مرخص شدم. به محض مرخصی دوباره کابوس سیستان گلویم را فشار داد. تنها به باغ رفتم و یک ساعتی گردش و فکر کردم که وظیفه‌ام درباره معبودم و محبوبم چیست؟ آیا پس از ۳۸ سال خدمت موجبات کدورت او را با یک عمل بی‌نتیجه فراهم کنم؟ آیا حق انصاف است؟ اما در قبال کشور هم وظیفه دارم، گرچه فکر می‌کنم تا آن‌جا که ممکن بود عمل کرده‌ام، ولی نتیجه نگرفته‌ام. به چه دلیل؟ نمی‌دانم. به هر حال در شش و بش هستم و در امپاس عجیبی گیر کرده‌ام و شب و روز گرفتار کابوسم. این همه بی‌نتیجه.
بعدازظهر تمام کار کردم، من‌جمله سفیر اسرائیل را پذیرفتم. می‌گفت: [انتصاب] موشه دایان جنگجوی معروف اسرائیل به وزارت خارجه حتمی است.
شاهنشاه ظهر تلگرافی به آمریکا مخابره فرمودند که فردا در پرونده خواهم گذاشت.

نظرات بینندگان