پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) :
سرویس تاریخ «انتخاب»: صبح ممتازالسلطنه [سفیر ایران در فرانسه] اینجا آمد. قدری به طور سرسری در کارها صحبت کردیم و مذاکره مسئله معلمین را کرد و ناهار با ما خورد. میگفت: «شعاعالسلطنه از حاج سید نصرالله مذمت میکرد.» گفتم: «از من چه میگفت؟» درست جواب نداد و گفت: «از تو بد نمیگفت، اما میگفت عیبش این است که با حاج سید نصرالله دوست است.»
بعدازظهر با انتظامالملک تنها بودیم صحبت میکردیم که «واقعا تکلیف ما چیست، بهخصوص با بیپولی که معلوم نیست آیا پول بفرستند یا نه.» شقوق و شعب مختلفه ذکرکردیم، اما هیچکدام مسئله را به درستی حل نمیکرد. بخواهیم به فروختن اسباب و غیره دست و پای خودمان را جمع کرده برویم، در تمام دنیا اسم این کار را چه بگذاریم که در این موقع نمایندگان ایران چرا مثل برف یکدفعه آب شدند؟ در صورتی که شاید از این به بعد موقع کار آنهاست. بخواهیم بمانیم با بیپولی چه کنیم؟ حتی خیال کردیم جمعیت را کم کنیم، بعضی برویم و بعضی بمانیم که مخارج کم شود. این هم حل مسئله به طور صحیح نمیشود. علاوه بر این که بماند و که برود؟ حاصل این که مات و متحیریم.
عصر قدری راه رفته آمدیم. بعد از شام با انتظامالملک به خیابان شانزلیزه به قصر تابستانی رفتیم. مجلس رقص مفصلی بود. میرزا حسینخان و مسیو پرنی اشتغال داشتند، مشاور و پسرش مهمان بودند.
منبع: یادداشتهای روزانه محمدعلی فروغی، به کوشش محمدافشین وفایی و پژمان فیروزبخش، تهران: سخن، چاپ هفتم، ۱۳۹۸، صص ۱۴۵ و ۱۴۶.