arrow-right-square Created with Sketch Beta.
کد خبر: ۵۵۸۱۱۰
تاریخ انتشار: ۰۴ : ۰۰ - ۰۷ تير ۱۳۹۹

یادداشت‌های ناصرالدین‌شاه، پنجشنبه ۶ تیر ۱۲۶۸: خیلی خوب تفنگ‌هایی بودند، گفتیم برای دولت ایران بسازند

قبل از رفتن به گردش حاجی محمدرحیم، برادر حاجی محمدحسن، از طرف صاحب کارخانه‌های لیژ (Liege) آمده بودند نمونه تفنگ آورده بودند. تفنگ رپطیسیون (Repetition)، خیلی خوب تفنگ‌هایی بودند. پسندیدیم. گفتیم برای دولت ایران بسازند.
پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) :

یادداشت‌های ناصرالدین‌شاه، پنجشنبه ۶ تیر ۱۲۶۸: خیلی خوب تفنگ‌هایی بودند، گفتیم برای دولت ایران بسازندامروز صبح از خواب برخاستیم، خیلی کسل بودیم. هوای فرنگستان بد است، رطوبتی دارد و اغلب ابر است به خصوص اسپا که هواش شبیه به کلاردشت و کجور است خیلی خفه است، شخص دلتنگ می‌شود. دیشب سرما سرما در بدن ما شد تب جزئی کردیم، نزدیک صبح عرق آمد تب قطع شد. کسالتی باقی است. دهن خشک است و زبان بار دارد. حکیم‌باشی طولوزان آمد، حب گنه‌گنه داد خوردیم. آقادایی آش پخته بود. معلوم نبود چه آش است و چه چیز است. آب روانی بود، حکم پیاز داشت قدری از آن و کباب جوجه خوردیم. میوه و چیز دیگر و ترشی نخوردیم، پرهیز کردیم.

بعد از ناهار یک زنی بود، یک پسر کوچکی از اهل «ورشاب»، گفتند پیانو خوب می‌زند و برای امپراطور پیانو زده است. در اکسپوزیسیون [نمایشگاه] پاریس بوده است، به حضور ما آمد. پسر کوچکی بود، قریب هفت سال داشت. خیلی بدذات و زرنگ اما خیلی قشنگ و ملوس پیانو زد. چیز غریبی بود! همه هوش و حواس او پیش پیانو بود. مادرش می‌گفت «واله پیانو است در پیانو را گاهی می‌بندیم نتواند بزند قدری آسوده باشد. تا وقت خوابیدن متصل می‌زند.» چند مدال داشت، ما هم یک مدال به او دادیم خیلی خوشحال شد و اجازه خواست که خود را پیانوزن ما بنامد، اجازه دادیم. اسم مادرش لااورا کوچالسکی بود (Laoura Kouzalski) اسم خودش رااول کوچالسکی بود (Raoul Kouzalski).

دو کالسکه حاضر کرده بودند برویم گردش، ابوالحسن‌خان و میرزا محمد‌خان پیش ما بودند. آقادایی، میرزا رضاخان و مهدی‌خان از عقب می‌آمدند. رفتیم برای پارک میربیر (Meyer beer). راندیم. راه سر بالا بود. کالسکه گاهی یواش گاهی تند می‌رفت. قدری که از شهر دور شدیم کم‌کم عمارت‌های کوچک کوچک، ویلاهای ییلاقی تک تک پیدا شد. بسیار قشنگ همه باغچه و گل‌کاری‌های خوب دارند. در یکی از ویلاها پیاده شدیم، داخل شدیم. سرایدار پیر کثیفی داشت و زن پیر کثیفی اطاق‌ها را به ما نشان دادند. صاحب این‌جا نبود. به زنکه پیر گفتیم: «اگر شوهر تو زن بگیرد یا جنده‌بازی بکند تو چه می‌کنی؟» گفت: «پدرش را درمی‌آورم. سرش را می‌شکنم.» از مردکه پرسیدیم: «راست بگو تو جنده‌بازی نکرده‌ای؟» گفت: «خیر، می‌کنم حالا هم می‌کنم.» به زنکه گفتیم: «اقرار کرد سر او را بشکن.» گفت: «شوخی می‌کند.» خلاصه نزدیک بود میان آن‌ها دعوا بیندازیم بامزه بود. یک امپریال به آن‌ها دادیم. دوباره سوار کالسکه شدیم راندیم رو به بالا.

جایی رسیدیم که آب‌معدنی آن‌جا هست. جای خوبی ساخته‌اند. قهوه‌خانه و رستوران دارد. شراب و قهوه و سایر چیزها به مردم می‌دهند. آب را از چاه بیرون می‌کشند. سر هر چاه دختر جوانی است که او آب به مردم می‌دهد. پیاده شدیم ببینیم آب چطور است، استکانی آب آوردند؛ اولا متعفن بود، ثانیا بدمزه که هیچ نمی‌شود خورد. فرنگی‌ها می‌آیند از این آب می‌خورند! آن دور چاه میز و صندلی و گل زیاد گذاشته مثل این‌که حوض کوثر است که مردم بیایند این آب متعفن را بخورند! چند نفر هم مرد و زن بودند. قدری گردش کردیم. دوباره سوار شده راندیم.

راه سرازیر و سربالا بود با چشم‌انداز در جنگل، خیلی باصفا و خلوت است. هیچ‌کس نیست. گاهی یک کالسکه پیدا می‌شود زن و مرد در آن نشسته‌اند گردش می‌کنند. سرازیر که شدیم مخبرالدوله را دیدیم با مهماندار و یکی دو نفر فرنگی در کالسکه می‌رفتند به آن‌جا که ما دیده بودیم.

باز به چاه آب‌معدنی رسیدیم، همان‌طور بود، همان اوضاع که دیده بودیم دختری در سر چاه. این‌جا نایستادیم رد شدیم. به دالان سبز خوبی رسیدیم دو طرف درخت و روی آن سبز، پیاده شدیم. هیچ‌کس نبود. در روی نیم‌تخت قدری نشستیم آخر این دالان پارک خوبی بود در مقابل عمارتی، رفتیم آن‌جا یک نفر پیدا شد. معلوم شد سرایدار و ناظر صاحب‌خانه است. از او پرسیدیم: «خانه از کی است؟» گفت: «از موسیو Simonis سیمونیس، خود موسیو سیمونیس سناتور است و خانه در شهر ووریه (Veruier) دارد و آن‌جا چند کارخانه ماهوت‌بافی معروف متعلق به او است و این خانه را به یک نفر ایطالیایی برای چهار پنج ماهه به پانصد تومان اجاره داده و ایطالیایی چند روز دیگر خواهد آمد.» اسم ناظر ژرمان بود (German). بعد آن شخص فرنگی ناظر درِ پارک را باز کرد. کالسکه‌های ما از میان پارک گذشت و از آن طرف رفتیم. اسم این عمارتی که دیدیم نیووزه است (Niveuze).

راندیم، خیلی راه رفتیم. از جنگل‌ها و ییلاق‌ها و چشم‌انداز‌های باصفا گذشتیم، رسیدیم به ییلاق وسیع خوبی. پارک و باغچه بزرگ بسیار باصفا داشت و عمارت خوبی. پیاده شده داخل شدیم. صاحب‌خانه حاضر بود، اما زن او بسیار بدگل بود. حقیقتا اگر زن او هم خوشگل بود ما به او حسادت می‌بردیم. به طرزی ییلاق او عالی باصفا و وضع زندگانی او راحت بود که جای حسادت داشت. داخل شدیم. ما را گردش دادند. در اطاقی نشستیم. شامپین آوردند. یک گیلاس آوردند خوردیم. سیگاری کشیدیم. در این بین عزیزالسلطان [ملیجک دوم] و من‌تبع او پیدا شدند. پرسیدیم: «کجا بودید؟» گفت: «گردش می‌کردیم این‌جا کالسکه شاه را دیدیم داخل شدیم.» از این‌جا عزیزالسلطان هم به ما ملحق شد. راندیم رو به منزل. در باغچه این عمارت ییلاقی زیاد گردش کردیم. کالسکه‌های ما را باز از میان پارک آوردند به سر راه دیگر انداختند. یکسر راندیم به منزل.

قبل از رفتن به گردش حاجی محمدرحیم، برادر حاجی محمدحسن، از طرف صاحب کارخانه‌های لیژ (Liege) آمده بودند نمونه تفنگ آورده بودند. تفنگ رپطیسیون (Repetition)، خیلی خوب تفنگ‌هایی بودند. پسندیدیم. گفتیم برای دولت ایران بسازند.

امروز زیاد کسل بودیم. به واسطه کسالت خوش نگذشت و الا می‌بایستی خیلی جاها پیاده می‌شدیم. جاهای خوب بود، گردش می‌کردیم. صدای ما هنوز گرفته است به علاوه پوست دست‌های ما می‌رود و اذیت می‌کند. عزیزالسلطان متصل می‌رود پایین خرید می‌کند می‌آید بالا. متصل پول می‌گیرد و هی خرید می‌کند.

قدری در منزل راحت کردیم و نماز خواندیم. دلتنگ شدیم باز گفتیم کالسکه آوردند برویم گردش. ناصرالملک و صدیق‌السلطنه در کالسکه ما نشستند. میرزا محمدخان و احمدخان از عقب می‌آمدند. در کنار شهر عزیزالسلطان را با من‌تبع در کالسکه دیدیم و گذشتیم و سرازیر راندیم. قدری که رفتیم دیدیم عزیزالسلطان هم برگشته پشت سر می‌آید. از خیابان موسوم به Marteaux رفتیم و پیچیدیم از تپه بالا رفتیم. جنگل و چشم‌انداز داشت. راه سربالا و سرازیر پیچ‌پیچ دوباره سرازیر شدیم. زیاد نماندیم زود برگشتیم به منزل.

 

منبع: روزنامه خاطرات ناصرالدین‌شاه در سفر سوم فرنگستان، کتاب دوم، به کوشش دکتر محمداسماعیل رضوانی و فاطمه قاضیها، تهران: مرکز اسناد ملی، ۱۳۷۱، صص ۱۶-۱۹.

نظرات بینندگان