هالیوود چگونه دشمن مبارز مشهور مکزیکی را از آمریکا به اسپانیا تغییر داد؟
تقریباً تمام کسانی که فیلمهای مختلف «زورو» را با هنرمندی بازیگرانی مانند آلن دلون و آنتونیو باندراس دیدهاند، تردیدی در افسانه بودن این شخصیت داستانی ندارند. شخصیتی که نام حقیقی وی، طبق داستان «جانستون مککالی»، «دُن دیهگو» بود؛ جوانمردی که از ثروتمندان میدزدید و به فقرا میبخشید.
طبق روایت داستان مشهور مککالی که در سال ۱۹۱۹، برای نخستینبار منتشر شد، اشراف و ثروتمندانی که زورو علیه آنها میجنگید، عموماً وابستگان به دربار اسپانیا بودند و در واقع، دُن دیهگو علیه ظلم و بیداد اسپانیاییهای غارتگر به میدان آمده و خودش هم زخمخورده آنها بود.
شهرت و جذابیت داستان «زورو» که تنها یکسال بعد از انتشارش، در ۲۸ نوامبر ۱۹۲۰، توسط «داگلاس فربنکس»، کارگردان مشهور آن روزها، روی پرده جادویی سینما جان گرفت، باعث شده است که کمتر کسی به فکر شناختن ریشههای تاریخی و حقیقی این روایت دیدنی و خواندنی باشد. اما کاوش در گذشته نه چندان دور تاریخ آمریکا، رازهایی را برملا میکند که شگفتانگیز و قابل تأمل است؛ اسراری که نشان میدهد زوروی واقعی، نه در برابر حکومت اسپانیا، بلکه مقابل آمریکاییهای منفعتطلبی که این روزها خلاصه و نماد آنها را میتوان در شخصیت ترامپ یافت، به مبارزه پرداخته بود.
رابینهود غرب کیست؟
واقعیت آن است که جانستون مککالی فقط خالق نام زورو است و نه مبدع شخصیت او. شخصیت زورو، پیش از مککالی، توسط جان رولین ریچ، نویسنده آمریکایی دهه ۱۸۸۰ در داستانی هیجانانگیز، مورد تحلیل و بررسی قرار گرفتهبود. مشهور است که مککالی هم، افسانه زورو را با الهام از داستان رولین نوشت؛ اما رولین ریچ، زورو را به نام اصلیاش میخواند؛ «جاکوئین موریِتا کاریلّو»، مشهور به «رابینهود غرب» یا «رابینهود الدورادو». شخصیتی که در میان کارگران مکزیکی مهاجرتکرده به کالیفرنیا، مقامی در حد یک قدیس داشت. «سوزان لی جانسون»، مورخی که سالها روی شخصیت موریتا تحقیق کردهاست، اعتقاد دارد که آنقدر روایتهای افسانهوار درباره او منتشر شدهاست که تشخیص واقعیت از توهم را ناممکن میکند. آمریکاییهای معاصر موریتا، او را راهزنی بیرحم میدانستند که به دلیجانها دستبرد میزد و مأموران قانون را از میان برمیداشت؛ تضادی که میان شخصیت آمریکایی و مکزیکی موریتا وجود دارد، نشاندهنده واقعیتی ناگفته درباره اوست.
پرده از روی حقیقت کنار میرود
در سال ۱۹۸۰ فرانک فارست لاتا، مورخ آمریکایی و نویسنده کتاب «قرن بیستم»، تحقیقات خود را درباره موریتا، به علاقهمندان تاریخ عرضه کرد. بر پایه پژوهش لاتا، موریتا در ایالت «نوسودا» در شمال غربی مکزیک به دنیا آمد و در نزدیکی شهر «السالادو» به مدرسه رفت. لاتا و البته دیگر مورخان، سال تولد او را ۱۸۲۹ میلادی(۱۲۰۸ خورشیدی) میدانند. اگر این روایت درست باشد، موریتا اواخر دهه ۱۸۴۰، یعنی دورهای که به «تب طلای کالیفرنیا» شهرت یافت، حدوداً ۲۰ سال دارد و طبیعی است که مانند هر جوان دیگری، با یک دنیا آرزو، به سمت کالیفرنیا میرود؛ سرزمینی که به تازگی و کمتر از یکسال قبل، بر اساس معاهده «گوادالوپ هیدالگو» به ایالات متحده واگذار شده است. ورود به کالیفرنیا، برای مکزیکیها قدغن نبود، اما آمریکاییها از همان ابتدای کار برای کارگرانی که بیش از سه چهار دهه در معادن طلای کالیفرنیا کار میکردند، مشکل به وجود میآوردند. طبق معاهده، معادنی که توسط مکزیکیها پیدا میشد، متعلق به خود آنها بود و فقط باید به دولت آمریکا مالیات میپرداختند. موریتا دست همسر جوانش را گرفت و به پیشنهاد برادرش که چند سال قبل از او در کالیفرنیا ساکن شده بود، به این منطقه رفت تا کار جستوجو برای طلا را آغاز کند. او شانس خوبی داشت و خیلی زود یک رگه معدنی مرغوب را در غرب کالیفرنیا پیدا کرد و برای ثبت آن به اداره ثبت معدن مراجعه کرد. اما یک مشکل وجود داشت؛ یانکیهای سفیدپوست از مکزیکیهای دورگه خوششان نمیآمد و اصلا حاضر نبودند پیشرفت آنها را ببینند. البته در آن زمان، مانند دوره ترامپ، هنوز دیوار حائل در مرز مکزیک ایجاد نشدهبود! اما آمریکاییها برای آزار مکزیکیها از هیچ کاری رویگردان نبودند. در یکی از روزهای سال ۱۸۵۰ که موریتا همراه با همسرش مشغول کار در معدن بود، تعدادی آمریکایی که توسط صاحبان سفیدپوست معادن طلای کالیفرنیا اجیر شده بودند، به معدن یورش آوردند؛ آنها موریتا را به شدت مضروب و به همسر وی تجاوز کردند و سپس آن دختر معصوم را به قتل رساندند. این فاجعه، شوکی مهلک برای موریتای ۲۲ ساله بود و آغاز جنگی بیامان علیه آمریکاییها که توسط او سازماندهی شد.
پایان غمانگیز یک مبارز
موریتا کوشید تا از مجرمان شکایت کند، اما مراجع قضایی آمریکا برای او تره هم خرد نکردند. ناچار به سراغ هموطنانش رفت و تازه فهمید رنجی که آمریکاییها به روح و جسم آنها وارد میکنند، چقدر جانکاه و غیرقابل تحمل است. موریتا در تیراندازی و شمشیرزنی، توانمندی بالایی داشت. او پنج گروه را زیر نظر خودش تشکیل داد که وظیفه آنها، گرفتن حق مکزیکیها از دست آمریکاییهای سرمایهدار بود. بهتدریج و طی دو سال، گروههای پنجگانه موریتا دمار از روزگار معدنداران متکبر آمریکایی درآوردند. دولت برای مرده یا زنده موریتا، پنج هزار دلار جایزه تعیین کرده بود که در آن زمان مبلغ بسیار زیادی محسوب میشد. به این ترتیب، تمام شکارچیان انسان، از تگزاس و مناطق همجوار به طمع گرفتن جایزه، وارد کالیفرنیا شدند. یکی از این افراد به نام «هری لاو» روز ۲۵ جولای سال ۱۸۵۳ (سوم مرداد ۱۲۳۲)، توانست با استفاده از غفلت موریتا و افرادش، وی را به قتل برساند و سر او را از بدن جدا کند و برای گرفتن جایزه، نزد مقامات آمریکایی ببرد. به این ترتیب، موریتا در ۲۴ سالگی به دست قصابان اجیر شده آمریکایی کشته شد؛ اما روایت شجاعت و از خودگذشتگی او به صورت داستانهای گوناگون، در میان مکزیکیها و بومیان کالیفرنیا باقی ماند.
روزنامه خراسان