روزنامه اینترنتی فراز نوشت: جنگ تجاری به نزاع سیاسی رسید. اتفاقی که چندان دور از انتظار هم نبود. سطح تقابل آمریکا و چین تا بستن کنسولگریها پیش رفته است. جرقه اولیه البته متعلق به آمریکا است. ابتدا آمریکا خواستار تعطیلی کنسولگری چین در شهر هیوستون شد. آمریکاییها این اقدام را به دلیل «حفاظت از مالکیت اطلاعات معنوی آمریکا و اطلاعات خصوصی آمریکاییها» دانستند. روز جمعه و با خروج دیپلماتهای چینی از ساختمان نیز نیروهای فدرال آمریکا با ورود به این کنسولگری، ساختمان را ضبط کردند. در سوی مقابل چین نیز به سرعت خواستار تعطیلی کنسولگری آمریکا در شهر چنگدو شد. چینیها اعلام کردند که این درخواست پاسخ «مشروع، دیپلماتیک و ضروری به اقدام آمریکا» است. به این اقدام اخیر آمریکا شبیه همه سیاستهای تقابلی در چهار سال اخیر با پاسخ چینیها مواجه شد. کارشناسان معتقد هستند در آینده نیز قرار نیست مصالحهای بین دو کشور رخ دهد. در این بین سوالاتی محوری مطرح است. ریشه اختلافات دو کشور کجاست و آیا نقطه پایانی برای آن وجود دارد؟ افزایش سطح تقابل دو کشور چه پیامدهایی دارد و ایران کجای این معادله قرار میگیرد؟ امیرعلی ابوالفتح کارشناس مسایل آمریکا به این سوالات پاسخ میدهد.
اختلافات و کشمکشهای آمریکا و چین در دوران دونالد ترامپ به اوج خود رسیده. اما مدتی است که یکباره تنشها تشدید شده و از سطح جنگ تجاری به تعطیلی سفارتخانهها کشیده شده است. علت این اتفاق چیست؟ آیا بحرانهای داخلی آمریکا سبب توجه مضاعف دولتمردان این کشور به مسایل خارجی شده است؟
اختلافات بین ایالات متحده آمریکا و جمهوری خلق چین در دوران آقای ترامپ به وجود نیامده است. این اختلافات ریشه قدیمیتری دارد و از زمانی آغاز میشود که چین با شروع رهبری دنگ ژیاءوپنگ تغییرات اساسی در ساختار فکری، سیاسی، اقتصادی و اجتماعی انجام داد و قدمهای اولیه را برای تلفیق کمونیسم چینی با سرمایهسرداری برداشت. از همان مقطع به تدریج نگرانیهایی به وجود آمد مبنی براینکه روزی چین به دلیل پتانسیلها و توانمندی بالای خود میتواند خطری برای آمریکا تلقی شود. حتی ریچارد نیکسون که مبدع و مبتکر برقراری رابطه بین ایالات متحده آمریکا و جمهوری خلق چین بود و در سفری به چین با مائو دیدار کرد معتقد بود که این [همکاری] میتواند یک اشتباه باشد. اما شاید در آن زمان اقتصاد آمریکا از همکاری با چین منتفع میشد و در مجادلات ایدئولوژیک با شوروری وارد کردن عنصر چین اردوگاه ایالات متحده را سنگین میکرد. به همین دلایل همکاریها بین دو کشور شکل گرفت. به این ترتیب تقلیل دادن جدال آمریکا و چین به دوران ریاست جمهوری ترامپ اشتباه است. پیش از آغاز ریاستجمهوری ترامپ نیز نشانههایی از این اختلافات وجود داشت. شاید رسانهای نمیشد و در معرض افکار عمومی قرار نمیگرفت اما این موضوع در صورتجلسات و خاطراتی که مقامات ارشد وقت آمریکا از جمله هیلاری کلینتون منتشر کردند وجود دارد. اما پیش از آقای ترامپ تلاش میشد این اختلافات از طریق کانالهای دیپلماتیک و پشت پرده مدیریت شود. ولی ویژگی آقای ترامپ و جریان ملیگرایی که آنها را نمایندگی میکند معتقد است باید رودربایستیها را کنار گذاشت و به شکل آشکار با چین برخورد کرد. آنها معتقد هستند که بحث بر سر رهبری جهان است. اقتصاد اول جهان یعنی ایالات متحده در تلاش است تا جایگاه خود را حفظ کند و اقتصاد دوم جهان یعنی چین خواسته یا ناخواسته مسیری را طی میکند که در نهایت میتواند منتهی به قرار گرفتن بر سکوی نخست اقتصاد جهان شود. بنابراین کشمکشها پیش از آقای ترامپ بوده و بعد از او هم ادامه خواهد داشت.
اما اخیرا شاهد به کار رفتن ادبیاتی از سوی آمریکاییها هستیم که حداقل در رابطه با چین سابقه نداشته است. ادبیات نظیر کمونیستهای دروغگو…
شاید درباره چین سابقه نداشته اما بارها درباره دیگر کشورها به کار رفته است. به طور مثال آمریکاییها در دوران جنگ سرد بارها رهبران اتحادجماهیر شوروی را دروغگو و خطاکار میخواندند. بنابراین این ادبیات علیه دیگر کشورهای جهان چندان جدید نیست. درباره چین هم آقای پمپئو آشکارتر و بیمحاباتر حملات را متوجه حزب کمونیست چین کرده است. علت آن هم بالا گرفتن سطح تنش است. در سال 2020 همه نشانهها حاکی از آن است که چینیها به لحاظ الگوی زمامداری در حال برتری جستن از ایالات متحده هستند. کرونا نشان داد که الگوی مدیریت بحران چینیها مطلوبتر از آمریکا بوده است. البته آمریکا چین را متهم به پنهانکاری، سرکوبگری و استبداد میکنند اما فارغ از همه این اتهامات آنچه جامعه جهانی مشاهده میکند مهار کرونا در چین و جلوگیری از وقوع یک بحران ملی است.
چینیها در حال مستقر کردن الگوی زمامداری خود هستند. نکتهای که آقای پمپئو درباره تغییر جهان آزاد توسط چین مطرح کرد نیز به همین موضوع اشاره داشت. به لحاظ اقتصادی نیز همه شاخصها حکایت از این دارد که آمریکاییها مجبور هستند جایگاه برتر خود را به چین واگذار کنند. ممکن است زمان آن را به تاخیر بیاندازند اما این واقعیت که شاید پنج سال پیش به این اندازه برای آنها حساس و نگرانکننده نبود خود را نشان میدهد.
نکته اینجاست که به نظر میرسد که سطح نزاع از مراودات تجاری و مالی بسیار فراتر رفته است.
بله. از دید آمریکاییها چین وارد حوزههای رقابت راهبردی و امنیتی هم شده است. اگر تا ده یا پانزده سال پیش رقابت در حوزه اقتصاد و فناوری بود، امروز چینیها مباحث راهبردی را در پیش گرفتند. برنامه یک کمربند-یک جاده حکایت از همین دارد و برنامه همکاری 25 ساله با ایران را نیز باید در همین چارچوب قرار داد. آنها به صورت آشکار اعلام میکنند که قطعنامه تحریم تسلیحاتی آمریکا علیه ایران را وتو میکنند. همه اینها نشان دهنده این است که چین از لاک دفاعی خارج شده و به شکل فعالتری در عرصه نظام بینالمللی در حال فعالیت است. این موضوع نگرانی آمریکاییها را افزایش داده است. بنابراین آمریکای امروز به این نتیجه رسیده که اگر دیر اقدام کند و در خوشخیالی دهه هفتاد باقی بماند چین طی یک یا دو دهه آینده قدرت بسیاری زیادی کسب خواهد کرد. قدرتی که میتواند ائتلافها بین آمریکا و متحدانش در شرق یا غرب آسیا و اروپا را از بین ببرد. آنها عزم خود را جزم کردند که به شکلی شدید و تهاجمهی با چین برخورد کنند. نشانههای آن نیز همین بستن کنسولگریها و اتهاماتی است که دو طرف متوجه یکدیگر کردند. این سیاست تا جایی پیش رفته که رسانههای غربی از تلاش دولت ترامپ برای رژیم چنج یا براندازی نظام سیاسی در چین یاد میکنند.
نکته اینجاست که اگر دولتهای قبلی آمریکا دولت چین را مورد انتقاد قرار میدادند و خطاب آنها دولت چین بود ادبیات دولت آقای متوجه حزب کمونیست چین است. آنها حزب کمونیست را مورد نقد و حمله قرار میدهند و در این تفکیک همه شرارتها و خباثتهایی که علیه چین صورت میگیرد را در چارچوب این حزب قرار میدهند نه ذیل دولت چین.
افکار عمومی آمریکا درباره مسئله چین چطور است؟ جامعه با چینستیزی همراه شده؟
اغلب نظرسنجیها اصلیترین تهدید امنیتی ایالات متحده آمریکا را چین معرفی میکنند. برای مردم آمریکا این موضوع ملموس است و با زندگی روزمره مردم آمریکا عجین شده است. چینیها کالای ارزان قیمت تولید و به آمریکا صادر میکنند. بنابراین کارخانهها در آمریکا از بین میرود و خطوط تولید خود را به شرق آسیا و عمدتا چین منتقل میکنند. این تصور نیز وجود دارد که هر آنچه در آمریکا وجود دارد ساخت چین است. مثلا پرچمی که روی بازوی فضانوردان آمریکایی نصب میشود در چین ساخته میشود. یا 95 درصد قطعات دوچرخه در آمریکا در چین ساخته میشود. چین نیز رفتهرفته ثروتمند شده و شرکتهای آمریکایی را میخرد و مردم آمریکا این فتح سنگر به سنگر را احساس میکنند. موج چینهراسی که در آمریکا اتفاق افتاده فانتزی و انتزاعی نیست. اگر زمینه و بستر پذیرش اجتماعی نداشت دولتهای آمریکا و حتی ترامپ نمیتوانستند چنین اقداماتی انجام دهد. البته در این زمینه اختلاف نظر وجود دارد. طیف وسیعی از مردم معتقد هستند که دولت باید سیاست قاطعانهای در قبال چین داشته باشد تا این کشور مهار شود. گروه اقلیتی هم معتقدند این جنگ در نهایت به ضرر مصرفکنندگان آمریکایی است. چرا که وقتی تعرفه بر واردات کالا از چین وضع میشود قمیت کالاها افزایش پیدا میکند و در نهایت به از دست رفتن رفاه شهروندان آمریکا منجر میشود. این عده اندک معتقد هستند که باید با چین به تفاهم رسید.
در همین راستا میتوان افزایش سطح تقابل با چین را در ارتباط با انتخابات ریاستجمهوری آمریکا ارزیابی کرد؟ به هر حال آقای ترامپ از هر راهی در پی محبوبیت از دست رفته خود میرود.
شاید بتوان گفت در دو سال اول ریاستجمهوری آقای ترامپ هدفگذاری برای ورود به جنگ تعرفهای با چین صورت گرفته بود تا این کشور وادار به عقبنشینی شود. از سوی دیگر توافقات تجاری به قول ترامپ عادلانه باعث شود کسبوکارها در آمریکا رونق بگیرد و مشاغل احیا شوند. این موضوع به ترامپ در انتخابات کمک میکرد چرا که در آن شرایط روابط آمریکا و چین در حوزه تجاری را به قول خودش عادلانه میکرد.
اما این روند با دو اخلال مواجه شد. اول اینکه چینیها به اندازهای که آمریکاییها انتظار داشتند حاضر به مصالحه و عقبنشینی نشدند. هر اقدام ترامپ را با اقدامی متقابل جواب دادند و جنگ تجاری رخ داد. حتی در حوزههایی مثل کشاورزی و دامپروری به تولیدکننده آمریکایی ضرر زیادی وارد شد. نکته دیگر این بود که با شیوع کرونا مباحث تجاری به حاشیه رفت و دستاورد ترامپ که از طریق جنگ تعرفهای با چین ایجاد شده بود از بین رفت. به این شکل که نرخ 3.5 درصدی بیکاری در آمریکا که رقمی تاریخی بود ظرف چند ماه گذشته بر اثر کرونا به 12 تا 13 درصد رسید. در نهایت دیدیم نتیجهای که ترامپ امیدوار بود از طریق منازعه با چین حاصل شود رقم نخورد و این موضوع به نطقه ضعف دولت او بدل شده است. امروز در جامعه آمریکا توجهها همچنان به این موضوع است که چین چه الگو و شیوهای در مقابله با کرونا به کار برد و چرا دولت آمریکا نتوانست از آن الگوها درس بگیرد و چنین فاجعهای در حوزه سلامت در آمریکا رخ داد.
قطعا افزایش سطح تقابل بین دو قدرت اقتصادی جهان پیامدهایی بر مناسبات بینالمللی خواهد داشت. این پیامدها را با محوریت ایران چطور میبینید؟
آمریکا بر چند کشور فشار سنگینی وارد میکند. روسیه و چین در درجه اول و ایران، کره شمالی و ونزوئلا در درجه دوم هر کدام به بهانهای درگیر هستند و آمریکا به آنها فشار وارد میکند. آمریکا از همه ابزارهای خود علیه این پنج کشور استفاده میکند. بنابراین طبیعی است وقتی این کشورها از جانب یک کشور مشخص احساس خطر کردند به تدریج به سمت یکدیگر حرکت کنند. فارغ از اینکه نظامهای سیاسی آنها با یکدیگر مشابهت ندارد و در حوزههای مختلف اختلاف نظر دارند یا نه. نوعی همبستگی بین این کشورها که از آنها با عنوان باشگاه تحریمیها یاد میشود ایجاد میشود. بنابراین این کشورها تلاش میکنند از ظرفیتهای یکدیگر برای کاهش خسارات ناشی از فشار آمریکا استفاده کنند. در مورد ایران و چین نیز این اتفاق رخ میدهد که یکی از مصداقهای آن سندهمکاری 25 ساله است. البته مشخص نیست این قرارداد امضا شود اما درک مشترکی برای لزوم همکاری بین دو کشور ایجاد شده است.
فکر میکنید در چنین شرایطی در آینده نزدیک چه اتفاقی رخ خواهد داد؟
در آینده این فشارها تشدید خواهد شد. حتی اگر آقای بایدن در انتخابات پیروز شود فشارهای اقتصادی آمریکا بر رقبا و دشمنانش افزایش پیدا خواهد کرد. تحریم در قرن 21 همان کارویژه را دارد که سلاح اتمی در قرن بیستم داشت و آمریکا از این سلاح موثر هرگز چشمپوشی نمیکند و هر دولتی این سیاست را ادامه میدهد. این موضوع میتواند همکاری بیشتر بین کشورهای عضو باشگاه تحریم را تقویت کند. البته به این معنی نیست که کشورها بتوانند تحریمها را عملا خنثی کنند یا چین همه مناسبات خود با آمریکا را قطع کند و به سمت روسیه یا ایران بیاید. این اتفاق با واقعیتها نمیخواند ولی مقدماتی برای شکل گرفتن همکاریها و وابستگی متقابل بین کشورها است. البته این همکاریها بستگی به میزان فشار از سوی ایالات متحده دارد. این فشار هر چه شدیدتر باشد وابستگی متقابل تشدید میشود. اما اگر آمریکاییها به این نتیجه برسند که فشار بر کشورها منجر به نزدیکی آنها و به خطر افتادن منافع آمریکا میشود و در نتیجه سیاست خود را تعدیل کنند میتوان گفت پیوندهای شکلگرفته بین کشورهای تحت تحریم در معرض تعضعیف شدن قرار میگیرد.